یکشنبه ۱۷ دی ۱۴۰۲ - ۱۷:۲۲
ادبیات مهاجرت باید مبدأ و مقصدی مکانی و فرهنگی را در بر بگیرد

دو شاخصه اصلی برای شناخت و متمایز ساختن ادبیات مهاجرت فارسی وجود دارد. یکی از آن‌ها مسائل مرتبط با فرم نوشته است که از جمله مهم‌ترین آن‌ها می‌توان به فارسی‌بودن متن اثر اشاره داشت. بدین ترتیب سایر آثاری را که از نویسندگان ایرانی در اقصی‌نقاط جهان به زبانی غیر از زبان فارسی نگاشته شده‌اند، نمی‌توان ذیل ادبیات مهاجرت فارسی قرار داد و آن‌ها متعلق به ادبیات زبان مبدأ هستند.

سرویس ادبیات خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - سیدمحمدحسین فیروزآبادی، منتقد ادبی: ادبیات مهاجرت، یکی از حوزه‌های مطرح در ادبیات داستانی فارسی است که تاریخ و شروع آن در ایران به جنبش مشروطه بازمی‌گردد و پس از آن در سراسر تاریخ به فراخور وقایع مختلف، به شدت‌ها و اشکالی گوناگون تاکنون ادامه یافته است. از بعدِ وقوع انقلاب اسلامی ایران، این گونه ادبی، ماهیت گسترده‌تر و جدی‌تر پیدا کرده و در قالب‌های ادبی مختلفی از جمله داستان، شعر و روایت ارائه شده است. در این جستار بر آنیم تا یکی از وجوه اساسی ادبیات مهاجرت را که لزوماً مختص فرهنگ و ادبیات ایران هم نیست، یعنی تغییر و تحولات هویتی نویسندگانی که به فراخور تجربه مهاجرت، آثاری ادبی خلق کرده‌اند، بررسی کنیم.

مهاجرت را در ادبیات داستانی فارسی می‌توان بر اساس مضامین و موضوعات آثار به سه دسته کلی تقسیم‌بندی کرد:

  1. ادبیات مهاجرت سیاست‌محور یا ادبیات تبعید؛
  2. ادبیات مهاجرت هویت‌محور؛
  3. داستان‌نویسی زنان مهاجر.

نقطه اوج بخش سیاست‌محور ادبیات مهاجرت فارسی را باید از اوایل دهه شصت تا اواسط دهه هفتاد که ناشی از شرایط اجتماعی و سیاسی ملتهب و پرتلاطم این دوره است، دانست. پس از فروکش‌کردن جریان‌های سیاسی، این جریان هویت‌محور است که از اواسط دهه هفتاد، عمده آثار مرتبط با ادبیات مهاجرت را به خود اختصاص می‌دهد و داستان‌نویسی زنان مهاجر نیز بیشتر به فراخور حضور و خلق ادبی نویسندگان زن، در تمام طول مدت این دو دوره تاکنون، به دلیل گستردگی و تنوع موضوع، یک سنخ مستقل را شکل داده که بیش از این‌که وابسته به جریانات اجتماعی و تاریخی در دوره‌ای خاص باشد، به‌عنوان مسئله‌ای مستقل مورد توجه قرار گرفته است.

دو شاخصه اصلی برای شناخت و متمایز ساختن ادبیات مهاجرت فارسی وجود دارد. یکی از آن‌ها مسائل مرتبط با فرم نوشته است که از جمله مهم‌ترین آن‌ها می‌توان به فارسی‌بودن متن اثر اشاره داشت. بدین ترتیب سایر آثاری را که از نویسندگان ایرانی در اقصی‌نقاط جهان به زبانی غیر از زبان فارسی نگاشته شده‌اند، نمی‌توان ذیل ادبیات مهاجرت فارسی قرار داد و آن‌ها متعلق به ادبیات زبان مبدأ هستند. شاخصه دوم، مرتبط با محتوا و درون‌مایه اثر است که باید دارای ابعادی مرتبط با مهاجرت باشد. ادبیات مهاجرت باید مبدأ و مقصدی مکانی و فرهنگی را در بر بگیرد و اثر ادبی باید در میان همین دوگانه شکل گرفته باشد و به شیوه‌های مختلفی به آن بپردازد. به‌طور کلی، هر اثری که توسط یک ایرانی در خارج از ایران نگاشته شود، لزوماً ذیل دسته‌بندی ادبیات مهاجرت فارسی طبقه‌بندی نمی‌شود و در این مقوله باید تمایزاتی را میان ویژگی‌های ادبی و ملیتی قائل شد.

مسلماً دورشدن و فاصله‌گرفتن از وطن و سرزمین مادری به‌صورت خواسته یا ناخواسته، ابعاد مختلف زندگی فرد را تحت‌الشعاع قرار خواهد داد. جداشدن از خاک و مردمی که تجربه زیسته انسان در مراحل مختلف زندگی‌اش در میان آن‌ها رقم خورده، عادات و احوال و به‌صورت کلی شخصیت خود را در میان آنان کسب کرده و بازشناخته است و پیوستن به خاکی جدید و مردمانی تازه که «بیگانه» قلمداد می‌شوند و دارای فرهنگی غریبه و ناآشنا هستند، مسئله‌ای است که به طرق مختلفی خود را در آثار ادبی نویسندگان ایرانی مهاجر نشان داده و دارای ابعاد متعددی از جمله هویت است. می‌توان ادعا کرد که بزرگ‌ترین و مهم‌ترین قطعه پازل ادبیات مهاجرت فارسی، مسئله دوگانگی هویت و تبدیل‌شدن نویسنده به سوژه‌ای سرگردان است.

همان‌طور که پیش از این اشاره شد، مسئله تعلیق هویت، مختص نویسنده مهاجر و ادبیات مهاجرت فارسی نیست و به‌خاطر شرایطی که به‌واسطه مهاجرت برای سوژه رقم می‌خورد، ویژگی‌های ناشی از تجربه مشترک انسانی به‌وجود می‌آید که ناشی از ملیتی خاص نیست، بلکه تحت تأثیر شرایط ویژه‌ای که رقم خورده است، نمایان می‌شود. سوژه مهاجر، با ترک وطن خود به شیوه‌ها و شدت‌های گوناگونی دچار سرگردانی می‌گردد؛ سرگردانی‌ای که حاصل دور افتادن از فضایی آشنا و پیوند خوردن با فضایی غریبه است.

یکی از مهم‌ترین مسائلی که مارسل پروست، نویسنده مشهور فرانسوی، در اثر شاخص خود، در جست‌وجوی زمان ازدست‌رفته به آن می‌پردازد، اهمیت دو بعد زمان و مکان در وجود و فهم انسان است. او معتقد است که مکان حضور فرد، تأثیر شگرفی در هویت او خواهد داشت و همچنین مدعی است که مکان‌های مختلف به دلیل ویژگی‌های خاص خود، از جمله حضور انسان‌ها که بدون آن‌ها عملاً تعریف مکان ناقص است، مانند جزایری ناپیوسته و جدای از یکدیگر هستند. این ناپیوستگی از رابطه میان زمان و مکان حاصل می‌شود؛ لازمه وجود زمانی واحد، وجود مکان‌هایی متکثر و گوناگون است و عکس این رابطه هم صادق است. حال لازمه زندگی آدمی در زمانی یکسان، حضور او در مکان‌های متعدد است که هر یک به فراخور خود ویژگی‌های خاصی دارند و ویژگی‌ها و تجربیات خاصی را برای شخص رقم می‌زنند. به‌این‌ترتیب، وقتی از این بُعد به مسئله مهاجرت نظر کنیم، متوجه تغییر شگرفی که در بُعد مکانی برای وجود آدمی رقم می‌خورد، خواهیم شد.

مهم‌ترین دلیل شکل‌گیری یک سوژه سرگردان در زیست و آثار نویسنده مهاجر، «آشنای غایب» و «غریبه حاضر» است؛ به‌این‌ترتیب که شخص از کسانی که آن‌ها را می‌شناسد و توسط آن‌ها شناخته شده، فاصله گرفته و به آن‌ها دسترسی ندارد و در عوض باید با کسانی تعامل داشته باشد که هم آن‌ها برایش غریبه‌اند و هم او برای آن‌ها بیگانه است. مفهوم دیاسپورا که در زبان فارسی، «پراکنش» ترجمه شده است، به همین سرگردانی جمعیت‌های انسانیِ پراکنده‌شده و مهاجر به مقصدهایی جدید و بیگانه اشاره دارد.

معلق‌شدن در فضایی این‌چنینی، شخص را میان دو وضعیت ناکافی و نصفه‌نیمه در نوسان می‌گذارد؛ نوسانی که او را دچار پارادوکسی خواهد کرد که در آثار و نوشته‌های او نیز نمایان خواهد شد. نویسنده در میان گذشته‌ای که برای او واقعیت دارد و آن را می‌شناسد و اکنونی ناشناخته، جابه‌جا می‌شود تا زمانی که بتواند میان این دو ثباتی حاصل کند. گلی ترقی در صفحات ابتدایی اثر مشهور خود، دو دنیا که از رمان‌های مهم در موضوع ادبیات مهاجرت است و تعلیق هویتی در آن به‌خوبی مشهود است، چنین می‌نویسد: «میان گذشته و حال می‌چرخم، بی‌آنکه بتوانم روی لحظه‌ای مشخص متوقف شوم.»

حال، نویسنده با قرار گرفتن در وضعیتی این‌چنینی، رویکردهای متفاوتی را در پیش می‌گیرد که به آن‌ها می‌پردازیم. نتیجه و هدف نهایی هر یک از این رویکردها، سنخیت پیداکردن با شرایط جدید است؛ پیداکردن فضای سومی میان حال و آینده که زیست درست و طبیعی شخص مهاجر در آن امکان‌پذیر باشد؛ بنابراین، شکل‌گرفتن تعلیق هویت و تلاش برای رسیدن به ثباتی جدید که متفاوت از نظم و ثبات گذشته و نظم غالب بر فضای جدید است، ویژگی مشترک هویتی میان تمامی مهاجران است. بازخورد و عکس‌العمل هر یک از آن‌ها به شرایطی این‌چنینی، وجه افتراق میان آن‌ها خواهد بود. می‌توان سه سنخ رویکرد و واکنش نسبت به شکل‌گرفتن چنین فضایی ناشی از مهاجرت را متصور شد که در ادامه، شرح آن‌ها خواهد آمد.

یکی از رویکردهایی که ناشی از این تعلیق و در راستای رفع آن توسط نویسنده در پیش گرفته می‌شود، گرامیداشت گذشته و غرق‌شدن در نوستالژیا است. در این شرایط، واقعیت زندگی نویسنده در گذشتۀ او خلاصه می‌شود. هر اتفاقی در زمان حال برای او با قیاسی در گذشته بازشناسی می‌شود و او تا جای ممکن، دست به نفی و انکار حال ناآشنا می‌زند. نویسنده در این شرایط به خاطرات رو می‌آورد و زندگی در شرایط جدید را وابسته به بازخوانی گذشته می‌داند. البته این شرایط نمی‌تواند دیرپا باشد؛ تحت هر شرایطی، وضعیتی که غایب است، هرچند که در ذهن سوژه، واقعی و اصیل باشد، جای خود را به وضعیت حاضر خواهد داد و در نهایت، نویسنده با حفظ حداکثری مؤلفه‌های زندگی گذشته و قبول نظم فعلی، با شرایط جدید سازگار شده و به هویت جدید خود شکل می‌دهد؛ هویتی که در آن، تمام تلاش بر آن است تا هرچه بیشتر صبغه گذشته خود را حفظ کند، چه در ظاهر و مناسک و چه در فکر و زیست ذهنی سوژه.

رویکرد دوم که به‌نوعی مقابل رویکرد پیشین است، «فراموشی» است. نویسنده مهاجر، خصوصاً اگر تحت شرایط خاصی مهاجرت کرده باشد و مهاجرت او جنبه‌ای سلبی و فرار یا تبعیدگونه داشته باشد، عمدتاً در نفی هرچه بیشتر گذشته و ادغام هرچه بیشتر در حال و نظم جدید تلاش می‌کند. اتخاذ چنین رویکردی، بیشتر ناشی از یک دلیل خارجی است. این دلیل عمدتاً سیاسی یا دینی است و نفی گذشته و فرهنگ مادری و بومی شخص، به‌خاطر مخالفت با سنت‌های ملی و مذهبی و یا سیاست‌های نظام حاکم رقم می‌خورد. یکی دیگر از دلایل شکل‌گرفتن چنین رویکردی که مختص زنان مهاجر است، تبعیض جنسیتی در جامعه و فرهنگ مبدأ است. زن مهاجر با جداشدن از بستر فرهنگی و اجتماعی قبلی و ورود به بستری جدید، با محدودیت‌های کمتر و فرصت‌های بیشتر، تلاش می‌کند تا در راستای سنخیت‌یافتن و ادغام در وضعیت جدید، هرگونه پیوند ظاهری و ذهنی خود را با جهان گذشته بگسلد و فرد جدیدی در جهان جدید باشد. البته این رویکرد نیز تماماً به نفی گذشته ختم نمی‌شود؛ زیرا پیوند فرد به گذشته خود در بعضی لایه‌ها ناخودآگاه است و هیچ‌گاه نمی‌توان بخشی از زندگی و هویت شخص را در فرایند گذار و شکل‌گرفتن هویت جدیدش به‌طور کامل از میان برداشت.

رویکرد سوم که به‌نوعی برگرفته از مفهوم هایبریدیتی است و توسط جامعه‌شناس پسااستعمارگرا، هومی بابا مطرح شده، اشاره به شکل‌گرفتن واکنشی دوگانه و انتقادی نسبت به هر دو هویت مبدأ و مقصد مهاجر دارد. هایبریدیتی، مبتنی بر این فرض مطرح می‌شود که هویت، امری سیال، موقت و مشروط است که شکل‌گیری و تغییرات آن وابسته به شرایط اجتماعی و فرهنگی بستر زیست هر فرد تعیین می‌شود و این تجربه نیز عمدتاً مختص انسان شرقی و یا ساکن جوامع غیرپیشرفته یا در حال پیشرفت است.

بنابراین، هایبریدیتی شامل فرایندی است که مطابق آن، هویت پیشین به تعلیق درآمده و واسازی می‌شود و با توجه به شرایط و نظم جدید فعلی، هویتی چندلایه و دارای چند مرجع و وجوه مختلفی شکل می‌گیرد که دیگر لزوماً مبتنی بر یک ملت و خون و خاک خاص نیست. پس رویکرد نویسنده در این حالت صرفاً پاسداشت نوستالژیا و فراموش‌کردن حال و یا فراموش‌کردن گذشته و هویت پیشین و ادغام حداکثری در نظم جدید نیست، بلکه اتخاذ نوعی دیدگاه انتقادی نسبت به گذشته و حال است؛ دیدگاهی که هم خاطرات و سنت‌های پیشین را مدنظر قرار داده و تلاش می‌کند تا حد امکان، نقاط قوت و ویژگی‌های بارز فرهنگی مبدأ را حفظ کرده و هم با شناخت نظم و شرایط فرهنگ مقصد، با شکل‌دادن تعاملی میان این دو به هویت جدیدی دست یابد که دیگر لزوماً او را متعلق به مبدأ یا مقصد بازنمایی نمی‌کند، بلکه هویت جدیدی است که مبتنی بر نقش و شرایط یک مهاجر در «حال» رقم خورده است.

پس لزوماً شکل‌گرفتن هویت سومی در فضای جدید، ناشی از تضاد و تقابل میان فرهنگ مبدأ و مقصد نیست، بلکه ناشی از تعلیقی است که در روند آمیزش و ترکیب این دو با یکدیگر شکل می‌گیرد. نویسندگانی با این رویکرد، عمدتاً مخالف سیاست‌ها و گرایش‌های ملی‌گرایانه و یا روندهای مبتنی بر جهانی‌شدن و تلاش برای یکدست کردن مناسبات مختلف فرهنگی و اقتصادی و سیاسی و نادیده گرفتن امور فرهنگی و اجتماعیِ محلی هستند.

به‌عنوان نتیجه بحث باید به این مسئله نیز توجه شود که این تعلیق و سرگردانی سوژه مهاجر در مقصد جدید خود، تنها منجر به تغییر هویت پیشین و شکل‌گیری هویت جدید برای او نمی‌گردد. همان‌طور که اشاره شد، تغییرات هویتی در شخص مهاجر، امری محتوم و تغییرناپذیر است که به شیوه‌های گوناگونی تحقق می‌پذیرد؛ اما روی دیگر سکۀ این تغییر، اثرگذاری بر فرهنگ و هویت مقصد است. همان‌طور که پیش از این به دیاسپورا اشاره گردید، یکی از اهدافی که جمعیت‌های دیاسپورا در مقصد مهاجرت خود در پی آن هستند، تلاش برای اتخاذ روندی غیر از هژمونی فرهنگی غالب است. یکی از گروه‌های مهم و تأثیرگذار در این روند، هنرمندان و نویسندگان مهاجر هستند که تلاش می‌کنند تا با حفظ ریشه و تعلقات بومی خود، به‌نوعی از ادغام حداکثری در فرهنگ مسلط و هژمونی جهانی بپرهیزند و در تعامل مستقیم با این جریان و در دل آن، جریان سومی را به وجود آورده و به آن مشروعیت ببخشند که برگرفته از همان هویت جدید چندلایه و چندوجهی است.

در انتها باید اشاره داشت که برای نگارش این جستار از کتاب مهاجرت در ادبیات و هنر، به کوشش دکتر شیده احمدزاده و همچنین مقاله جریان‌شناسی ادبیات داستانی مهاجرت ایرانی، منتشرشده در چهل و نهمین شماره فصلنامه علمی-پژوهشی «پژوهش زبان و ادبیات فارسی» بهره گرفته شده است و خوانندگان نیز می‌توانند جهت بسط مطالعه در رابطه با موضوع مطرح‌شده، به منابع مذکور مراجعه کنند.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها