نویسنده که خود از شارحان و در عین حال فیلسوفانی است که کیرکگور را شناسایی کرده و کتابهایی درباره او منتشر کرده، درباره این کتاب که در واقع زندگینامه سورن کیرکگور است مینویسد: «شکل کتاب برگرفته از این پرسش کیرکگوری است که انسان بودن در جهان چگونه است؟ در آغاز بخش اول (سفر بازگشت) کیرکگور را در بحبوحه نوشتن ترس و لرز مییابیم، جایی که پاسخی پر امید ـ و به راستی زیبا ـ به این پرسش میدهد. در بخش دوم (فهم زندگی با گذشتهنگری) پنج سال بعد، او را در ۱۸۴۸ مییابیم، در حالی که به زندگی خود و فعالیت نویسندگیاش مینگرد و پاسخی متفاوت به پرسش خود از هستی میدهد کیرکگور، بیش از حد از میرایی خویش آگاه بود، اما انتظارش برای مرگ زودهنگام، در این پنج سال دگرگون شد: سال ۱۸۴۳ را پایان فرصتی برای نوشتن میدانست و این اضطرار او را واداشت با شتاب به آفرینش کتابهایش دست بزند. اما در سال ۱۸۴۸، مردن را کاری دید که نویسندگیاش را به انجام میرساند. در بخش سوم (زیستن با نظر به آینده) کیرکگور را در نبرد با جهان همراهی میکنیم؛ نبردی که به گونهای با مرگش به پایان میرسد.»
در جایی دیگر از همین مقدمه آورده است: «برای کیرکگور کار فلسفه داد و ستد سریع ایدههای آسان و آماده نیست؛ بلکه آفرینش آثار معنوی عمیقی است که امیدوار بود در دل خوانندگانش اثر کند و آنها را دگرگون سازد. این کار او آرامش بسیاری از معاصرانش را به هم ریخت یا به سادگی گیج و سردرگمشان کرد. با این که نبوغ او را در یافتند، مسخره کردن عیوب شخصی رفتارهای عجیب و غریبش برای آنان راحتتر از فهم کتابهایش بود.»
در معرفی این کتاب نظر برخی از از اندیشمندان که در پشت جلد این کتاب آمده است خالی از لطف نیست. سوفیا مادلین دس، در واشنگتن پست درباره این کتاب مینویسد: «فیلسوف دل راهنمایی ناب برای کسانی است که سفر خود به سوی کیرکگور را تازه یا دوباره آغاز کردهاند.»
دانیال جانسون و استاند پوینت نیز مینویسند: «این کتاب یکی از بهترین زندگینامههای شخصیتهای تاثیرگذار در دوران مدرن به قلم نسل تازهای از زنان پژوهشگر است.»
به گفته هنری. ال. کاریگان و بوک پیچ درباره این کتاب، «فیلسوف دل همان کاری را میکند که بهترین زندگینامهها میکنند؛ ما را به دوران کیرکگور میبرد تا بتوانیم با چشم خود زیبایی و ظرافت و نبوغ ادبی آثار او را ببینیم.»
جولیان باگینی در نشریه فاینشال تایمز درباره این کتاب مینویسد: «فوقالعاده جذاب ... کارلایل با نوشتن زندگینامه واقعاً کیرکگوری کیرکگور شاهکار کرده است. کیرکگور با کتابهایی که با نام مستعار منتشر کرد، میخواست به خواننده کمک کند حالات گوناگون وجود را از درون تجربه کند، حالا زندگینامه او به قلم کارلایل، درست به همان شیوه، ما را به درون زندگی آشفته و پیچیده او برده است و مردی را به تصویر میکشد که هم ما را مجذوب میکند و هم از خود میراند.»
همچنین تری ایگلتون در لندن بوک ریویو مینویسد: «این زندگینامه کیرکگور حاصل پژوهشی بسیار عالی است و به او جانی تازه میبخشد... نویسنده شرح روان و هوشمندانه از آثار این فیلسوف به دست داده است.»
همانطور که اندیشمندان دیگر نیز گفتند کتاب از ادبیاتی شیوا برخوردار است، مثلاً وقتی به بخش نخست یعنی سفر بازگشت در قسمتی به نام «در پی خانه ابراهیم» تورقی میکنیم این امر بیشتر روشن میشود، نویسنده مینویسد: «سرانجام آرزوی کیرکگور برآورده شد و به بندر رسید. آنجا شبی ناآرام را در هتلی گذراند و روز بعد آماده بخش پایانی سفرش بود. قایقهای لنگرگاه استرالسوند و بوی دریا جذبه دانمارک را روشنتر و پایدارتر میکنند. او سوار کشتی بخار سونسکا لژونت میشود که شبانه به سوی کپنهاک میرود. خیلی خسته اما خوشحال است که کارش با دلیجان تمام شده: حالا افقها گستردهترند و چشماندازش روشنتر.
او در برلین انرژیاش را صرف تکرار کرد و تقلای خود برای وفاداری، یک فلسفه تازه زندگی پدید آورد. سدهها بود که فیلسوفان حقیقت را اندیشهای میدانستند که میبایست با اندیشیدن آن را به دست آورد، اما او در تکرار در جستجوی حقیقت دلهای آدمیان بود؛ قتی که نه در دانش، بلکه در عشق یافت میشود. دستنوشته دیگری که در کیف داشت بر اساس همین جهش فلسفی، ایمان ابراهیم را در پاسخی ساده به پرسشی بغرنج وصف میکند: «ابراهیم چه چیزی به دست آورد به عشقاش وفادار ماند.»
نویسنده در جایی دیگر به عنوان «سقراط مسیحیت» باشیوایی تمام در وصف اوضاع و احوال زمان کیرکگور مینویسد: «اول سپتامبر ۱۸۴۸ است و کیرکگور برای سومین بار در عشای ربانی جمعه در کلیسای بانوی ما سخنرانی میکند. او با قامتی کوتاه و شکننده، پیش روی تندیس عظیم عیسی ساخته ثوروالدسن، ایستاده و آیهای از انجیل لوقا را موضوع سخن خود قرار داده است. «از آن بالا همه را به سوی خود میکشد» و برای جماعت اندک توضیح میدهد که اقتدا به مسیح آنها را به سطحی بالاتر از دغدغههای دنیوی میرساند. «اگر قرار است زندگی انسان بر باد نرود، بیهوده صرف چیزی نشود که تا هست فریب است و چون وقتاش بگذرد، نیستی است، یا چیزی که در لحظه پرهیاهو است اما هیچ پژواکی در ابدیت ندارد، پس باید چیزی متعالیتر باشد که آن را بر کشد.» او این سخنان را با صدای نرم و رسا بیان میکرد.
بیرون از کلیسای آرام، خیابانها و روزنامهها پر از هیاهوی انتخاباتاند. در پنجم اکتبر همه مردان حتی دهقانان به مجمع تنظیم قانون اساسی جدید دانمارک رای میدهند اما تنها دغدغه کیرکگور، زندگی معنوی «فرد واحد» است. به باور او، این «با سیاست در تضاد شدید» است چون هیچ ربطی به «قدرت، افتخار و پاداش دنیوی» ندارد.هر اندازه که درباره این چیزها بلندتر دست بزنند، قاطعانهتر در برابر آنها میایستد. اصرار دارد تنها چیزی که از نظر دینی مهم است «باطن» هر انسان است، نه «طلب قدرت در جهان بیرونی».»
نظر شما