یکشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۰ - ۱۶:۰۰
آیا استیگ لارسن و دن براون رقیبی برای ژانر داستان ادبی هستند ؟

استیگ لارسن نویسنده سه گانه «هزاره» و دن براون نویسنده «کد داوینچی» میلیون ها نسخه از کتاب هایشان را به فروش رسانده اند، اما ادوارد داکس معتقد است کتاب های آنها غیرحرفه ای ست. بر مبنای استدلال او در ژانر داستانی حتی امکان مقایسه این آثار با آثار خوب وجود ندارد.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) به نقل از آبزرور؛ ادوارد داکس می گوید: در حال رانندگی بودم که با شنیدن یک خبر شوکه شدم، و آن خبر این بود که چیزی حدود تمامی مسافرانی که قطار این خط تاکنون حمل کرده این دو رمان را خوانده اند. این موضوع روی من تاثیر زیادی گذاشت از یک سو برای این که بخش مهمی از زندگی ام را صرف نوشتن آثاری کرده ام و اکنون این سوال برایم مطرح است که در سال های گذشته که کتاب ها خوب می فروختند، آی پادها و آی فون ها کجا بودند که امکان سریع خواندن و در همه جا مطالعه کردن را به وجود بیاورند ؟ 

از سوی دیگر فکر من متوجه چیز دیگری شد، در واقع همه آنها یک کتاب را خوانده اند یا تصورشان بر این است که سه کتاب با عنوان «دختری با خالکوبی اژدها» ، «دختری که با آتش بازی کرد» و «دختری که به لانه زنبورها لگد زد» را خوانده اند. در حقیقت یک موضوع در هر سه کتاب تکرار می شود همان مرد و همان زن و همان خطرات. حتی با نگاهی که از پنجره به بیرون می اندازید نیز متوجه می شوید که حیواناتی که در مزرعه در حال چرا هستند هم همان ها هستند. 

از لحاظ فروش کتاب، سال 2010 سال استیگ لارسن بود و سه کتاب او در فهرست پرفروش ترین آثار سایت آمازون قرارگرفتند. درباره کتاب جدید دن براون نیز ماجرا همین بود او دنیا را فتح کرد. موفقیت سه گانه هزاره داستانی غیرقابل باور درباره ذائقه مردم است که با فروشی بین المللی، اکران روی پرده سینما نیز موجب فروش بیشتر آنها شد. اما بگذارید بگویم که هر دوی آنها از فرمول های تکراری داستان نویسی استفاده می کنند. چیزی که بین لارسن و براون مشترک است، علیرغم دست پاچگی ناشران، غیرحرفه ای بودن کار هر دوی آنهاست. خوانندگان، ناشران و نویسندگان می توانند موافقت کنند که جان گریشام، رابرت هریس، تام کلنسی یا دانیل استیل طرفداران خود را با شناخت دقیق از کاری که می کنند به دست آوردند ؛ آنها با قدرت تمام استاد هنر و سبک خود هستند. در مقابل، براون و لارسن- به راه های متفاوت خودشان – در نهایت ضعف این کار را انجام می دهند. 

لارسن در افتتاحیه بخش اول از اولین کتابش با عنوان «تشویقی» خسته کننده ترین شکل تبادل ارتباطی را انتخاب می کند و بدون یک مکالمه ، بدون دیالوگ – یا هر توضیحی این کتاب را شروع می کند. دو شخصیت او در بندر نشسته اند چون یکی از آنها نمی تواند موتورش را روشن کند و شروع به کشف این مساله می کند که چه دوره طلایی برای موافقت با چتر نجات در دهه 90 وجود داشت و نفر دوم درباره تعدادی از پروژه های سوئدی در کنفدراسیون اتحادیه های کارگری سخن می گوید و بعد به منافع لهستان اشاره می کند و این که برای حمایت از صنایع غذایی در بسته بندی به چه راه حل هایی متوسل شده است... 

درباره لارسن که حالا دیگر زنده نیست و شایسته احترام است، چگونه می توانم با جرات بالا بروم و در میان هیاهوی تبلیغاتی و فعان و زاری هالیوود و در هنگامه ای که کتابهایش هنوز خوب می فروشد – بگویم که کارهای او حتی آنقدر خوب نیستند که در استاندارد ژانر جنایی بگنجند. خب زیرا، از نظر من ، ما نیازمند این هستیم که خودمان باقی بمانیم – و اگر بخواهم از نظر واژگانی از کلمه بهتری استفاده کنم – تفاوت بین ادبیات و ژانر داستان به طور کل نادیده گرفته شده است. 

ما نیازداریم اینجا کمی بی رحم باشیم و باوجود این که در این باره زیاد نوشته شده، بااین حال هنوز حرف زیادی برای گفتن وجود دارد. و این به پنهان کردن هر دو وجه نادرستی های اساسی کمک می کند. طرفداران ژانر داستان دلسوز محدودیت های آن نیستند و حتی به بهترین راه انجام آن فکر نمی کنند در حالی که با صراحت لهجه درباره داستان ادبی صحبت می کنند و می گویند بدون داستان، هیچ چیز اتفاق نمی افتد. در حالی که دوستداران ادبیات نیز به همان اندازه غیرصمیمانه می گویند : اوه، ما را سرزنش نکنید، این تقصیر ناشر است – آنها روی کتاب ها برچسب می زنند و ما واقعا تفاوت ها را نمی بینیم. یا ، بدتر از آن ، آنها با وضعیت کنار می آیند و با لحن بازیگران بد، شکسپیر را می خوانند و درباره شعر حرف می زنند، بدون این که از عمق یا هدف محتوا به کلی اطلاعی داشته باشند. هر دوی این موقعیت ها ساختگی هستند و نشان دهنده این که هنوز باید درباره ادبیات و فرهنگ بیشتر و بیشتر صحبت کرد. 

این جا هم دوباره تقاوت ها هستند که ارزش دارند ؛ زیرا به نظر می رسد همه این را به دست فراموشی سپرده یا با احتیاط به بیان آن می پردازد. عمدتا مساله این است : حتی خوب های این ژانر هم ( نه دن براون یا لارسن) از نظر تعریف شکل محدودی از نوشتن را به کار برده است . در این جا قواعدی وجود دارد که به موضوع ها و مطالب محدودی مربوط می شود. این یک راه نوشتن است و مردم زیادی که رمان نمی نویسند به نظر نمی رسد که چیزی در این باره بدانند : اگر شما نیاز به یک کارآگاه دارید، اگر لازم است قهرمان شما به رییس بدکار سیا شلیک بکند ، اگر لازم دارید تا قهرمان فمینیست شما جوک تحویل دیگران بدهد ، همه چیز عالی ست : اما وابسته به این تصمیمات، انقطاعی در بخش های دیگر به وجود می آید. اگر شما از قواعدی تبعیت می کنید ، پس درصد معناداری از فکر کردن و تصویرسازی از دسترس خارج می شود. بسیاری از تصمیم ها تا همین جا گرفته می شود. 

سپس در ادامه این ژانر به روانشناسی خوانندگان ساده تر تکیه می شود. اگر شما یک جنازه در صفحه اول دارید ، پس دارید یک سوال مطرح می کنید : چه کسی او را کشته و این کار را چگونه انجام داده است؟ و به طور کنجکاوانه با قدرت خوانندگان راه شگفت انگیزی گشوده می شود. همانطور که خواهند گفت ، یک شکار باارزش (براون) یا بی عدالتی (گریشام) یا اسرار اتاق بسته (لارسن) . نمی توان گفت که هیچیک از اینها آثار دلهره آور و جنایی خوبی نوشته اند و این هنوز فوق العاده دشوار؛ اما آسان تر است. 

دلایلی هم وجود دارد که چرا یک اثر دلهره آور بد یا رمان کارآگاهی یا ماجرای جنایی اسرارآمیز بد باز هم خیلی بهتر از رمان ادبی بد به نظر می رسد. حتی در یک کتاب ژانر بد ، هنوز شما می توانید کنجاوی تان را ارضا کنید و از آنچه نویسنده می خواست شما را به آنجا برساند سر درآورید و با آن ارتباط برقرار کنید. اما داستان ادبی بد، از سوی دیگر، از چنین موقعیت هایی فارغ است و به همین دلیل خیلی بدتر به نظر می رسد. 

از آنجا که نویسندگانی که در یک ژانر می نویسند ادعایی ندارند که همه چیز را با هم ارایه می کنند، و تنها بخشی از کار را برعهده دارند شما می توانید با آنها راحت کنار بیایید و از آنها انتظار هم ندارید که درباره همه چیز حرف بزنند.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها