نگهبان را میتوان روایت مرگ و مبارزه با آن در جهانی غریبه دانست؛ روایتی که می کوشد جهانی ضد انسانی را با نگاهی پدرانه تلطیف کند. شخصیت اصلی رمان بر اثر یک تصادف عقیم شده است. این اتفاق و یتیم شدن او که در ابتدای اثر به آن اشاره می شود مفهومی است که در رمان به صورت کلی گسترش می یابد و در پایان اثر نقض می شود.
نویسنده میکوشد مفهوم پدر-پسر را که در مفاهیم اسطورهای ادبیات ما به صورت پسرکشی مطرح است، با نگرشی جدید بازآفرینی کند. مفهومی که در اسطورههای غرب به صورت پدر کشی بیان شده و در این مفهوم، جایگزینی پدری غیر خونی به جای پدر اصلی مطرح میشود.
در واقع رمان کوشیده مفهوم پدر بودن را از قید بند نشانه های مرسوم برهاند و عملی پدرانه را جایگزین این مفهوم کند. همین مفهوم را می توان در نامگذاری پدرِ شخصیت نیز دید. پدر سیامک، کیومرث نام دارد. این نام در فرهنگ اسطورهای ما جایگاه ویژهای دارد. مطابق اسطورههای پارسی، کیومرث نخستین انسان بهوجود آمده روی زمین و از منظر شاهنامه نخستین پادشاه جهان است و نویسنده این «نام معنا» ( نامی که دارای مفاهیم خاصی است) را آگاهانه انتخاب کرده است. در پایان رمان، تبدیل شدن این فرد به پدر خویش یعنی کیومرث نیز موید همین بحث است.
رمان نگهبان از منظر اندیشه مرکزی داستان، عبور یک شخصیت از پسرانگی و رسیدن به مردانگی را مطرح میکند. در واقع شخصیت اصلی در این سفر تشرف می یابد و به کشف شهودی جدید نسبت به خویش می رسد. فردی که عقیم است و عملاً نمی تواند پدر فرزندی باشد، در پایان رمان جایگاه پدری می یابد و فرزندی را از مرگ می رهاند. پایانبندی اثر با تکرار این جمله که «کیومرث بود» مهر تاییدی بر این سیر است. سیری که در آن شخصیت پله به پله به تکامل میرسد و گویی نویسنده قصد دارد سیری پهلوانی را برای رسیدن به مرحله پدری و پدروارگی مطرح کند.
از نظر فرمی نیز رمان از یک سیر دایرهای شکل بهره می برد. ابتدای رمان از پدر و تصادف و عقیم شدن شخصیت صحبت می شود و درپایان نیز به پدر ختم میشود. این سیر نیز دقیقا در اسطوره ها وجود دارد. سیری دایرهوار و تکرار شونده.
نکته دیگری که می توان درباره «نگهبان» به آن اشاره کرد، فضای به شدت خشن و رفتار خشونت آمیز شخصیت ها در دل طبیعتی انسان ستیز است. در این رمان فضای منطقه مرزی و برف از مفهوم فضا سازی صرف بیرون می آیند و تبدیل به شخصیت مستقلی می شوند. این شخصیت در واقع ایجاد کننده کشمکش اصلی رمان است. کشمکشی که دیگر صرف به تقابل انسان با خویش و یا دیگری نیست. طبیعتی وجود دارد که در حال از میان برداشتن شخصیت اصلی و سایر شخصیت های داستان است. طبیعتی درنده خو با وجهی انسان ستیز و میتوان گفت این اثر به نوعی روایتگر کشمکش انسان و طبیعت است.
از این منظر، «نگهبان» در تقابل با آثار رمانتیکی است که طبیعت را سرشار از روح لطیف و منبعی برای الهام و لذت بردن از زیبایی های آن میدانند. شخصیت اصلی رمان نیز در همین سیر قرار گرفته، او فردی است که به دلیل قتل گریخته است. انسانی است که مجبور شده به شرایط ویژهای تن دهد. درماندگی شخصیت در این وضعیت نزدیک به جهان واقع است. با توجه به این ویژگی سیامک، به نظر می رسد پایان بندی اثر بیشتر امری است که بر تفکر استوار شده است تا عملی برآمده از طرح رمان.
زبان و نثر داستان نیز ایجاد کننده لحنی خشن برای جهانی مملو از خشونت افسار گسیخته است. جهانی که بر قانون بکش تا کشته نشوی، استوار است.
رمان در برخی صحنه ها به سینما پهلو می زند ومی توان آن را به پرترهای پر تصویر تشبیه کرد.استفاده از باورهای بومی در کنار ساخت داستانی مهمترین عنصری است که پیمان اسماعیلی در اثر قبلی خود یعنی مجموعه داستان «برف و سمفونی ابری» از آن بهره برده و در رمان نگهبان آن را به اوج رسانده است. سردخواب شدن امری است که در عین داشتن کارکردی داستانی وجهی کاملا استعاری در متن دارد که ایجاد کننده مفهوم پدرشدگی است.
نظر شما