جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۹۶ - ۱۸:۵۱
«فراتر از فراموشی» پاتریک مودیانو منتشر شد

سبکِ رواییِ مودیانو که با تکیه بر جزئیات، کشف مکان‌ها و زمان‌های گم‌شده و رنگ‌ها و بوها و مهم‌تر از همه «جوانی» است، مؤلفه‌های اصلی آثارش است. رمان‌نویسی که زمان را می‌شکافد تا برای لحظه‌ای نوری مُرده‌ ما را ببرد به جایی دور در پاریس زیر برف یا آفتاب.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)، «فراتر از فراموشی عنوانی است که منوچهر رستمی برای کتاب جدید پاتریک مودیانو انتخاب کرده است.

مترجم در پشت جلد این کتاب که در نشر چشمه منتشر شده است، می‌نویسد:فراتر از فراموشی برای اولین‌بار در سالِ 1995 منتشر شد. رمانی که پاتریک مودیانو مثلِ همیشه در آن گم‌شدن و رؤیاها را به‌هم پیوند زده است. مودیانو که متولد آخرین سال جنگ‌دوم جهانی یعنی سالِ 1945 است و جوایز متعددی از جمله جایزه نوبلِ ادبیات 2014 را از آنِ خود کرده است، در رمان‌هایش حال‌وهوایی پروستی را تعقیب و بازنمایی می‌کند با ته‌رنگی پلیسی.

منوچهر رستمی درباره رمان پاتریک مودیانو می‌نویسد: فراتر از فراموشی داستانی است که بخشِ عمده‌ای از آن در دهه‌ شصت میلادی می‌گذرد. مردی در جست‌وجوی نام‌هایی از یادرفته پرتاب می‌شود به روزهای جوانی و ولگردی‌اش در پاریس، زمانی که او با زنی زیبا آشنا می‌شود، زنی که دل از او می‌رباید و آن‌‌ها کافه‌ها و خیابان‌های پاریس را وجب‌به‌وجب تجربه می‌کنند. البته این زن مرموز است و در پی چیزی پنهانی و معماگونه. آن‌ها به لندن هم می‌روند و مودیانو برای اولین‌بار جغرافیای این شهر را نیز در رمان خود ترسیم می‌کند. اما همه‌چیز به این سادگی پیش نمی‌رود و اتفاق‌هایی رد راه است...


بخشی از کتاب: 
نگاهی به ساعتم انداختم. هشت و ربع بود. ترجیح دادم آن‌جا بمانم. از این‌که بیرون و در سرما بیهوده وِل بچرخم، بهتر بود. برای همین غذا سفارش دادم. ساعت شلوغی سپری شده بود. همه سوار قطارهای خود به مقصد حومه شده بودند.

آن پایین، در خیابان آمستردام آدم‌هایی پشت‌شیشه‌های آخرین کافه‌ قبلِ میدان بوداپست دیده می‌شدند. نور آن‌جا بسیار زردتر و ضعیف‌تر از کافه خیابان دانت بود. خیلی وقت‌ها از خودم می‌پرسیدم چرا همه این آدم‌ها حوالی سَن‌لازار ناپدید می‌شوند، تا این‌که یک روز فهمیدم این منطقه یکی از پست‌ترین بخش‌های پاریس است. آدم آن‌جا داخل یک سراشیبی دلپذیر می‌افتاد. آن از پست‌ترین بخش‌های پاریس است. آدم آن‌جا داخل یک سراشیبی دلپذیر می‌افتاد. آن زن و شوهر هم گویا نتوانسته بودند مقابل این سراشیبی مقاومت کنند. آن‌ها به هوس لم دادن در اتاقی با پرده‌های سیاه‌رنگ، مانند اتاق هتل لیما، با کاغذ دیواری بسیار کثیف و ملافه‌هایی که ساکنان قبل چروک‌شان کرده بودند قطار را از دست داده بودند. زن حتی روی تخت‌خواب هم پالتو پوستش را درنیاورده بود.
شام را تمام کرده بودم. چمدان را در کنار خودم، روی نیمکت گذاشتم و کاردی برداشتم و سعی کردم نوک کارد را در قفل چمدان رو کنم، اما قفل خیلی کوچک بود. قفل با میخ کوبیده شده بود و با انبردست می‌توانستم میخ‌های آن را دربیاورم. اما چه فایده؟...

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 7
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • سها محمد پور ۱۸:۵۳ - ۱۳۹۶/۱۱/۲۷
    اين كتاب ترجمه بهتري هم دارد.
  • ۱۹:۱۴ - ۱۳۹۶/۱۱/۲۷
    کتابهای مدیانو را بسیار دوست دارم. این یکی هم بسیار عالی بود.
  • سينا ۱۹:۲۲ - ۱۳۹۶/۱۱/۲۷
    عاليه كتاب. حيف ويراستار خوبي ندارد
    • ۲۲:۳۷ - ۱۳۹۶/۱۱/۲۸
      مثلا اومدی تیکه بندازی؟
  • اصغر نوروزي ۲۲:۰۲ - ۱۳۹۶/۱۱/۲۷
    اصلا نفهميدم چرا اين نويسنده نوبل گرفت.
  • سینا ۲۲:۵۳ - ۱۳۹۶/۱۱/۲۸
    در سطر سوم از صفحه اول غلط ویراستاری هست. نگاه کنید لطفا
    • ۱۰:۳۲ - ۱۳۹۶/۱۱/۲۹
      تو خوبی

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها