ایده کتاب «زنان در آموزشعالی؛ تغییر توانمندساز» برآمده از این باور مولف است که زنان در آموزشعالی در حال پیشرفتی اساسی در زمینه توانمندسازی هستند.
ایده این کتاب برآمده از این باور مولف است که زنان در آموزش عالی در حال پیشرفتی اساسی در زمینه توانمندسازی هستند. به گفته نگارنده، در تشکیلاتی که مولف مشغول به کار است، زنان به سِمتهای معاونت دانشکده، مدیریت دورههای فشرده، ریاست شورای سیاستگذاری دانشگاه، مدیریت گروه و حتی سِمَتهای قائممقامی و معاونت دانشگاه ارتقا یافتهاند.
علاوهبراین، دانشجویان مؤنث نگارنده در دورههای کارشناسی چشم به دورههای تحصیلات تکمیلی در حوزههایی همچون حقوق و سایر رشتههایی دوختهاند که کماکان بهنوعی تحت سیطره مردان است. همچنین تعداد بیشتری از اساتید زن به سِمت دائمی دست مییابند و تعداد اساتید کمتری از این حرفه بیرون میروند.
پداگوژی مولف کتاب با مقاومت کمی از جانب همکارانش روبهرو شده است و زنانی که در کلاسهای جامع او شرکت میکنند، بیشازپیش نقش فعال و رسایی در یادگیری بر عهده میگیرند که چندان هم به مذاق همتایانِ مردشان خوش نمیآید. بهرغم باورهای خوشبینانه مولف درباره پیشرفتِ زنان، هنوز راهی طولانی مانده است تا این کوشش به سرانجام برسد ولی چنانکه فصول این کتاب نیز گواهی میدهند، هدف دستنیافتنی نیست.
فصلهای این کتاب بیانگر افکار، تجارب و برداشتهای یازده زن و یک مرد است که به سبب تعهدشان به ترویج مسئله جنسیت و ازخودگذشتگیشان برای توانمندسازی زنان در آموزش عالی، در این کتاب گرد هم آورده شدهاند. رویکرد در این کتاب هم نظری و هم کاربردی است. در یک سطح به ارزیابی پداگوژی از منظر محتوا و چگونگی تدریس و توسعه آن سنخ برنامه درسی میپردازد که زنان را قادر و توانمند میسازد و در سطحی دیگر، موانع نهادی را بررسی میکند که همچنان سدّ پیشرفت آموزشی زنان میشوند و همزمان به حوزههایی میپردازد که حمایت نهادی در آن حوزهها، تلاشهایمان برای تغییر را ترقی میبخشد.
در فصل نخست، مارگارت اسنوکز فرصتِ بیسابقهای را شرح میدهد که در ایجاد یک درسِ سلامت و تناسب اندام زنان، برای اِعمالِ چشماندازی زنمحور به حوزه سلامت و تناسب اندام داشته است. او روند این درس را توضیح میدهد و موانع و موضوعات ناپیدایی را آشکار میسازد که در این حوزه اهمیت دارند و درعینحال از مشکلات دانشجویان با بخش بزرگی از محتوای درس سخن میگوید. اسنوکز، سِیرِ تطور این درس طی پنج سال و تجربه بیبدیل تدریس این درس در نیمسالهای بهاری هر سال را شرح میدهد.
سیندی سیمون روزنتال در فصل دوم نشان میدهد یادگیری تجربی چگونه میتواند راهبردی باشد برای آشکارسازی بیبصیرتی نسبت به مسائل جنسیتی که به بخش بزرگی از علوم سیاسی و سایر رشتهها نفوذ کرده است. او برداشتهایش را از کارش در توانمندسازی دانشجویان، با معنابخشی بیشتر به آموزش از راه یک پداگوژی متنوع (با روشهایی همچون وادارساختن دانشجویان به شرکت در مدل سازمان ملل و سایر پروژههای توانمندسازی) درهم میآمیزد.
در فصل سوم، از آمریکا خارج میشویم و آنیکا کرونسل تصویری از آموزشعالی سوئد پیش چشممان میگسترد. وی تجارب دوران کارشناسیارشد خود را بازگو میکند و از راهبرد سکنیگزینی میگوید که او و چندی دیگر بهعنوان ابزاری برای توانمندسازی به کار گرفته بودند. کرونسل به اهمیتِ مشاوران غیررسمی اشاره میکند و فضای اتاقِ سمینارِ کارشناسیارشد را توضیح میدهد و همزمان به هنجارهای سازمانی رایج در دانشگاههای سوئد میپردازد که بیشباهت به هنجارهای دانشگاههای آمریکا نیست.
در فصل چهارم، شارلین هیسبیبر ارتباط بین فمینیسم و میانرشتگی را توضیح میدهد. او شرح میدهد که فمینیسم به یک رشته محدود نیست ولی تلاش برای نشاندن میانرشتگی بهجای چندرشتگی، بیچالش نیز نبوده است. او نگاهی به پیشرفت این تلاشها دارد و روشهایی را برای دستیابی به میانرشتگی پیش مینهد.
سوزان ایزاکز در فصل پنجم از انقلاب اجتماعی هنر میگوید که ایجاد دورههای هنر درباره زنان ـ چه بهعنوان موضوع و چه بهعنوان خالقان هنر ـ پرسشهای مهمی را برانگیخته است. برخی از مسائلی که او بررسی میکند به قالب چنین درسهایی میپردازد. یکی از رویکردهایی که ایزاکز شرح میدهد، متمرکز بر موضوعِ تغییر الگوی غالب و مسئله بررسی دقیق شیوههای بهتصویرکشیدن زنان و چگونگی تأثیر آن بر فرهنگ دیداری است.
در فصل ششم، شاهد تغییر و تحول پداگوژی رادیکالِ پگی داگلاس در چهارچوب فمینیسم هستیم. او علاوه بر تجربههای خویش، شرح مفصلی از تعریف و درک خویش از پداگوژی رادیکال ارائه میکند. همچنین نگاهی اجمالی بر اساتید تأثیرگذار در تغییر خویش دارد و توضیح میدهد پداگوژی فمینیستی چگونه میتواند دانشجویانمان را توانمند سازد.
در فصل هفتم جاستینا کوستکووسکا به شرح تجربیاتش از تدریس جنسیت و جنسینگی به واسطه ویرجینیا وولف و جنت وینترسن میپردازد. کوستکووسکا ما را به کلاس خود راه میدهد تا ببینیم این نوشتهها چگونه دیدگاههای سنتی به جنسیت و جنسینگی را به چالش میکشند و چطور مدرس باید بهمنظور تسریعِ تغییر، از کلیشههای جنسیتی و جنسی موجود آگاه باشد. وقتی آنها به کندوکاو مسائلِ حولِ نوشته وینترسن میپردازند که توسط شخصیتی روایت میشود که جنسیتش هرگز فاش نمیشود، ما نیز در بحث کلاسی حاضریم و شاهدیم چگونه جاستینا از بحث کلاسی استفاده میکند تا به گزارهای علیه جنسیت بهمثابه شاخصهای معرّفِ یک شخص برسد.
در فصل هشتم کِنت و سوزان میلر الگویی از برخی عوامل در اختیارمان میگذارند که مدیران و اساتید میتوانند برای ارزیابی سیاستها، برنامهها و رویههای دانشگاه از نظر برابری یا نابرابری جنسیتی از آن استفاده کنند. آنها الگوی خود را بنا بر روشهایی بنا کردهاند که میدانیم دانشگاهها در اِعمال تبعیض علیه زنان به کار میبرند.
مارگارت مدن در فصل نهم در مقام یک مدیر دانشگاهی با بحث از آنچه به باورهایش درباره رهبری شکل داده است، ما را به جهان مدیریت آموزشعالی میبرد. او با ارائه شش اصل فمینیستی که از روانشناسی اقتباس کرده است و چهارچوبی را برای مدیریتی خوب تشکیل میدهد که از ارزشهای فمینیستی پشتیبانی میکند، بهطور کامل و دقیق شرح میدهد که چگونه ارزشهای فمینیستی میتواند صفات موجود مدیریت خوب را تصریح کند و توسعه بخشد.
در فصل دهم، سو روُسر نتایج نظرسنجی از زنان دانشمند و مهندسی را با ما به اشتراک میگذارد که برنده جایزه پاوره از بنیاد ملی علوم شدهاند. فصلِ سو روسر، چالشبرانگیزترین موانعی را فاش میسازد که دانشمندان و مهندسان زن دانشگاهی در حرفه خود با آن روبهرو شدهاند. با اینکه پاسخدهندگان نگرانیهایشان را از دریچه علم و مهندسی ابراز میکنند، ولی زنان در تمام رشتههای دانشگاهی با مسائلی که آنان پیش میکشند، بهراحتی همذاتپنداری میکنند.
در آخر و در فصل یازدهم، بانی موریس از تجربیاتش در مواجهه با پسزنی مطالعات زنان میگوید. موریس، ناآگاهیِ ادامهدار و یکسان مدیریت و دانشجویان از هدف دروس مطالعات زنان را توصیف میکند. تجربههای او هرچند الهامبخش هستند، ولی به یادمان میآورد که ما هنوز هم راهی طولانی در پیش داریم.
کتاب «زنان در آموزشعالی؛ تغییر توانمندساز» نوشته جوآن دیجورجیو لوتز با ترجمه بابک طهماسبی، شمارگان هزار نسخه در 348 صفحه به بهای 20 هزار تومان از سوی انتشارات پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی در اختیار علاقهمندان قرار گرفته است.
نظر شما