سه‌شنبه ۲۶ دی ۱۳۹۶ - ۱۰:۳۹
عادت‌های نویسندگی افسانه شعبان‌نژاد/ هنوز خردسال مانده‌ام

افسانه شعبان‌نژاد، علاقه زیادی به سوزن‌دوزی و شماره‌دوزی دارد، او حس می‌کند هنوز خردسال مانده‌ و وقتی برای بچه‌ها کار می‌کند بیشتر از مخاطبانش خودش از آن کار لذت می‌برد.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا): یکی از خاطرات بچه‌های دهه شصتی‌ خریدن «مجله کیهان بچه‌ها» و خواندن شعرها و داستان‌هایی است که اسم شاعران و نویسندگانشان پای آن‌ها بود. «افسانه شعبان‌نژاد» یکی از همان اسم‌هایی بود که همیشه در کنار شعرهای این مجله یا برخی از شعرهای کتاب‌های درسی به چشم می‌خورد. کسی که تا به حال بیش از 400 کتاب شعر، داستان، رمان و نمایشنامه برای کودکان و نوجوانان نوشته است که برخی از آنها به زبان‌های انگلیسی، بوسنیایی، مالزیایی، چینی، ایتالیایی و کردی ترجمه و چاپ شده است.

شعبان‌نژاد فعالیت خود را در حوزه ادبیات کودک و نوجوان از سال ۱۳۶۰ آغاز کرد. مدتی به عنوان سردبیر برنامه خردسالان و کودکان در رادیو مشغول به کار بود. سردبیری مجلات رشد نوآموز و رشد دانش‌آموز، عضویت در شورای شعر کیهان بچه‌ها، عضویت در شورای شعر و موسیقی، شورای نمایشنامه‌نویسی و شورای شعر  کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان از مسئولیت‌های قبلی و فعلی او به شمار می‌رود. او از کاندیداهای دریافت جایزه آستریدلیندگرن بوده توانسته چندین بار لوح تقدیر جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی ایران، لوح برگزیده جایزه پروین اعتصامی و جشنواره بین‌المللی شعر فجر را دریافت کند و داوری چندین جشنواره را برعهده داشته است. به همین بهانه به دیدار او در منزل شخصی‌اش در خیابان ملاصدرا رفتیم؛ خانه‌ای زیبا که با صنایع دستی مختلفی مانند سوزن‌دوزی، شماره‌‌دوزی، تابلوهای فرش، رنگ روغن، طراحی‌هایی از چهره فروغ فرخ‌زاد و محمد مصدق تزئین شده بود. در این ملاقات صمیمی با ما درباره خاطرات‌ دوران کودکی و کار در حوزه ادبیات کودک و نوجوان صحبت کرد که در ادامه می‌خوانید.
 
نخستین جرقه‌های نوشتن و سرودن چه زمانی در شما شکل گرفت؟
من از دوره دبستان به شعر خیلی علاقه داشتم و اگر شعری را می‌شندیم دوست داشتم شاعرش من باشم. اولین شعری که گفتم سوم دبستان بودم؛ در آن زمان با خانواده به مشهد رفته بودیم چون برف شدیدی می‌بارید خانواده به زیارت رفتند و مرا با خود نبردند. در اتاق نشسته بودم که حس خاصی به من دست داد و روی ورق روزنامه چیزی نوشتم که بعدها فهمیدم نامش شعر است. همین‌طور ادامه دادم. در دوره راهنمایی هم شعر و داستان می‌نوشتم و آنها را تصویرگری می‌کردم و به شکل کتاب درمی‌آوردم. در آن زمان معلمی داشتیم به نام خانم فنایی که می‌گفت «امیدوارم در آینده کارهای تو را در کتابفروشی‌ها ببینم». این حرف خیلی به من انگیزه می‌داد.
همین‌طور کارهایی انجام دادم تا به 18 سالگی رسیدم و مجموعه‌ای را که آماده کرده بودم به اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی فرستادم، آنها شعرهایم را برای بررسی به آقای رحماندوست داده بودند. آقای رحماندوست بعد از خواندن شعرها برایم نامه‌ای فرستاده و نوشته بود در همین شعرهای دست و پا شکسته مشخص است که تو حسی کودکانه داری و مشخص است که در آینده می‌توانی شاعر کودک شوی و این حس خیلی خوبی بود. تا اینکه در سال 1362 ازدواج کردم و به تهران آمدم و پیش آقای رحماندوست رفتم و به من گفت که ما جلساتی در کیهان بچه‌ها داریم که با حضور بیوک ملکی، جعفر ابراهیمی، شکوه قاسم‌نیا و اسدالله شعبانی برگزار می‌شود. در این جلسات شعر خوانده می‌شد و برای چاپ در مجله کیهان بچه‌ها تصویب می‌شد. ایشان از من دعوت کردند در این جلسات شرکت کنم. فکر می‌کنم مهمترین جایی که سبب شد به طور جدی وارد حوزه ادبیات کودک و نوجوان شوم همین جلسات بود.
 
پس کلا در حوزه بزرگسال کاری انجام نداده‌اید؟
نه. کار من به طور تخصصی در حوزه کودک و نوجوان بوده. البته دو سال پیش کتابی به عنوان «می‌خواهم لیلای تو باشم» را نوشتم. دوست داشتم امتحان کنم ببینم حوزه بزرگسال چطور است.
 
کار در حوزه بزرگسال چطور بود؟ آیا پشیمان نشدید که چرا زودتر برای تولید کتاب در حوزه بزرگسال اقدام نکردید؟
خوب بود. ولی حوزه کودک و نوجوان چیز دیگری است. نه هرگز پشیمان نشدم.
 
پس از سال 60 به طور جدی وارد حوزه کودک و نوجوان شدید؟
بله. ولی جدی‌ترین کارم سال 64 در مجله کیهان بچه‌ها چاپ شد با عنوان «پدرم باغبان این باغ» است. اما نخستین کتاب‌هایم مجموعه قصه‌ای با عنوان «نه من نمی‌ترسم» و دومین کتابم مجموعه شعری به نام «پونه‌ها و پروانه‌ها» بود که سال 1362 چاپ شد.
 
استقبال از نخستین کتاب‌هایتان چگونه بود؟
دقیقا نمی‌دانم. چون آن موقع خیلی پیگیر نبودم. اما کتاب‌هایی که بعدا چاپ کردم خیلی با استقبال روبه‌رو شد و تجدید چاپ آنها این مساله را تایید می‌کند. کتابی که بیشتر مورد استقبال قرار گرفت کتاب «ابر ابر ابر، ابر اومد» بود که یک مجموعه شعر خردسال بود. و از اشعار آن مانند «گل گل گل، گل اومد» ساخته شد و در تلویزیون پخش شد. «باغ هزار دخترون» هم که رمان کودک بود با استقبال خوبی روبه‌رو شد.
 
 
در طول این مدت در مجموع چند کتاب از شما منتشر شده است؟
بیش از 450 کتاب در زمینه‌های مختلف، شعر، داستان کوتاه ترجمه بازنویسی بازی شعر نمایش و  رمان کودک.
 
از بین همه آثارتان کدامیک را بیشتر دوست داشتید یا با آن خاطره بازی داشته‌اید؟
همه آثارم را دوست دارم اما از بین کتاب‌هایم رمان «صدای صنوبر» را خیلی دوست دارم چون حال و هوای آن توصیفی از فضای شهر کرمان است حال و هوا و خانه‌هایی که در آنها زندگی کرده‌ام و شخصیت‌های رمانم هم افرادی هستند که کودکی‌ام را با آنها گذرانده‌ام، لهجه شخصیت‌ها هم کرمانی است که لهجه خود من است. فیلمی هم بر اساس آن ساخته شده به کارگردانی شاپور قریب با بازی کتایون ریاحی و مجید مظفری و ... که در قالب سریالی از شبکه دو پخش شد.
 
خاطره یا اتفاق خاصی در زمان نوشتن این اثر در ذهنتان هست؟
جرقه این رمان از دوره دبیرستان و زمانی زده شد که من در کرمان زندگی می‌کردم. در آن دوران، ما در خانه بزرگی زندگی می‌کردیم. در جوار منزل ما خانه بزرگی بود که همیشه دوست داشتم داخل آن را ببینم. یک روز به صورت اتفاقی دیوار بین خانه ما و آن خانه خراب شد و ما رفتیم و داخل آن خانه را دیدیم. خانه‌ای قدیمی و بسیار زیبا و خالی از سکنه بود. من از همان موقع به نوشتن این رمان فکر می‌کردم و حاصل آن جرقه بعد از سال‌ها رمان «صدای صنوبر» شد. من از همان موقع به خانه‌های قدیمی علاقه خاصی داشتم.
 
فکر می‌کنید کدام اثرتان سبب شد بیشتر مطرح شوید و توجه مخاطبان و اهالی ادبیات به شما جلب شود؟
فکر می‌کنم کار خاصی نبوده. در دهه 60 کارهای زیادی از من در کیهان‌بچه‌ها کار شد. بچه‌های دهه 60 هم بسیار اهل مطالعه بودند و تقریبا بیشتر دهه شصتی‌ها من را می‌شناسند و تکرار کارهای من در مجله کیهان بچه‌ها و کتاب‌های درسی سبب شناخته شدن من شد. گاهی در بانک، آزمایشگاه، فرودگاه، کتابفروشی‌ و ... بعضی از همین بچه‌های دهه شصتی مرا می‌بیند و می‌شناسد و خیلی برایم خوشآیند است. البته ترانه «گل گل گل اومد» و تیتراژ «سیب خنده» هم از کارهایی بود که سبب مطرح شدنم شد.
 
بخشی از فعالیت شما در آن سال‌ها در رادیو بود چه شد که جذب رادیو شدید، یعنی دوست داشتید از طریق رادیو و صداوسیما مطرح شوید؟
نه نمی‌خواستم به این واسطه خودم را مطرح کنم. درخواست یکی از دوستانم بود که می‌خواست سردبیری برنامه خردسال را در رادیو برعهده بگیرم و من هم قبول کردم. البته قبل از آن با کیهان بچه‌ها همکاری می‌کردم.
 
شخصیت‌های داستان‌هایتان بیشتر برگرفته از یک‌سری شخصیت‌های واقعی هستند یا برگرفته از تخیل و ساخته و پرداخته ذهن خودتان؟
گاهی واقعی هستند و گاهی تخیلی. مثلا مجموعه «فصل‌های کودکی» که تا به‌حال دو عنوان «النگوهای قرمز» و «شب یلدا» از آن منتشر شده، در یکی از آن‌ها داستان تابستان‌های کودکی من و در دیگری داستان زمستان کودکی من بیان شده و شخصیت‌هایی که در این داستان‌ها هستند، شخصیت‌هایی هستند که من با آنها زندگی کرده‌ام. ولی در کارهای دیگر مخصوصا خردسال و کودک بیشتر شخصیت‌های خیالی هستند. البته این شخصیت‌های تخیلی هم به نوعی الهام گرفته از شخصیت‌های واقعی هستند که با تخیل همراه می‌شود.
 
اسم‌هایی که برای شخصیت‌هایتان انتخاب می‌کنید را چگونه انتخاب می‌کنید؟
از قسمت‌های واقعا سخت کار، انتخاب اسم شخصیت‌هاست. باید اسم آن شخصیت واقعا در داستان و رمان بنشیند ولی فکر می‌کنم همیشه در این کار موفق بوده‌ام و اسم‌هایی که انتخاب کرده‌ام متناسب و سازگار با شخصیت مد نظرم بوده است. معتقدم خود داستان‌ها و رمان‌ها جان دارند و خودشان شخصیت‌شان را انتخاب می‌کنند. به عنوان مثال رمانی دارم به نام «بهار گم ‌شده» که درباره یک خانواده ترک زبان است و گاهی ترکی صحبت می‌کنند ولی چون من ترکی بلد نیستم مجبور شدم از دوستم که ترک زبان است بخواهم بعضی جملات و کلمات را ترجمه کند. با این حال از دسته رمان‌هایی است که با توجه به اینکه خودم خالق رمان بودم گاهی برای شخصیت‌های رمان گریه کرده‌ام و جالب این است که هرکسی هم آن را خوانده گفته گریه کرده‌ است.
 
عنوانی که برای کتابتان در نظر می‌گیرید را چه موقع انتخاب می‌کنید؟ آیا هنگام نوشتن به آن فکر می‌کنید یا بعد از اینکه کتاب به پایان رسید اسمی برایش انتخاب می‌کنید؟
معمولا بعد از اینکه کتاب تمام شد لیستی از اسم‌ها تهیه می‌کنم و براساس آن یک اسم را انتخاب می‌کنم که البته کار سختی است. گاهی با دیگران مشورت می‌کنم و هر اسمی که رأی بیشتری کسب کرد را انتخاب می‌کنم. گاهی هم هر اسمی را که خودم دوست داشتم انتخاب می‌کنم. البته انتخاب اسم بسیار مهم است در کارهای خردسال معمولا خودم اسم‌ها را انتخاب می‌کنم چون احساس نزدیکی زیادی با دنیای آنها می‌کنم و فکر می‌کنم بسیار به دنیای‌شان نزدیک هستم و می‌دانم چه اسمی برایشان جذاب است ولی در کارهای نوجوان بیشتر مشورت می‌کنم.
 
چرا احساس می‌کنید به دنیای خردسالان نزدیکترید با توجه به اینکه فرزند یا نوه خردسالی ندارید؟
فکر کنم خودم خردسال مانده‌ام. شاید به نظرتان خنده‌دار باشد ولی واقعا حس می‌کنم دوره خردسالی و کودکی را در خودم نگه داشته‌ام و وقتی برای بچه‌ها کار می‌کنم بیشتر از مخاطبم خودم از آن کار لذت می‌برم.
 
 
اگر بخواهید یک ‌روزتان را برایمان توصیف کنید؛ روزتان را چگونه آغاز می‌کنید و آیا عادت‌های روزانه‌ای دارید؟
روزم را مثل یک خانم خانه‌دار شروع می‌کنم. یعنی حدود ساعت 7 صبح بیدار می‌شوم. البته اگر شب مشغول نوشتن مطلبی باشم دیرتر بیدار می‌شوم. اما معمولا سعی می‌کنم همراه همسرم بیدار شوم. صبحانه را با هم می‌خوریم. گاهی همراه ایشان به دفترم می‌روم، گاهی هم نه. قبلا که کارمند کانون پرورش فکری بودم هر روز صبح به کانون می‌رفتم اما فعلا مرخصی هستم و دو سالی است در دفتر نشر به همراه خواهرزاده‌ام کارهای خودم می‌پردازم و حدود ساعت 5 و 6 عصر به منزل برمی‌گردم و دوباره کارم را به عنوان یک زن خانه‌دار شروع می‌کنم. دوست دارم اجاق خانه همیشه گرم باشد و این را از مادرم یاد گرفته‌ام، یک هنرمند قبل از هرچیز مادر است و باید بتواند مادر و همسر خوبی باشد و من تلاش کرده‌ام در انجام این امور کوتاهی نکنم.
 
اشاره کردید سال 62 ازدواج کردید، چطور با همسرتان آشنا شدید؟ ایشان هم اهل ادبیات بودند؟ آیا ادبیات تاثیری در این آشنایی داشت؟
بله. هردوی ما در نشریه‌ای در کرمان کار می‌کردیم و شاید باب آشنایی ما همین ادبیات بود. البته او در رشته حقوق تحصیل کرده ولی علاقه زیادی به ادبیات دارد و همیشه از مشوقان و همراهان من در این کار بوده و با من همکاری کرده است. خیلی وقت‌ها به من گفته لذت‌بخش‌ترین لحظه برای من زمانی است که تو مشغول نوشتن هستی. قبلا ما هر دو دانشجو بودیم و در نگهداری بچه‌ها با هم مشارکت زیادی داشتیم.
 
تحصیلات شما در رشته ابیات و ادبیات نمایشی بوده، چه شد به تحصیل در رشته ادبیات پرداختید؟
من دیپلم علوم تجربی‌ام و به پیشنهاد آقای رحماندوست برای ادامه تحصیل به رشته ادبیات رفتم. کارشناسی ارشدم هم ادبیات نمایشی خواندم چون احساس کردم لازم است حضور پرنگی هم در این زمینه داشته باشم و در این حوزه‌ام کارهایی را برای بچه‌ها انجام دهم و انجام دادم. حدودا 17 جلد «بازی، شعر، نمایش» برای بچه‌های خردسال و کودک انجام داده‌ام که این هم مدیون تحصیلی است که در این زمینه داشته‌ام. نکته جالب آن اجرای این نمایش‌ها در مهدکودک‌ها بود. به یاد دارم یک بار که به شیرخوارگاه آمنه رفته بودم یکی از این نمایش‌ها اجرا شد و برایم خیلی جالب بود.
 
پس آقای رحماندوست حضور پررنگی در زندگی شما داشته است؟
بله. دقیقا همینطور است.
 
بعد از اینکه کارهای منزل را انجام دادید؛ چه موقع شروع به نوشتن می‌کنید؟
ساعت خاصی برای نوشتن ندارم حتی اگر در محیط شلوغی هم باشم و نوشتن به سراغم بیاید همان موقع می‌نویسم. البته بیشتر شب‌ها را برای نوشتن انتخاب می‌کنم و بعد از انجام دادن کارهای منزل معمولا شروع به نوشتن می‌کنم. اصولا شب‌زنده‌داری و بیدارماندن و نوشتن را دوست دارم. گاهی نوشتنم تا 3 بامداد به‌طول می‌انجامد، البته اگر کاری به سراغم آمده باشد. مثلا مجموعه شعری به نام «یک شعر بی‌طاقت» دارم با اینکه یک مجموعه شعر ممکن است حدود یک سال نوشتنش طول بکشد، اما وقتی اشعار این کتاب به سراغم آمدند فکر می‌کنم حدود 10 تا 15 روز تمام شد به همین دلیل هم اسم آن را شعر بی‌طاقت گذاشته‌ام چون واقعا احساس می‌کردم شعرها بی‌طاقتند. گاهی اوقات ساعت 5 صبح بیدار می‌شدم و روی این مجموعه کار می‌کردم شعرها خیلی راحت‌ آمدند و خیلی زود سروده شدند.
 
عادت خاصی برای نوشتن دارید؟
من عادت خاصی برای نوشتن ندارم، اینکه بخواهم کار خاصی را انجام دهم تا حس نوشتن به سراغم بیاید. هر جا این حس به سراغم بیاید می‌نویسم.
 
آیا همزمان با نوشتن، بازنویسی و ویرایش انجام می‌دهید یا این کار را به پایان داستان موکول می‌کنید؟
اگر مشغول انجام دادن کاری باشم قبل از نوشتن برمی‌گردم بازخوانی می‌کنم و دوباره ادامه می‌دهم. گاهی اصلاح می‌کنم و اینجور نیست که بعد از پایان کار برگردم و اصلاح کنم.
 
بیشترین بازنویسی که برای کتابی داشته‌اید مربوط به کدام کارتان بوده است؟
هیچ‌وقت به این شکل بازنویسی نکرده‌ام که پیش رفتنم در کار زمان‌بر باشد بیشتر حالت ویرایشی دارد و چیدن کلمات. به‌خاطر این برمی‌گردم و بازخوانی می‌کنم تا دوباره در آن فضا قرار بگیرم. هر بار که رمان می‌نویسم دوباره برمی‌گردم از ابتدا می‌خوانم- حتی اگر حجمش زیاد باشد- تا در فضای داستان قرار گیرم. مثلا در مجموعه «فصل‌های کودکی» که به آن اشاره کردم فقط توانستم داستان‌های «زمستان» و «تابستان» را بنویسم و هنوز «پائیز» و «بهارش» مانده چون از آن حس و حال بیرون آمدم و اصلا دیگر در آن حال و هوا نیستم.
 
پیش آمده که هم‌زمان چند پروژه را با هم پیش ببرید یا ترجیح می‌دهید تمرکزتان روی یک کتاب باشد؟
بله. گاهی همزمان چند پروژه را با هم پیش می‌برم. مثلا «فریاد کوه» و «باغ هزاردخترون» را با هم نوشتم که به موازی هم پیش رفتند. در حالی‌که حال و هوای متفاوتی داشتند.
 
آیا همزمان پیش بردن چند کار سبب نمی‌شود که تمرکزتان کاهش یابد و کیفیت کار پایین بیاید؟
این مسئله بیشتر بستگی به توان نویسنده دارد. ممکن است نویسنده‌ای بتواند همزمان چندکار را پیش ببرد. گاهی می‌توانم این کار را انجام دهم گاهی نه. و باید پرونده یک کار را کاملا ببندم و بعد به سراغ کار دیگری بروم. درباره تمرکز هم باید بگویم اتفاقا وقتی دو کار را با هم انجام می‌دهم که فضای متفاوتی دارند به بهترشدن کار هم کمک کرده است و وقتی از یکنواختی و تکرار یکی که خسته شده‌ام به سراغ دیگری رفته‌ام و این مسأله به کیفیت کارم کمک کرده است.
 
 
ایده‌هایتان را از کجا می‌آورید؟
ایده‌هایم را از کوچه پس کوچه‌ها و بین همین مردم می‌آورم. چون دید یک نویسنده با یک آدم عادی تفاوت دارد.
 
پیش آمده روزی خالی از ایده باشید؟
بله بسیار زیاد. پیش آمده روزهایی که واقعا خالی از ایده بوده‌ام گاهی اوقات احساس می‌کنم واقعا شعر مرا رها کرده است و دیگر نمی‌توانم شعر بگویم اما این حس موقتی است و بعد از گذشت مدتی ایده‌ای جدید به ذهنم می‌آید و شعر می‌گویم.
 
چگونه این ایده به سراغتان می‌آید؟
با مطالعه کتاب‌های دیگران و مرور دست‌نوشته‌ها و کارهای قدیمی‌ام ایده‌های جدیدی در ذهنم شکل می‌گیرد.
 
پیش‌ آمده در هنگام نوشتن مطلبی احساس کنید خیلی درحال نزدیک‌شدن به فضای کتابی هستید که در حال مطالعه آن بوده‌اید؟
نه. این اتفاق نیفتاده است. من معمولا رمان‌های بزرگسال می‌خوانم که حال و هوای آن بسیار متفاوت با حوزه‌ای است که در آن قلم می‌زنم یعنی حوزه کودک و نوجوان.
 
چه نویسنده‌هایی را پیشکسوت ادبی خود می‌دانید؟
هیچ‌وقت به این مسئله فکر نکرده‌ام. کتاب‌های زیادی مطالعه کرده‌ام و پیش آمده که از زبان یک نفر هم خوشم بیاید اما استفاده خاصی از آن نکرده‌ام. کسی را الگو قرار نداده‌ام. چون اگر کسی را الگو قرار دهی قطعا در آثارت از او تاثیر می‌پذیری. بیشتر برای ترغیب به نوشتن، آثار دیگران را خوانده‌ام و احساس نمی‌کنم جای پای کسی در آثارم وجود داشته باشد.
 
معمولا چه نوع کتاب‌هایی را بیشتر مطالعه می‌کنید؟
علاقه زیادی به مطالعه کتاب‌های تاریخی دارم اما زمانی که شعر از من دور می‌شود به مطالعه کتاب‌های شعر می‌پردازم. بیشتر کارهای سهراب سپهری، فروغ فرخزاد، فریدون مشیری و کلا کارهای نیمایی و شعر نو می‌خوانم. چون خودم هم برای نوجوانان بیشتر شعر نو کار می‌کنم.
 
در حوزه داستان و رمان چه آثاری را می‌خوانید؟
معمولا آثار نویسندگان مختلف هر کتابی که به من پیشنهاد داده شود را مطالعه می‌کنم و خودم را محدود به نویسنده خاصی نمی‌کنم. از بین نویسندگان ایرانی به مطالعه آثار جمال‌زاده علاقه دارم. صادق چوبک، صادق هدایت و محمود دولت‌آبادی هم می‌خوانم. چند وقت پیش دوباره «کلیدر» را خواندم اما احساس کردم که حجمش بسیار زیاد است و به سختی پیش می‌روم و به‌زور خودم را می‌کشاندم. به نظر من امروزه مخاطبان کمتر علاقه به خواندن آثار بلند و حجیم دارند و باید تا حدودی کوتاه‌نویسی کنیم، مخصوصا نوجوان‌ها خیلی بی‌حوصله‌اند و کارهای طولانی را نمی‌پسندند حتی در شعر و به همین دلیل سعی کرده‌ام شعرهای کوتاه کار کنم. چند وقت پیش هم کتابی از مسعود بهنود با‌عنوان «خانوم» خواندم که فضاسازی بسیار خوبی داشت.
 
کتاب‌های نویسندگان خارجی هم مطالعه می‌کنید؟
بله. بسیار زیاد؛ گابریل گارسیا مارکز، میلان کوندرا، پائولو کوئیلو و ... واقعا آثار مارکز را می‌پسندم چون زبان خوبی دارد با کتاب «از عشق و شیاطین دیگر» خیلی ارتباط برقرار کردم. رمان «پرنده خارزار» اثر کالین مک کالو را هم خیلی دوست داشتم. زمانی هم که نوجوان بودم کتاب‌های جک لندن را مطالعه می‌کردم. به تازگی هم مشغول مطالعه آثاری از خالد حسینی هستم. فضاسازی، زبان و شخصیت‌پردازی این نویسنده افغانی را دوست داشتم.
 
آیا موقع نوشتن مکان یا محل خاصی به شما حس بهتری داده است که آنجا را برای نوشتن انتخاب کنید، یا آنجا حس نوشتنتان بیشتر شکل بگیرد؟
خانه. محل کارم هم کم و بیش کار می‌کنم اما در منزل شخصی‌ام حس بهتری برای نوشتن دارم. اتاق کار خاصی ندارم. همین‌جا روی همین کاناپه می‌نشیم و می‌نویسم.
 
از حس و حالتان موقع نوشتن برایمان بگویید؟
نوشتن برایم بسیار لذت‌بخش است و احساس می‌کنم می‌تواند تاثیر خوبی روی مخاطب بگذارد.
 
احساسا‌تان از نظر روحی در زمان نوشتن چه تاثیری روی مطلبتان دارد؟
واقعا تاثیر بسیار زیادی دارد. مسلما اگر ذهنم آشفته باشد نمی‌توانم بنویسم. نوشتن نیاز به آرامش دارد.
 
پیش می‌آید در طول روز وقتی را به تماشای فیلم یا شنیدن موسیقی اختصاص دهید؟
هر وقت که در طول روز احساس می‌کنم دوست دارم موسیقی گوش کنم این کار را انجام می‌دهم و زمان خاصی ندارد. البته بیشتر شب‌ها فیلم می‌بینم.
 
به چه سبک فیلم و موسیقی بیشتر علاقه دارید؟
فیلم‌های عاشقانه را دوست دارم. فیلم‌های ترسناکی هم که به روح و روان انسان بستگی دارد مانند فیلم «روانی» برایم جذاب است. علاقه زیادی هم به فیلم‌های مستند مخصوصا مستند تاریخی و طبیعت دارم. در مورد موسیقی هم علاقه زیادی به شنیدن موسیقی‌های مورد علاقه نوجوانان دارم. گاهی هم به کنسرت می‌روم.
  
در زمان ورود به منزلتان کارهای دستی مختلفی که برای تزئین از آنها استفاده کرده‌اید، توجه‌ام را جلب کرد، پته‌دوزی، شماره‌ دوزی، تابلوهای فرش، رنگ روغن، طراحی‌هایی از چهره شاعرانی مانند فروغ فرخ‌زاد و ... همه این‌ها را خودتان انجام داده‌اید؟
نه. بخشی از ‌آن‌ها مثل شماره‌دوزی و بعضی از پته‌ها کار دستم خودم است و بخش دیگری از پته‌ها را خواهرانم انجام داده‌اند و تعدادی دیگر مانند تابلوهای نقاشی و سوزن‌دوزی‌ها را هم خواهرزاده‌هایم انجام داده‌اند. علاقه زیادی به کارهای دستی مثل سوزن‌دوزی، فرش‌بافی، شماره‌دوزی دارم و در حال حاضر هم شماره‌دوزی‌هایم را به شخصی سپرده‌ام تا در نمایشگاهی به نمایش بگذارد. سوزن‌دوزی را در نوجوانی از خواهرانم یاد گرفتم. و این هنر همچنان در خانواده ما بوده است. وقتی این کار را انجام می‌دهم دوست دارم خلاقیتی در آن ایجاد کنم. مثلا در یکی از سوزن‌دوزی‌هایم ماهی طراحی کرده‌ام اما ماهی در هیچ‌کدام از «پته»‌های کرمان وجود ندارد ولی من این کار انجام دادم و سعی می‌کنم تغییراتی در کارهایی که انجام می‌دهم، وجود داشته باشد. قبلا هم مدتی پیانو کار می‌کردم، در کلاس مبانی موسیقی هم شرکت کردم ولی دیگر فرصتی برای ادامه آن نداشتم.
 
آیا در آثار هنری‌تان شده که فرد خاصی را به‌تصویر بکشید فردی که به آن علاقه داشتید؟
کارهای دستی، شعر و داستان کاملا جنبه عمومی دارد و هیچ‌وقت سعی نکرده‌ام در آثارم به فرد خاصی بپردازم یا درباره آنها شعر بگویم.
 
آیا در هنگام انجام کارهای روزمره یا کارهای دستی همچنان به ایده‌هایتان فکر می‌کنید؟ یا ذهنتان کاملا فارغ از ایده‌ها می‌شود؟
کار دستی به انسان آرامش می‌دهد. گاهی اوقات در نخ‌های رنگی غرق می‌شوی. گاهی هم شده تو فقط نشسته‌ای و کار دستی انجام می‌دهی اما ذهنت به موضوع، ایده‌ها و شخصیت‌های داستانت فکر می‌کند و به بهتر فکر کردن، آرام‌بودن و بهتر نوشتن کمک می‌کند.
 
راجع‌به خودتان بگویید؟
من فرزند هشتم خانواده و آخرین فرزند خانواده بوده‌ام. دوتا برادر و 5 تا خواهر داشتم که به‌جز یکی از آنها که در تهران هست بقیه در کرمان هستند.
 
آیا در خانواده‌‌تان کسی هست که به ادبیات علاقه‌مند باشد  یا کار شما را انجام دهد؟
خانواده ما اغلب اهل فرهنگ و هنر هستند. خواهران و خواهرزاده‌هایم همگی کارهای دستی انجام می‌دهند. یکی از خواهرزاده‌هایم که در نشر با من همکاری می‌کند و تصویرگر کتاب کودک است. دخترم کار موسیقی انجام می‌دهد. پسرم هم با اینکه داروساز است اما ذهن خلاقی برای نوشتن دارد و بسیار خوب می‌نویسد. آن‌ها از بچگی علاقه بسیار زیادی به مطالعه و کتاب‌خواندن داشتند و هر بخشی را که می‌نوشتم، منتظر بودن که شب برایشان بخوانم. بعضی وقت‌ها کارهایم را نقد می‌کردند و نظراتشان را می‌گفتند و من از آن‌ها استفاده می‌کردم. ولی هیچ‌کدام راه من را ادامه ندادند.
 
اگر روزی فارغ از همه کارهایتان بخواهید وقتی را به‌خودتان اختصاص دهید چه‌کار می‌کنید؟
به خرید می‌روم. می‌روم بازار تجریش خرید. علاقه زیادی به خرید دارم. گاهی هم به جمعه بازار می‌روم چون علاقه زیادی به کارهای دستی و سنتی دارم.
 
ورزش هم می‌کنید؟
بله. تا پارسال ورزش هم می‌رفتم. گاهی هم به کوه می‌روم ولی امسال کمی تنبل شده‌ام. کوه رفتن تاثیرزیادی بر نوشتنم دارد.
 
باتوجه به اینکه شما اصالتا کرمانی هستید و سال‌های زیادی را در آنجا زندگی کرده‌اید، آیا پیش آمده که از دور بودن از اقوام و دوستانتان یا زندگی کردن در شهر شلوغی مانند تهران خسته شده باشید و بخواهید به شهر دیگری نقل مکان کنید؟
من کلا سفر زیاد می‌روم. سفر رفتن را دوست دارم. اما اگر قرار باشد شهری را برای زندگی انتخاب کنم شیراز را انتخاب می‌کنم چون مردم بسیار شاد و صمیمی دارد و من علاقه زیادی به این شهر دارم و دوستان بسیار خوبی هم در آنجا دارم.
 
 
به کتابفروشی هم می‌روید؟ آخرین کتابی که خریدید چه بود؟
گاهی اوقات برای اینکه ببینم چه کتاب‌هایی جدیدا منتشر شده‌اند به کتابفروشی هم می‌روم. آخرین کتابی که خریدم برای یکی از دوستانم هدیه خریدم.
 
یکی از خاطراتی که برای‌تان بسیار شیرین و جذاب بوده را برایمان تعریف کنید؟
پاسخ به این سئوال واقعا مشکل است. خاطرات زیادی دارم. کلاس اول دبستان بودم که یکی از دوستانم شعری را در مدرسه خواند و من آن را حفظ کردم و بعد که به خانه رفتم آن را برای خانواده‌ام خواندم و گفتم این شعر را خودم گفته‌ام. آن‌ها مرا بسیار تشویق کردند. چند روز بعد خواهرم همان شعر را از زبان یکی دیگر از بچه‌ها در مدرسه شنیده بود و بعد در خانه برای همه تعریف کرد و این خاطره‌ای شد که تا الان هم هر وقت شعری می‌گویم و در جمع خانواده می‌خوانم برادرم با شوخی به من می‌گوید مطمئنی این شعر را خودت گفته‌ای؟

شما جلسات زیادی با کودکان و نوجوانان داشته‌اید، از نشست‌هایتان با بچه‌ها بگویید؟
دیدار با بچه‌ها خیلی برایم لذت‌بخش است. گاهی وقتی به مدرسه‌ای می‌روم معلمشان از بچه‌ها می‌پرسد بچه‌ها می‌دانید مهمان ما کیست آنها پاسخ‌های جالب می‌دهند مثلا می‌گویند پروین اعتصامی و همه با هم می‌خندند، من هم می‌خندم. چند وقت پیش جلسه‌ای با بچه‌های کار داشتم که خیلی برایم جالب بود. بعضی از دختران به طرز خاصی صحبت می‌کردند و من هم برای هماهنگی با آنها مثل خودشان صحبت می‌کردم. برایم بسیار جالب بود که پسرها بسیار آرام‌تر از دخترها بودند و دخترها شیطنت بیشتری داشتند. برگزاری این جلسات خیلی موثر بود و در پایان جلسه ارتباط خوبی بین ما شکل گرفت. شرکت در این جلسات بسیار سودمند است. هر روز کلمه‌ای به دایره واژگانی بچه‌ها اضافه می‌شود و من باید از آن اطلاع داشته باشم. دوست دارم همگام به آنها باشم و اگر نباشم نمی‌توانم کاری بنویسم که با دنیای آنها همگام باشد. یادم هست در یکی از این جلسات به روستایی رفته بودم. در آنجا دختری را دیدم که یکی از شعرهای من را در دفترش نگه داشته بود. این شعر درباره پسری بود که برای تحصیل به ده بالایی می‌رفت و خواهرش نگران او بود. دخترک به من گفت که این شعر شرح حال من و برادرم است و این مساله برایم جالب بود. حضور در این جلسات اصلا خسته‌ام نمی‌کند. گاهی بچه‌ها کاغذپاره‌ای می‌آورند و امضا می‌خواهند و می‌گویم اگر این کاغذ را امضا کنم که تو آن را دور می‌اندازی ولی چون برایشان خوشایند است، امضا می‌کنم.
 
آیا پیش آمده از نقدکردن کارهایتان ناراحت شوید؟
یکی از کارهایی که بسیار موثر است توجه به نقد دیگران است. بهترین کار این است که بگذاریم دیگران کارمان را نقد کنند و دلمان را فقط به تشویق‌ها خوش نکنیم. ماندگار کسی است که به نقدها گوش می‌کند. منتقد تجربیات خودش را به آسانی در اختیار ما قرار می‌دهد. مهمترین تاثیر در کارم همان جلسات کیهان بچه‌ها بود که نقد شدیدی روی کارها انجام می‌شد. خیلی‌ها دوام نیاوردند ولی من ماندم و نقدها را شنیدم و در راستای بهتر کردن کارم از آنها استفاده کردم و توانستم ادامه دهم. گاهی انقدر به کارم ایراد گرفته می‌شد که می‌آمدم خانه و گریه می‌کردم ولی باز هم می‌گفتم بهتر است ایرادات کارم را برطرف کنم و دفعه بعد می‌دیدم که شعرم خیلی بهتر شده است. تا به حال از نقد کسی ناراحت نشده‌ام معمولا کاهایم را قبل از چاپ به مصطفی رحماندوست یا شکوه قاسم‌نیا می‌دهم که بخوانند و اگر احساس کنم خیلی نظر مساعدی ندارند آن کار را نگه می‌دارم مثلا کاری دارم به عنوان «شاعر آپارتمان» که چندسال پیش به آقای رحماندوست دادم که مطالعه کند ولی از بعضی شعرها زیاد راضی نبود. به همین دلیل منتشر نکردم تا دوسال پیش که آن را اصلاح و منتشر کردم و آن را به آقای رحماندوست تقدیم کردم به خاطر ایراداتی که به شعرم گرفت.
 
 

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • الهام دوراندیش ۰۸:۲۶ - ۱۳۹۶/۱۰/۲۷
    آفرین به ایبنا. هر روز سرک می‌کشم برای خواندن عادت‌های نوشتن نویسندگان و شاعرانی که دوست‌شان داریم. لطفا به سراغ نویسنده محبوب مان محمود دولت آبادی هم بروید. سراغ سایه هم بروید. سراغی هم از سید مهدی شجاعی بگیرید.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها