سه‌شنبه ۱۸ دی ۱۳۹۷ - ۰۸:۰۰
زندگی دهشتناک است چون مردم شعر نمی‌خوانند

انس کیشویچ شاعر مطرح اهل بوسنی و هرزگووین که در سال‌های ۱۹۹۳ و ۱۹۹۶ نامزد دریافت جایزه نوبل ادبیات بوده است، از اینکه مردم در جهان امروز دیگر شعر نمی‌خوانند، می‌نالد و می‌گوید: به همین خاطر است زندگی دهشتناک شده است.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در فارس - احسان اکبرپور: انس کیشویچ آشنایی نزدیکی با شاعران ایران زمین دارد؛ پیش از آغاز گفت‌وگو تعریف می‌کند که در کودکی، پدرش سعدی و حافظ برایش می‌خوانده و بعدها هم با احمد شاملو و سهراب سپهری و فروغ فرخزاد از طریق شعرهایشان آشنا شده و شیفته نگاه و جهان‌بینی آنها شده است.

این شاعر اهل بوسنی و هرزگووین که در سال‌های ۱۹۹۳ و ۱۹۹۶ میلادی نامزد دریافت جایزه نوبل ادبیات بوده است، چندی پیش به همراه همسر و دخترش به ایران سفر کرد و در تهران، شیراز و اصفهان از ترجمه فارسی «سپیده که سر زد» که مجموعه‌ای از سروده‌های اوست، رونمایی کرد؛ کتابی با ترجمه ابتهاج نوایی و ویرایش میمنت میرصادقی، از شاعر، نویسنده و بازیگر تئاتری که در 72 سالگی هم‌چنان از دوستی می‌گوید و صلح و مدارا. و شاید از همین روست که برای شیرازی‌ها می‌خواند: «آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است / با دوستان مروت با دشمنان مدارا.»

کیشِویچ از پشت صدای گرم و نگاه نافذی که روایت‌گر صلح و عشق است، شعرهایش را برای شیرازی‌ها می‌خواند؛ شعری برای فیلم «جدایی نادر از سیمین»، شعری برای دختری که در جنگ آلبانی مورد تجاوز قرار گرفت و شعری برای مادرش. وقتی شعر می‌خواند، چنان با حس‌وحال، دست‌ها و میمیک صورت و صدایش را بالاوپایین می‌کند که حس درونی‌اش را درک می‌کنی؛ اما درک جهان واژگان و معنای شعرش را ابتهاج نوایی مترجم کتاب به زبانی روان و شاعرانه برای حاضران می‌خواند.

در پایان شعرخوانی و جشن امضای کتاب «سپیده که سر زد» در شیراز فرصتی دست داد تا با انس کیشویچ به گفت‌وگو بنشینیم؛ گفت‌وگویی که به لطف ابتهاج نوایی و با ترجمه او میسر شد. مصاحبه خبرنگار ایبنا با این شاعر مطرح بوسنیایی در ادامه از نظر مخاطبان می‌گذرد:
 
از نظر انس کیشویچ، شعر و جهان واژه چگونه می‌تواند موجب نزدیکی و پیوند فکری میان مردمان این جهان هزارپاره شود؟

کلام می‌تواند انسان‌ها را به همدیگر نزدیک کند و در به وجود آمدن صلح کمک کند، اما آن کلامی می‌تواند این کار را انجام دهد که مثل کلام حافظ باشد؛ که وقتی هم شاعرش زنده نیست، باز هم مردم را به هم نزدیک می‌کند. کلام باید آن قدرتی را داشته باشد که با ظاهر زیبای خود مردم را جذب کند و این کار حتماً شدنی است.

نیکولا تسلا را مثال می‌زنم؛ شاعری که سال‌ها پیش مرده است اما ما به‌خاطر نور لامپ‌ها و چراغ‌های روشنایی به یاد او می‌افتیم؛ او با آنکه دیگر در این دنیا حضور ندارد، اما همچنان برای همه مردم جهان کاری مفید انجام می‌دهد. شاعران نیز می‌توانند پس از مرگ‌شان کار نیکو انجام دهند. هیچ‌چیز بهتر از کلام، و البته هیچ‌چیز بدتر از کلام وجود ندارد؛ کلام هم می‌تواند ما را به عرش اعلا ببرد، و هم می‌تواند ما را به قعر دریا فرو بفرستد. اما متأسفانه مردم شعر نمی‌خوانند، اگر شعر می‌خواندند؛ زندگی زیباتر بود.
 
فدریکو گارسیا لورکا معتقد است چیزی به‌عنوان «هنر برای هنر» وجود ندارد و شاعر و هنرمند باید از انسان و دغدغه‌هایش، شادی‌ها و غم‌هایش بگوید. شما نیز با لورکا هم‌عقیده‌اید؟ اصولاً به نظر شما وظیفه و رسالت شاعر و هنرمند در قبال مردم چیست؟

من هم با این حرف لورکا هم‌داستانم. کلام می‌تواند ما را به آرامش برساند، می‌تواند مایه شور زندگی شود. اومبرتو اکو وقتی بوی فاشیزم به مشامش خورد، به تلویزیون آمد و سعی کرد به مردم آرامش دهد؛ تعهد هر شاعر، باید همین باشد. اما متأسفانه ما دیگر نمی‌توانیم چنین چیزی را مشاهده کنیم؛ دیگر شاعری نمی‌تواند به تلویزیون بیاید و با حرف‌هایش به آرامش مردم کمک کند. ما در زاگرب هم چنین چیزی را مشاهده نمی‌کنیم. می‌توان گفت در این شرایط چنین اتفاقی نخواهد افتاد و کسانی که از درون جامعه بیرون آمده‌اند و درد جامعه را می‌دانند، این توانایی را ندارند. به همین دلیل جهان ما چنین است.
 
شما شعری برای سهراب سپهری سروده‌اید. وقتی به عنوان یک هم‌وطن سهراب، این شعر را خواندم، متوجه شدم آشنایی و پیوندی نزدیک با شعر سهراب و جهان معنایی شعر او دارید. آیا نسبت و پیوندی میان شعر خودتان و شعر سهراب احساس می‌کنید؟

زمانی که در کرواسی دفتر شعر «صدای پای آب» از سهراب سپهری را - که ابتهاج نوایی ترجمه کرده بود - خواندم، این احساس را پیدا کردم که سهراب را خیلی خوب می‌شناسم و شعر خودم را بسیار نزدیک به شعر سهراب سپهری می‌دانم. هنگامی که شعر سهراب را خواندم، احساس کردم که مشترکاتی میان شعر من و شعر او وجود دارد؛ به‌ویژه هنگامی که صحبت از بن‌پایه‌های شعری است. به‌عنوان مثال وقتی سهراب سپهری در شعرش می‌گوید: «مادری دارم بهتر از برگ درخت...»، آنجا او همان حسی را به مادرش دارد و همان‌گونه به وجود مادرش نگاه می‌کند که من به مادرم.

احساس می‌کنم نگاه من به کل جهان معنوی و غیرمعنوی، بسیار شبیه به نگاه سهراب سپهری است. من حس می‌کنم سهراب چیزی را در درون خود دارد که او را این‌گونه به جهان نشان می‌دهد؛ مثل برخی مردم نیست که ظاهرشان چیزی است و باطن‌شان چیزی دیگر. من هم تقریباً همین‌گونه هستم؛ در یکی از شعرهایم گفته‌ام: «باید سکوتی به اندازه تمام کهکشان‌ها داشته باشیم تا بتوانیم صدای قناری را بشنویم» و فکر می‌کنم صدای سهراب سپهری صدای همان قناری است.
 
700 سال پیش در این شهر (شیراز) شاعری زندگی می‌کرد که شما هم در کودکی از طریق پدرتان با او آشنا شده‌اید: سعدی؛ که آموزگار دوستی و صلح است. ما در این گفت‌وگو اشاره کردیم که جهان نیازمند دوستی است. به نظر شما شاعر و هنرمند چگونه می‌تواند بار دیگر، از دوستی بگوید و آن را به مردمان ارائه کند؟ آیا ما نیاز داریم بار دیگر به متون کلاسیک برگردیم و آموزه‌های آنها را درباره دوستی و مهر بخوانیم؟

به نکته خوبی اشاره کردید که 700 سال پس از سعدی، ما هنوز به دنبال دوستی و صلح هستیم. ما وقتی به طبیعت نگاه می‌کنیم، متوجه می‌شویم که طبیعت آکنده از زیبایی است؛ زیرا طبیعت با زیبایی آغاز می‌شود، طبیعت روی جنگ‌ها بنا نمی‌شود و با قربانی‌ها آغاز نمی‌شود. من از 50 سال پیش در شعرم برای مردم جهان آرزوی صلح کرده‌ام و آرزو کرده‌ام که دیگر خون فواره نزند، اما شما می‌دانید که مردم دیگر شعر نمی‌خوانند و به حرف شاعران گوش نمی‌دهند و به همین خاطر زندگی دهشتناک شده است!

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها