سردار عبدالله گفت نویسنده کرد عراقی معتقد است: زبان عربی به لحاظ قدرت بلاغی و بیان، بسیار قوی است، فخامت زیادی دارد. زبان فارسی در نظر من مانند یک دختر بسیار زیبا است، اما عربی زبان سنگینی است.
با او در غرفه ایبنا گفتوگویی داشتیم که مریوان حلبچهای مترجم کشورمان صحبتهای او را ترجمه میکرد:
در ابتدا کمی درباره این رمان توضیح دهید؟ آیا پیش از این هم کتاب دیگری داشتهاید؟
قبل از رمان «آتیلا، آخرین عاشق» یک کتاب سیاسی به زبان عربی نوشتم به نام «به دام افتادن». یک کتاب هم به زبان کردی دارم به نام «رسانه و بحران». این اولین رمانی است که به زبان عربی نوشتهام. دو رمان دیگر هم به زبان کردی نوشتهام که هنوز منتشر نکردم. رمان «آتیلا، آخرین عاشق» به زبان عربی و در لبنان منتشر شده است. و به نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران دعوت شدهام و جلسهای در سالن جلال آلاحمد برای کتاب برگزار شده و ناشران و مترجمانی هم به این جلسه دعوت شدند تا این رمان به فارسی ترجمه شود و گفتوگویی هم در مورد کپیرایت بین ناشر ایرانی و لبنانی اتفاق بیفتد.
چرا اولین رمان منتشر شده را به زبان عربی نوشتید؟
خیلی چیزها را عربها، در مورد ملت ما نمیدانند. درباره انقلاب ما علیه ظلم بعثیها.
وقتی میگویید ملت ما، درباره عراقیها صحبت میکنید یا کردها؟
عراقیها هم کرد هستند.
چند درصد از عراقیها کرد هستند؟
سی تا سیوپنج درصد.
پس شما درباره کردهای عراق صحبت میکنید؟
بله. صدام میخواست کردها را نسلکشی و پاکسازی کند. در یک سلسله جرایم پنج هزار روستای کردستان را ویران کرد. علاوه بر این زبان عربی برای من جذاب است.
چرا؟ زبان عربی چه امکاناتی برای نوشتن در اختیار شما قرار میدهد؟
زبان عربی به لحاظ قدرت بلاغی و بیان، بسیار قوی است. زبان عربی، امکانات بسیاری دارد که میتوان آنها را در هنگام نوشتن به کار گرفت و با آنها بازی کرد. زبان عربی فخامت زیادی دارد. زبان فارسی در نظر من مانند یک دختر بسیار زیبا است. اما عربی زبان سنگینی است.
از شاعرانگی و وجه تغزلی که از خصلتهای قدیمی زبان عربی است، چقدر در این رمان استفاده کردهاید؟
خیلی زیاد.
کمی درباره موضوع رمان توصیح دهید.
رمان یک عاشقانه سیاسی است. قصه یک مرد الکلی است که عاشق یک دختر روستازاده بیسواد میشود. مرد دامپزشک است که از دست رژیم بعث فرار کرده و به روستا رفته است. آنجا با آن دختر بیسواد آشنا میشود. بعد از آن، به خاطر آن دختر الکل را کنار میگذارد. بین این کاراکتر و عطار نیشابوری ارتباطاتی هست و ویژگیهای مشترکی دارند.
جایگاه عطار در این رمان چیست؟
درک و نگاه عطار به عشق به خصوص در منطقالطیر که میگوید؛ عشق آتش است و عقل؛ دود. وقتی که آتش از بین میرود، دود به وجود میآید. در این رمان، افکار و فلسفه عطار را توصیف کردهام. در رمان، بر عکس منطق ارسطویی که معتقد است انسان حیوانی ناطق و عاقل است، من نمیتوانم انسان را در زمره حیوانات قلمداد کنم. پروسه عقلانیت طولانی است، اما حضرت آدم در یک لحظه به انسان تبدیل میشود. لحظه خوردن سیب. آدم به محض خوردن سیب، انسان میشود. به خاطر عشق. در این رمان هم من روی افکار عطار به این ترتیب کار کردم که عشق، پروسه عقلانی را نمیپذیرد. اینجاست که آموزههای عطار در این رمان میآید. انسان ذاتا یک موجود عاشق است.
تجربههای شما در دوره پیشمرگی چه بود و از آن تجربهها چه استفادهای در این رمان کردهاید؟
دوره پیشمرگی من، مربوط به دهه هفتاد و هشتاد میلادی میشود. چون در جنگ اول خلیج فارس، پیشمرگههای ما قیام کردند و از سال 1991 میلادی حکومت تشکیل دادند. دو سه سال بعد از جنگ ایران و عراق، کردستان عراق آزاد شد و همقطاران ما، حکومت اقلیم کردستان را تشکیل دادند. در این رمان از تجربیات دوران پیشمرگی خیلی استفاده کردهام. پیشمرگه یک جنگجوی عاشق است.
عاشق چیست؟
عاشق عدالت و ارزشهای انسانی است. این عشق به اندازهای بزرگ است که پیشمرگه جان خود را برایش میدهد. پیشمرگه علیه ظلم میجنگد. در این رمان، قیام پیشمرگهها به کوچ پرندگان در منطقالطیر عطار تشبیه میشود.
کمی بیشتر از تجربیات دوران پیشمرگه بودنتان توضیح دهید.
من هفده سالم بودم که پیشمرگه شدم. بعد از من، برادر کوچکترم هم پیشمرگه شد. او در کنار من شهید شد. و آن قدر اتفاقها برایم افتاده که نمیدانم از چه بگویم. من پیشمرگه شدم، چون صدام میخواست کردها را در عراق از بین ببرد. او در روزهای آخر جنگ ایران و عراق، پنج هزار روستای کردنشین را ویران کرد، ما آنجا حضور داشتیم و شاهد نسلکشی صدام بودیم. ما شاهد بودیم که چگونه انسانها، انسانهای دیگری را میکشند؛ زن و بچه و پیر... کسانی که مسلح نبودند. مردم عادی. ما صد روز کامل در یک جنگ بودیم. برف زیادی بود. سرمای شدید و در آن شرایط بعثیها مدام بمباران میکردند. حتی از شیمیایی هم استفاده کردند. وقتی که نیروهای کومانجی به ما رسیدند که جای ما را بگیرند و ما در حال برگشت بودیم، یک شبانهروز چیزی نخوردیم. یک تکه نان خشک داشتم. در یک کوه بسیار سخت، توی برف نشستم. از دور دیدم که سیاهی چیزی زیر برف پیداست. وقتی که برف را کنار زدم، دیدم انگور است. آن انگور را با نان خشک خوردم و هنوز طعمش زیر دندانم است.
در میان تمام این تجربهها، چرا تصمیم گرفتید که رمان بنویسید؟
من به شدت عاشق رمان هستم. و آنچه که میخواهم بگویم در قالب رمان میشود گفت. تجربه داستان کوتاه هم دارم. البته پیش از این هم دو رمان به زبان کردی نوشتهام و الان هم در حال نوشتن یک رمان دیگر به زبان عربی هستم.
چه جوری انتخاب میکنید که یک سوژه را به زبان عربی بنویسید و دیگری را کردی؟
در واقع خود سوژه، زبانش را انتخاب میکند. همان مرا هدایت میکند به سوی زبان.
نمایشگاه کتاب تهران را چطور دیدید؟
در عمرم چنین چیزی ندیده بودم. من در بسیاری از نمایشگاههای کتاب کشورهای عربی شرکتکردهام. ولی اینجا خیلی گسترده است. خیلی زمان میخواهد که همه جایش را آن طور که دلت میخواهد ببینی و تجربه کنی. ما صبح به نمایشگاه میآییم تا شب. جای بسیار زیبایی است. مرتب است. نمایشگاه کتاب در کشورهای عربی در مقایسه با نمایشگاه کتاب تهران، به روستا میماند. البته نمایشگاه کتاب بیروت، خیلی خوب است. از مسئولین و برگزارکنندگان نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران تشکر میکنم.
نظر شما