احمدرضا احمدی در سالمرگ فریدون مشیری گفت: به نظر من مشیری مردم ایران را با شعر نو آشتی داد. زبان مشیری ساده بود و مردم شعر او را میفهمیدند. مردم قبل از مشیری به شعر نو اهمیتی نمیدادند و او پل ارتباطی بین مردم و شعر نو بود.
نخستین آشنایی شما با زندهیاد مشیری به چه شکلی بود؟
ما در جوانی با هم ارتباطی نداشتیم و سابقه دوستی ما به چند سال پیش از فوت مشیری برمیگردد. سال 1370 بود که من سکته کردم. در آن سالها مشیری را از راه دور میشناخت و زیاد با او برخورد نداشتم. تازه از بیمارستان آمده و در خانه خواب بودم. وقتی بیدار شدم، خانمم گفت که یک آقایی به اسم مشیری به دیدنت آمده است. من از روی تختخواب بلند شدم و به اتاق آمدم و دیدم که روی مبل نشسته و دسته گل بزرگی هم با خود آورده بود. من هم آمدم کنار او نشستم و شروع به صحبت کردیم؛ مرد خیلی نازنینی بود و همانجا متوجه شدم که حسادتهای دیگران را ندارد.
بعد از آن دیدار چه اتفاقی رخ داد؟ آیا بهتر که شدید به دیدن او رفتید؟
من تا قبل از آن دیدار او را نمیشناختم و او در دیدار اول به قدری مهربان و دوستداشتنی نشان داد که ارتباط بسیار خوبی با هم پیدا کردیم. بعد از آن سکته در سال 70 حالم خیلی بد بود. یک اصطلاحی است که میگوید سکته مانند گیوتین میماند. یا قطع میکند یا کار نمیکند. پزشکی هم برای سکته کاری نمیتواند کند. به بیماری که سکته میکند، کمی دارو میدهند و بعد او را به سیسییو میبرند تا خون رقیق شود و لخته رد شود. اگر لخته رد شد، فرد زنده میماند و اگر رد نشد فرد میمیرد. بنابراین همه چیز به شانس خود آدم بستگی دارد. بعد از آن سکته من شانس آوردم و عمرم ادامه پیدا کرد. بعد از دیدار اول یک شب صفورا نیری (شاعر) به همراه همسرش مهمانی ترتیب داده بودند و ما را هم دعوت کرد. در آنجا بار دیگر همدیگر را دیدیم. در آن مهمانی به او اصرار کردم که شعرهایش را بخوانم که او به من گفت که «وقتی خودم اینجا هستم تو چرا اصرار میکنی؟ خب خودم میخوانم.» از آنجا به بعد رابطه نزدیکی پیدا کردیم و دائم با او در تماس بودم و هر دوشنبه او را میدیدم. البته با اینکه همه با من بد بودند، من همه شاعران را دوست داشتم. شاملو، اخوان، فروغ، مشیری، رحمانی، کسرایی، رویایی به همه احترام میگذاشتم.
چرا هر دوشنبه مشیری را میدیدید؟
مشیری روزهای دوشنبه به نشر چشمه میرفت و کتابهایش را برای مردم امضا میکرد. من بعد از آشنایی با او روزهای دوشنبه ماشین میگرفتم و به نشر چشمه میرفتم، بعد او را سوار میکردم و به منزل میبردم و بعد به خانه میرفتم. این اتفاق هر هفته رخ میداد. معمولا در راه کلی با هم صحبت میکردیم.
قبل از انقلاب که در کانون فعالیت میکردید، شعرهای شاعران بسیاری را با آهنگهای آهنگسازان مطرح ضبط و منتشر کردید؛ آیا به سراغ مشیری نرفتید؟
ضبط کردم؛ اما پروسه انتشار آن به انقلاب خورد و منتشر نشد. به همین دلیل نوار را به مشیری رساندم و گفتم که این خدمت خودتان باشد و هر کاری که دوست داشتید انجام دهید؛ چراکه دیگر من در کانون سمتی ندارم.
اگر نام مشیری را از تاریخ ادبیات ایران حذف کنیم، چه اتفاقی رخ میدهد؟
بعد از آن اتفاق با هم آشنا شدیم. با اینکه کار ما با هم خیلی تفاوت داشت اما به هم احترام میگذاشتیم. به نظرم مشیری مردم ایران را با شعر نو آشتی داد. زبان مشیری ساده بود و مردم شعر او را میفهمیدند. از طرفی شعرهای عاشقانهای میگفت که دختر و پسرهای جوان با آن به خوبی ارتباط برقرار میکردند. به نظر من مردم قبل از مشیری به شعر نو اهمیتی نمیدادند و او پل ارتباطی بین مردم و شعر نو بود.
در آن سالها استقبال از کتابهای مشیری به چه شکلی بود؟
یادم هست که کتابهایش همیشه پر تیراژترین بود.
با کسی بد بود؟
او به همه احترام میگذاشت؛ من ندیدم از کسی بد بگوید.
اما با نادرپور بیشتر از همه خوب بود. درست است؟
فریدون مشیری و نادرپور جزو مکتب شاعران مجله «سخن» بودند و تقریبا هر ماه شعری از آنها منتشر میشد و مردم هم واقعا منتظر بودند تا مجله منتشر شود و شعری از این شاعران را بخوانند. به یاد دارم وقتی کتاب «گناه دریا» منتشر شد به یک آقایی دشنام داده بود و نادرپور با قدرت پشت او درآمد و از مشیری دفاع کرد.
از فعالیتهای مطبوعاتی مشیری چیزی به خاطر دارید؟
مشیری در سالهای جوانی مسئول صفحه هنر و ادب مجله «روشنفکر» بود و به واسطه آن مجله استعدادهای زیادی را به شعر و ادبیات ما معرفی کرد. به یاد دارم که در آن زمان افراد شناخته شده ادبیات هر کدام در مجلات و روزنامهها صفحه ادبی داشتند. مثلا در آن زمان نصرت رحمانی مسئول صفحه شعر روزنامه «پست تهران» بود، صفحه ادبی مجله «سفید و سیاه» در اختیار فریدون کار و «خوشه» نیز توسط شاملو اداره میشد.
خاطرهای از مشیری برای ما تعریف کنید.
یک بار در تعطیلات عید با علی دهباشی به خانه مشیری رفتیم تا سال نو را تبریک بگوییم. خوب یادم هست، آن روز باران میآمد. به در منزل که رسیدیم، دیدیم در باز است. با دهباشی به داخل منزل رفتیم. مشیری روی مبل بود و یک کتاب ناتمام هم در دست داشت. خوابش برده بود. چارهای نداشتیم، ما هم نشستیم و منتظر شدیم تا خودش بیدار شود. بعد از چند دقیقه بیدار شد و گفت که ای بابا چرا من را بیدار نکردید. من به او گفتم خوابت برده بود، دلمان نیامد بیدارت کنیم. خلاصه تا چند ساعت نشستیم و کلی حرف زدیم.
شما در فیلمی هم که برای مشیری ساخته شد صحبت کردید. لوکیشن شما و استاد شجریان یکجا بود. آیا با هم برای ضبط رفته بودید؟
بله اما اتفاقی بود. فرشته طائرپور آن فیلم را چند سال قبل از مرگ مشیری ساخت. طائرپور برای ساخت این فیلم با افراد مختلفی مصاحبه میکرد. یک روز که برای انجام این مصاحبه در خانه مشیری بودم، در زدند. در را که باز کردند متوجه شدم که محمدرضا شجریان و فرهاد فخرالدینی نیز برای عیادت مشیری به خانه او آمدهاند. آن روز این دیدار بهانهای شد و طائرپور خوششانس بود که توانست از شجریان و فخرالدینی هم فیلمبرداری کند.
نظر شما