یکشنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۵ - ۱۸:۱۷
توصیه به نویسندگان کتاب‌اولی: برای نوشتن باید صبر و تحمل داشته باشید

«یوجین گریس ووئرتز»، نویسنده در «کره جنوبی» به دنیا آمد و در سن شش سالگی به «ایالات متحده» مهاجرت کرد. وی اولین کتاب خود، «همه چیز متعلق به ما است» را به تازگی منتشر کرد و در این مطلب از تجربیات خود و چگونگی نکارش کتاب اول خود با خوانندگان سخن می‌گوید.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) به نقل از لیت‌هاب- وی می‌گوید: «اولین باری که دانه‌ای را کاشتم کلاس دوم دبیرستان بودم. به یاد دارم دانه هویج کاشته بودم و من و برادرم در حیاط پشتی خانه منتظر می‌ماندیم تا این دانه‌ها رشد کنند. چهار کاشی در حیاط را نیز برداشتم و دور دانه‌ها گذاشتم تا باغچه‌ هویج‌ها را جدا کنم. فیلم «باغ مخفی» را نیز دیده بودم و می‌دانستم باید علف‌های هرز را از دور باغچه پاک کنم. به رشد دانه‌ها باور داشتم. فکر می‌کردم فقط چند روز یا نهایتا دو هفته طول می‌کشد بنابراین تلاش کردم صبور باشم.
 
بعدها که اطلاعات بیشتری درباره باغبانی کسب کردم فهمیدم که از آغاز کار من درست نبود. دانه‌های هویج بسیار کوچک هستند و به سختی رشد می‌کنند. کاشت آنان قوانین خاص خود را دارند و باید اوایل بهار یا پاییز کاشته شوند. با وجود اینکه هر روز قبل و بعد از مدرسه به آنان سرکشی می‌کردم اما هیچ‌وقت سر از خاک بیرون نیاوردند.
 
بیست سال از آن زمان گذشت تا توانستم بار دیگر به دانه‌ها علاقه‌مند شوم. یکی از دوستان برایم دانه‌های ریحان آورده بود. با خود فکر کردم اگر دانه‌ها را بکارم فقط وقتم را تلف کرده‌ام. تصمیم گرفتم آنان را در گلدانی بکارم و پس از یک هفته اگر اتفاقی رخ نداد گلدان را دور بریزم. اما کمی پس از کاشت دانه‌ها جوانه‌های سبزی از خاک سر برآورد. درست مانند معجزه بود. چنان ذوق‌زده بودم که حتی توصیف آن برای من سخت است.
پس از آن تصمیم گرفتم حیاط پشتی را تبدیل به یک باغچه کنم. بعد از این همه سال باور من به رشد گیاهان بار دیگر زنده شده بود. در این میان هر چه تلاش می‌کردم دست به قلم ببرم و شروع به نوشتن کنم نتوانستم. حرفه‌ای که به آن علاقه داشتم به من روی خوش نشان نمی‌داد.
 
علاوه بر این در زندگی شخصی خود دچار مشکل بودم. با کسی که بسیار دوست داشتم ازدواج کرده بودم و دلم می‌خواست بچه‌دار شوم اما از نظر جسمی دچار مشکل بودم و هر بار جنین سقط می‌شد. این اتفاق سه بار برای من رخ داد. هر شکست در زندگی شخصی و کاری قلب من را بیشتر از قبل شکست. از خودم خجالت می‌کشیدم. از طرف دیگر برای داشتن چنین حسی خودم را سرزنش می‌کردم زیرا من کار اشتباهی نکرده بودم و اتفاقات بدون دخالت من رخ می‌دادند.
 
در همین سال‌های بد باغبانی را یاد گرفتم. پرورش گل و سبزیجات برای کسی که مشکلات فراوانی در زندگی دارد بسیار مؤثر است. باغبانی به شما یاد می‌دهد باید برای رسیدن اتفاقات خوب صبر داشته باشید. با این کار یاد گرفتم تحملم را افزایش دهم و منتظر اتفاقات خوب باشم و اتفاقات خوب برای انسان‌های یک‌شبه رخ نمی‌دهد.
 
پس از آن به کارگاه نگارش داستان نوشته‌های خلاق رفتم و تلاش کردم با نوشتن جمله شروع کنم. سعی کردم انتظاراتم را با توانایی‌هایم وفق بدهم. 23 ساله که بودم فکر می‌کردم روزی رمان پرفروش می‌نویسم. در صورتی که در آن سن حتی یک داستان کوتاه نیز ننوشته بودم. اما در سن 31 سالگی فقط می‌خواستم یک جمله خوب بنویسم و تلاش کردم شوق خود را در آن نشان دهم و از موفق نشدن نترسم.
  
بهار سال 2013 بود که فارغ‌التحصیل شده و نصف رمانم را نیز نوشته بودم. در طول سال 2014 بر روی ادامه آن نیز کار کردم. یک ماه بعد فهمیدم بار دیگر حامله هستم. حاملگی که 39 هفته طول کشید و من بالاخره بچه‌دار شدم.
 
از دوره کارشناسی تا نویسنده شدن من 11 سال طول کشید. رویاهای من بالاخره سر از خاک بر آورده بود و من معجزه را به چشم خودم دیدم.»

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها