سه‌شنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۷ - ۰۹:۳۳
آوارگی برای یک نویسنده بد نیست

آریل دورفمان، رمان‌نویس، نمایش‌نامه‌نویس و فعال حقوق بشر درباره تعلق نداشتنش به هیچ‌کجای دنیا و تاثیر گذشته بر آثارش می‌گوید. به عقیده دورفمان متعلق به جایی نبودن و آواره بودن برای یک نویسنده چیز بدی نیست. البته اگر بتواند با آن کنار بیاید و نابودت نشود. او خود را بیش از یک مسافر، یک آواره‌ می‌داند: «به عبارت دیگر، من کسی هستم که پیوسته به این فکر می‌کنم که نرسیدن به یک مکان و در راه جایی دیگر بودن چه معنایی دارد.»

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) به نقل از گاردین - هنر آریل دورفمان در بررسی جزئیات، تروما و شکنجه بشر است. اما خودش لبخند صمیمی و گشاده­رویی یک بازیگر هالیوود را دارد.

رمان نویس، منتقد، شاعر، نمایشنامه‌­نویس، استاد دانشگاه، روزنامه نگار، فیلمنامه­‌نویس و فعال اجتماعی، داستان زندگی دورفمان پیچیده و چند‌وجهی است. والدینش یهودی بودند، دورفمان در آرژانتین متولد شد. اما در دو سالگی همراه خانواده به آمریکا و چندی بعد به شیلی نقل مکان کردند. دورفمان یک شهروند شیلیایی بود، اما از برکلی ایالات متحده فارغ‌­الاتحصیل شد. او پس از فارغ‌التحصیلی به شیلی بازگشت و در اوایل دهه ۷۰، به عنوان مشاور فرهنگی سالوادور آلنده، رئيس‌جمهور شیلی کار می‌کرد. پس از کودتای پینوشه در سال ۱۹۷۳ دورفمان تبعید شد. او در پاریس و هلند زندگی کرد و بعدها به ایالات متحده بازگشت. فیلم «مرگ و دوشیزه» ساخت رومن پولانسکی و بازی بن کینگزلی دورفمان را به عنوان نمایش‌نامه‌نویس به شهرت رساند.

کتاب جدید دورفمان «ارواح داروین» مانند سایر کتاب­‌های او، به بررسی پیامدهای قدرت، هویت و سلطه­‌طلبی می‌­پردازد. شروع داستان در ۱۱ سپتامبر ۱۹۸۱ است، دو دهه پیش از حادثه ۱۱ سپتامبر و هشت سال پس از کودتای پینوشه.

دورفمان خود را «پل بین فرهنگ‌ها» می‌بیند. او «ارواح داروین» را اثری درباره افرادی توصیف می‌کند که از یک کشور به کشور دیگر منتقل می‌شوند. او امیدوار بود که فضای ناخوشایند و فریبکارانه کافکا و اضطراب بین دنیای مقدس و ایدئولوژیک را جذب کند.
دورفمان در این کار موفق است، اما این رمان خیلی بیشتر از مدیتیشن کافکایی است. این یک داستان هیجان انگیز و رازآلود، درباره روح و ماجراجویی دریایی است که به آسانی در مجموعه کارهایش می‌نشیند اما در سبک و فهم، کار جدیدی است.

دورفمان مثل شخصیت اصلی داستانش سرگردان است. تقریبا غیرممکن است که با او به صحبت بپردازید و به سفر و تبعید اشاره نکند. خانواده دورفمان در طول قرن گذشته بارها و بارها از جنگ و قوم‌کشی‌های ضد‌یهودی اروپایی فرار کرده‌اند، اما دنیای جدید هم به همان اندازه مشکل‌ساز است.

به نظر دورفمان این یک نعمت بزرگ است که اجازه داشته باشی تصمیم بگیری کجا و چطور زندگی کنی، چرا که زمانی که انتظارش را نداری تاریخ مداخله می‌کند. پس از ۱۰ سال تبعید، او به شیلی بازگشت که از نظر دموکراسی، عدالت و حقوق بشر پیشرفت کرده بود. دورفمان دستگیر و از کشور اخراج شد و همسرش آنجلیکا به او توصیه کرد تا فراهم شدن فضایی مناسب‌تر در شیلی از آنجا فاصله بگیرد.

امروز، دورفمان می‌تواند هر وقت که خواست به شیلی برود و بیاید، اما این لزوما موضوع مکان یا هویت را ساده نمی‌کند. او اغلب به شیلی بازمی‌گردد اما می‌گوید: «واضح است که دیگر به آنجا تعلق ندارم.». رفتن به خانه. اگر چیزی باشد که شیلی به دورفمان می‌دهد، آن برگشتن به خانه‌ای است که دیگر وجود ندارد. با این وجود، او مشکل خانه را با ازدواج حل کرد. دورفمان می‌گوید: «خانه، جایی است که عشق زندگی‌ام آنجاست، زنی که ۵۲ سال است که همسرم است.»

دورفمان بازتاب واقعیت خارق‌العاده زندگی کردن در همه‌جا و خانه نداشتن است؛ او همیشه یک غریبه است، یک ناظر. او می‌گوید: «متعلق به جایی نبودن و آواره بودن برای یک نویسنده چیز بدی نیست. اگر بتوانی با آن کنار بیایی و اگر نابودت نکند. بیش از یک مسافر، من یک آواره‌ام. به عبارت دیگر، من کسی هستم که پیوسته به این فکر می‌کنم که نرسیدن به یک مکان و در راه جایی دیگر بودن چه معنایی دارد.»

مکان و هویت ارتباطی ناگسستنی با زبان دارند. دورفمان در کودکی تنها به زبان اسپانیایی صحبت می­‌کرد. با این حال، یک ضربه روحی سخت همه چیز را تغییر داد. مدت کوتاهی پس از رفتن به نیویورک در کودکی، او به دلیل ذات­‌الریه بستری شد. هنگامی که سه هفته بعد از بیمارستان مرخص شد تا ۱۰ سال کلمه­‌ای اسپانیایی به زبان نیاورد. بعدها، زمانی که خانواده‌­اش به شیلی مهاجرت کردند، مجبور شد دوباره زبان اسپانیایی را یاد بگیرد.

دورفمان خود را «بنیادگرای زبان» می‌نامد. پس از مهاجرت به شیلی، او سال­‌ها به عنوان سخنگوی اسپانیایی زبان شناخته شد و از انگلیسی امتناع می‌­کرد. با این حال، نهایتا با نوشتن به زبان انگلیسی گذران زندگی کرد و مجبور شد بپذیرد که عمیقا دو زبانه و دوفرهنگی است. او نمی­‌توانست یکی از این زبان­‌ها را انکار کند.

این دوگانگی زبان بر زندگی ادبی او نیز تاثیر گذاشت. دورفمان به زبان­‌های ایتالیایی، فرانسوی و چند زبان­ دیگر صحبت می‌کند، اما تنها به اسپانیایی و انگلیسی می­‌نویسد. «ارواح داروین» ابتدا به انگلیسی نوشته شد‌، اما او سپس از اسپانیایی برای اصلاح انگلیسی سود جست. او خود را دوزبانه به حساب نمی‌­آورد، بلکه «تک زبانه دوجهته» می­‌داند: «وقتی به اسپانیایی می­‌نویسم، انگلیسی درون من است و مرا هدایت می‌­کند.»

شاید مهم‌ترین نکته در مورد دورفمان این است که او به زبانی می‌نویسد که زبان خودش نیست. در این زمینه، او به گروه کوچکی شامل کنراد، ناباکوف، آچه‌به و لئونا کارینگتون می‌پیوندد. دورفمان مانند بقیه، نه تنها به زبان انگلیسی می‌نویسد، بلکه یک سبک استثنایی بی‌پروا دارد. زبان دورفمن کاملا شفاف و محکم است. مانند کافکا و استر، تصاویر او قدرتمند و در عین حال کاملا غیرمستقیم هستند. او می‌گوید: «شخصیت‌های من هیچ چهره‌ای ندارند. آنها ظاهرا تماشاگر هستند.» شاید این بدان سبب است که دورفمن درباره افرادی می‌نویسد که مُرده‌اند، و حوادثی که قبلا به وقوع پیوسته‌اند.«ارواح داروین» به عنوان یک داستان کوتاه بر اساس گزارش‌های تاریخی از قساوت قومی شروع می‌شود، اما در نهایت به رمانی تبدیل می‌شود که خود را به اشکال غیر قابل پیش‌بینی در می‌آورد.

دورفمان اعتقاد دارد که از بازیگران و کارگردان‌ها بسیار آموخته­ است. البته که او از نویسندگان نیز آموخته − کافکا، داستایوفسکی، ملویل – همچنین از پولانسکی، جین هکمن، ژولیت استیونسون، مایک نیکولز، رزماری هریس و پیتر هال. در طول تولید یکی از آثارش، دورفمان توسط ویگو مورتنسن بازیگر در مورد یک دیالوگ یک خطی به چالش کشیده شد: مورتنسن اصرار داشت که «به نظر درست نمی‌آید!». و حق با او بود. بازیگر توانست چیزی درباره نمایشنامه دورفمن به خود او یاد دهد. «اگر عداوتی در تبادل هنرمندان وجود نداشته باشد، می‌­توان یاد گرفت.» اگر یک بازیگر یا ویراستار سخاوتمند و صریح باشد، نویسنده می‌تواند چیزی به دست بیاورد.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها