شنبه ۵ خرداد ۱۳۹۷ - ۰۸:۴۷
باید مراقب باشم متکبر نشوم

اندرو شان گریر، رمان‌نویس امریکایی در مصاحبه‌اش بعد از جایزه پولیتزر درباره برنده شدن در یکی از بزرگ‌ترین جایزه‌های ادبی، از اضطراب‌های ساعت سه صبح و موارد دیگر صحبت می‌کند.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) به نقل از گاردین - اندرو شان گریر نویسنده شش رمان است؛ ازجمله کتاب پرفروش «اعترافات مکس تیوولی». ماه گذشته او برای آخرین رمانش «کمتر»، اثری تراژیک-کمیک درباره زندگی، عشق و ناامیدی یک نویسنده ۴۹ ساله برنده جایزه پولیتزر شد.

چند هفته اول بعد از برنده شدن در پولیتزر چطور گذشت؟
تماس‌های زیادی داشتم. در طول ۲۴ ساعت هفت برنده پیشین پولیتزر با من تماس گرفتند. باید مراقب باشم تا متکبر نشوم. هنوز باید کار خرید و غذا دادن به سگ‌ها را انجام بدهم و نمی‌توانم بگویم چون پولیتزر بردم سگ‌ها دیگر نیاز به غذا ندارند. پس سگ‌ها تحت تاثیرم قرار نمی‌گیرند.

«کمتر» اولین رمان کمیک است که برنده پولیتزر شده. آیا رمان‌های کمیک از مد افتاده‌اند؟
در نیویورک تایمز مقاله‌ای می‌خواندم درباره اینکه چطور مد نیاز به این دارد که بیش از این سرشار از شادی باشد. این دقیقا همان احساسی بود که زمان نوشتن «کمتر» داشتم. اینطور نیست که از دنیای وحشتناکی که در آن هستیم خبر نداشته باشم. قضیه این است که من توانستم آن را تاب بیاورم. بنابراین کتابی نوشتم که از پس آن برآمده، اما درباره شادمانی است.

چرا در دنیای ادبیات رمان‌های کمیک کمتر بااهمیت تلقی می‌شوند؟
در امریکا نظر ما درباره رمان عالی امریکایی عمیقا جدی است: ۸۰۰ صفحه از یک مرد سفیدپوست. مردم تصور می‌کنند کمدی از روبه‌رویی با موضوع اجتناب می‌کند، اما کمدی در زمان مناسب مستقیما به موضوع نگاه می‌کند. و وقتی با اساس یک کمیک روراست طرف هستید این را می‌فهمید، زیرا احساس ناراحتی می‌کنید و بعد از طریق این احساس بد رها می‌شوید.

آیا بردن یک جایزه بزرگ رابطه شما با نوشتن را تغییر داده است؟
این قضیه من را تا ساعت سه صبح بیدار نگه می‌دارد، درنتیجه خوشحالم که پرسیدید. اگر زاناکس بخورم نه. تصور می‌کنم به من اعتماد به نفس کافی برای انجام پروژه‌های بعدی بدون نگرانی را می‌دهد. اما من وقتی واقعا مطمئنم چندان خوب نمی‌نویسم. وقتی مضطربم از همیشه بهتر می‌نویسم.

شما دوقلو هستید. این چطور برداشت شما از هویت را شکل داد؟
من عادت داشتم که با یک نفر دیگر در دنیا باشم، درنتیجه وقتی با او نیستم احساس تنهایی بیشتری می‌کنم. عجیب است زیرا ما بسیار شبیه‌ایم، برای همین دیدن کسی که او را یک کپی از خودم می‌دانم به زندگی متفاوتی منجر می‌شود و انتخاب‌های مختلف را چشمگیر می‌کند زیرا باعث می‌شود فکر کنی ما حقیقتا سرنوشتمان را انتخاب می‌کنیم. و فهم این کمی ترسناک است.

کتاب‌های مورد علاقه‌تان در کودکی‌ چه بود؟
هر کتابی که اولش نقشه داشت: می‌فهمی که یک دنیای کامل در این کتاب وجود دارد و تو قرار است به تمام این جاها بروی. این یک احساس مهیج است. من هنوز عاشق نقشه در کتابم.

آیا در یک خانواده اهل کتاب بودید؟
خیلی زیاد. پدر و مادرم در خانواده‌های فقیری در روستای جنوب بزرگ شده بودند و کتاب راه فرارشان بود. آن‌ها هر دو دانشمند شدند که اتفاق عجیبی است. و درنتیجه کتاب‌ها همیشه در خانه ما گران‌بها شمرده می‌شدند.



ژانرهایی هست که هنگام خواندن از آنها اجتناب کنید؟
مثل اکثر نویسنده‌ها من می‌خوانم تا به نوشتنم کمک کنم. و این به این معنی است که چیزهای زیادی هست که دوست دارم اما کمک‌کننده نیستند. رمان‌های گرافیکی فوق‌العاده‌اند اما به من کمک نمی‌کنند، بنابراین آن‌ها را کنار گذاشته‌ام.

نویسنده‌هایی هستند که وقتی به دنبال الهام‌ گرفتن هستید کارهایشان را بخوانید؟
شاید گفتن همچین چیزی برای من که کتابی مثل «کمتر» نوشته‌ام متظاهرانه باشد، اما همیشه پروست. همینطور ناباکوف و سیبالد. برای «کمتر» اغلب فیلیپ راث خواندم، نمی‌توانم بیشتر از یکی بخوانم چون بیش از حد تحریک می‌شوم.

بهترین کتابی که هدیه گرفتید چه بود؟
بهترین دوستم، دیوید فاستر مدام به من کتاب می‌دهد و بهترین آن نسخه خارج از چاپ نمایشنامه‌نویس امریکایی، لیلیان هلمن است. او کتاب دیوانه‌واری به اسم «شاید» نوشته که مرا مسحور کرده است.

چه کتابی را دوست دارید به دیگران هدیه بدهید؟
«خواب بزرگ» یا «خداحافظی طولانی» ریموند چندلر را هدیه می‌دهم. می‌بینی که مردم چقدر دوست دارند کتابخوان باشند اما نمی‌خوانند؟ اگر من به آن‌ها ریموند چندلر بدهم دوباره به آن روال خواندن برمی‌گردند، زیرا بسیار فوق‌العاده‌‌اند و از ادبیات والایی برخوردارند.

چه کتابی الان روی پاتختی‌تان است؟
«دن کیشوت» که برای الان کافی است. سریع می‌گذرد و بامزه است. دارم یک ترجمه مدرن انگلیسی هم می‌خوانم که جالب‌تر از اسپانیایی عتیقه است.

بعد از دن کیشوت چه می‌خوانید؟
احتمالا «ستاره‌ها بر فراز وراکروز» بری گیفورد. حتما خیلی‌ها او را با «از ته دل وحشی» می‌شناسند. او به شیوه ریموند چندلر می‌نویسد اما جنایی. شاید فکر کنید عجیب است که من از این کتاب‌ها می‌خوانم، اما واقعا می‌خوانم. ژانر داستانی در چیزهایی خوب است که نویسنده‌های ادبی در آن خوب نیستند، می‌توانید خیلی چیزها از آنها یاد بگیرید.

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • سیمین نوروزی ۰۲:۰۱ - ۱۳۹۷/۰۳/۰۷
    این نویسنده را نمی‌شناسم اما این گفت‌وگو باعث شد بروم سراغش. ممنونم از ایبنا

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها