مصاحبه پیشرو به بهانه مرگ نیل سایمون، نمایشنامهنویس بزرگ امریکایی و برنده جایزه پولیتزر تهیه شده است.
چرا زندگیتان را به دو جلد تقسیم کردید؟
حقیقتا نمیتوانستم به پیش از مرگ جوآن برگردم، چون نمیخواستم آن را کماهمیت جلوه دهم. و «نمایش ادامه دارد» کتابی پُربارتر و غنیتر از آب درآمد. همچنین جلد اول، اولین تلاشم در نوشتن نثر کامل بود. این بار درباره فرآیند ویرایش و اینکه چطور کار میکند بیشتر میدانستم. آسانتر بود.
آسانتر از جنبه فنی یا احساسی؟
هر دو. وقتی یک بار شروع میکنید به اینکه حرف دلتان را بزنید، دیگر بهتر است راه را تا انتها بروید. کتاب اول، یک داستان عاشقانه درباره عشق باختن به تئاتر و به جوآن بود. دومی در صحبت از بهایی که برای نوشتن آنهمه نمایشنامه میپردازید، پا را چند قدم فراتر میگذارد.
از اینکه دیدید چه خاطرههای دردناکترین یا لذتبخشترین بودند، سورپرایز شدید؟
همیشه وقتی خاطرات را مینویسید، دردناک است، چون باید بروید در دل تاریکترین مکانها، اما به شما این شانس را میدهد که بفهمید حقیقتا که هستید، نه کسی که فکر میکردید هستید. لذتبخشترین آنها از یادآوری شروع یک رابطه شکل میگیرد که فکر میکردید قرار است برای همیشه دوام داشته باشد، یا شروع یک نمایش، و مراقبت از آن، همانطور که از یک نوزاد تازه متولد شده در خانواده مراقبت میشود. بعد وقتی نمایش یا ازدواج عمل نمیکند، ناامیدی پیش میآید.
اینطور به نظر میرسد که جوآن، همسر دومتان، مارشا میسون و بقیه اعضای خانواده اغلب الهامبخش نمایشهایتان هستند.
من سیویکمین نمایشنامهام را تمام کردهام و در واقع تنها پنج تا از آنها بر اساس ازدواجهایم بوده و شاید پنج تا درباره خانوادهام. بقیه از ذهنم آمده و خودم خالقشان هستم.
تولستوی گفت یک نویسنده تمام کاراکترهایش را پیش از ۱۲ سالگی میبیند.
اگر اجازه باشد با تولستوی مخالفت میکنم. روشن است که بخش عمدهای از شخصیت شما پیش از ۱۲ سالگی شکل میگیرد، اما تنها در چند تا از نمایشهایم مثل «گروه برادوی» و «خاطرات ساحل برایتون» از شخصیتهای دوران کودکیام استفاده کردهام. نمایشهای پختهتر از تجربیات دوران بزرگسالیام تاثیر گرفتهاند.
در «نمایش ادامه دارد» منظورتان از گفتن این حرف چه بود که تمام عمرتان منتظر نوشتن «گمشده در یانکر» بودید؟
«گمشده در یانکر» احتمالا صادقانهترین نمایشنامهای است که تا به حال نوشتهام. بهتر از همیشه کار کردم و عمیقتر از همیشه کاویدم. داشتم داستان را میساختم اما تلاش کردم که شخصیتها را مثل نمایشهای نیمه-اتوبیوگرافیام ثبت کنم. از هیچکس در آن نمایشنامه چشمپوشی نکردم.
به نظر میرسد که همیشه در حال نوشتنید.
من هم مثل همه پنج روز در هفته کار میکنم و تعطیلاتم را دارم. همواره کار میکنم، هر چه باشد. اقرار میکنم که امسال وقتی با خانوادهام به تعطیلات چهار هفتهای اروپا رفتم، هر روز صبح ساعت شش بیدار شدم و روی «مهمانی شام» کار کردم. داستانی با شش شخصیت در یک مهمانی شام اعیانی. یک تجزیه و تحلیل از ازدواجها و طلاقهایشان.
روابط تم اصلی کارهایتان هستند. و شخصیتهایتان، که اغلب با پیشینهای از نیویورک هستند، در کشورهای مختلف روی صحنه به خوبی بازی میکنند.
«زوج ناجور» یک تم جهانی از دشواریهای هر دو نفری است که با هم زندگی میکنند. بقیه هم خوبند، علیالخصوص در اروپا، اما آنچه بیش از همه مرا شگفتزده کرد نمایش «پسران آفتاب» در تمام نقاط دنیا بود.
نمایشنامههایتان اغلب به خوبی از نمایش روی صحنه به فیلم و نمایش تلویزیونی هم تبدیل میشوند.
نه همیشه. و هیچوقت با دید فیلم نمینویسم. و از دست دادن کلمات را، آنطور که وقتی از من میخواهند نمایش را به فیلم تبدیل کنم، دوست ندارم. بحث منیت نیست... من فقط در خلق شخصیتها برای مخاطب از طریق کلمات بهترم تا از طریق اعمال. بیشتر ترجیح میدهم یک فیلم ارجینال بنویسم تا اینکه نمایش را به فیلم تبدیل کنم.
از چخوف به عنوان یک عامل موثر نام میبرید.
همیشه به دیدن نمایشها میروم، و هر وقت که یک اثر چخوف را میبینم شگفتزده میشوم که چطور این نمایش روسی بعد از ۱۰۰ سال در نیویورک، خانه را به یادم میاندازد. به خاطر شیوه رفتارش با شخصیتها و روابطشان با یکدیگر است که به او جلب میشوم.
سرآغار یک نمایش جدید برای شما یک شخصیت است، یا داستان و یا مضمون؟
همه با هم. با شخصیتها شروع میکنم اما تلاش میکنم که همزمان بفهمم در چه وضعیتی هستند و چه چیزی آنها را به هم متصل میکند. بعد از ۲۵ یا ۳۰ صفحه فکر میکنی که در دنیا نوشت افزار کافی برای نوشتن کل داستان وجود ندارد. این بهترین حس ممکن است... هنوز برایم اسرارآمیز است که نمایش چطور صفحه به صفحه میآید و از کجا میآید. نویسنده احساس میکند یک واسطه است و با یک خودکار در دست بالای صفحه ایستاده. نیرویی بزرگتر از من بالای سرم ایستاده و به من میگوید چه بنویسم. شاید به نظر رمانتیک بیاید، اما این حسی است که وجود دارد.
خودکار در دست؟
هر کس یه شیوهای که مینویسد وابسته میشود و من به دفترهایم وابستهام. و این جایی است که نمایشها را مینویسم. هر بار تنها دو یا سه صفحه، بعد به ماشین تحریر منتقل میکنم و هنگام تایپ کردن بازنویسی میکنم... این اولین بازنویسی است! از کامپیوتر استفاده نمیکنم. از آن آدمهایی هستم که باید کاغذ را در دستانم ببینم.
تم ازدواج و طلاق که در «مهمانی شام» مرور میکنید با نتیجه «نمایش ادامه دارد»، بعد از طلاق سومتان جور در میآید.
من مرد ازدواجم. هرگز یک ازدواج را ترک نکردم. اگر جوآن نمیمرد، امروز هنوز با هم زن و شوهر بودیم. اما مثل انسان که میتواند با اشکالات ژنتیکی زاده شود، بعضی ازدواجها هم اشتباهات ژنتیکی دارند که منجر به مرگشان میشود.
در ۷۰ سالگی هنوز به ازدواج باور دارید، به طور کل و برای خودتان؟
قرار ملاقات یا صرفا زندگی کردن با یک زن را دوست ندارم. ساخت یک رابطه و یک ازدواج را دوست دارم. و تقریبا همه ازدواجهایم با بچه همراه بوده، بنابراین واقعا مرد خانوادهام. حالا هم با یک نفر هستم که امیدوارم آخرین ازدواجم باشد.
یک نمایش جدید. یک ازدواج جدید. نمایش ادامه دارد.
بله.
نظر شما