سه‌شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۳ - ۰۳:۰۰
داستانی عارفانه و پر رمز و راز در «ابریشم»

رمان «ابریشم» اثر الساندرو باریکو با ترجمه‌ شهلا حائری توسط انتشارات قطره چاپ و منتشر شد.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) این رمان که در 65 بخش کوتاه روایت می‌شود، داستان مردی است که هرسال در تاریخی مشخص به سفر می‌رود. در ماه اکتبر حرکت می‌کند، از مسیرهای معینی می‌گذرد و در اولین یکشنبه ماه اوریل، سر وقت برای نماز بزرگ عید پاک به قصبه‌اش بازمی‌گردد. در ظاهر، هدف سفر، یافتن و خرید کرم ابریشم است و مقصد ژاپن.

شهلا حائری در دیباچه‌ای که بر این کتاب نوشته می‌گوید: «در این کتاب از ماجراهای خارق‌العاده خبری نیست، از صحنه‌های متداول عاشقانه نیز. اگر قصه دلباختگی است از نوع دیگری است: عارفانه و پررمز و راز. شاید بشود گفت که حکایت سیر و سلوک عارفانه و عاشقانه مردی است که از زندگی یکنواخت و اطمینان بخش خود دست می‌شوید تا با آداب و آیینی ویژه که به دقت پاس می‌دارد و به آن تن درمی‌دهد، به سرزمین و خلوتی دور از اغیار رود تا آنجا با رموز دلدادگی و نظربازی آشنا شود. در این راه رنج‌ها و خطرها را به جان می‌خرد و از هیچ چیز نمی‌هراسد و سرانجام هنگامی که بازگشت، خود قصه‌گو و پیر دیگران می‌شود.

رمان نیز پر از کنایه و رمز است. هرکلام، هر حرکت به ظاهر بی اهمیت کنایه و معنایی دارد و هرچیز را آیین و ترتیبی است. رمان با آهنگ «موسیقی سفید» به آرامی پیش می‌رود. بیان گفتار ساده و بی‌تکلف است و از حداقل کلمات ضروری استفاده شده است. خود باریکو می‌گوید: می‌خواهم داستانی بنویسم که در آن فقط از واژه‌های ضروری استفاده شده باشد و برای روایت به جای نورپردازی مصنوعی ترجیح دادم از روشنایی طبیعی بهره بگیرم. نویسنده فقط باید وقایع را بازسازی کند. بدون اینکه سعی در قضاوت یا توضیح داشته باشد. کارش در نهایت مثل تنظیم گزارش پزشکی است. ادبیات – منظور ادبیاتی است که به قضاوت می‌نشیند، توضیح می‌دهد، ارزش وضع می‌کند یا در جستجوی سبکی مصنوعی و پرطمطراق است- حتما باید قدمی به عقب برگردد و اجازه دهد که روایت خود به خود پیش رود. برای همین هم در کتاب «ابریشم» خواستم نوشتار را از هرگونه تصنع و حواشی عاری سازم. در کتاب «قصرهای خشم» و «اقیانوس» سعی کرده بودمگفتاری را که لازم داشتم خلق کنم، در حالیکه در ابریشم از گفتار موجود استفاده کردم تا نشان دهم که چیزی برای کشف کردن وجود ندارد.»

الساندرو باریکو در مقدمه‌ای بر «ابریشم» نوشته است: «این رمان نیست. حتی حکایت هم نیست. یک قصه است. قصه با مردی که دنیا را درنوردید و با یک دریاچه که معلوم نیست چرا آنجاست آغاز می‌شود، و در یک روز پرباد پایان می‌پذیرد. شاید بشود گفت که یک قصه عشق است. ولی اگر فقط همین بود به زحمت تعریفش نمی‌ارزید. در این قصه تمنا و رنج هم هست. از آن گونه که خوب می‌شناسیم، ولی هیچ‌گاه واژه درستی برای بیانش نمی‌یابیم. و به هرحال این واژه «عشق» نیست.

همه قصه‌ها موسیقی خودشان را دارند. این یکی موسیقی‌اش سفید است. مهم است که این را بگویم، زیرا موسیقی سفید موسیقی غریبی است، آدم را گاهی زیر و رو می‌کند: آهسته نواخته می‌شود و باید آرام با آن رقصید. چیز دیگری برای گفتن نیست. شاید باید خاطرنشان کرد که این قصه در قرن نوزدهم اتفاق می‌افتد/فقط برای اینکه کسی در آن منتظر هواپیما، ماشین لباسشویی و روانکاو نباشد.از این چیزها خبری نیست.
شاید باری‌دیگر.»

در بخشی از این رمان می‌خوانیم: «شب، هروه ژنکور چمدان‌هایش را بست. سپس برای آیین شستشو به تالار سنگفرش شده رفت. دراز کشید، چشمانش را بست و در اندیشه قفس بزرگ فرو رفت، این پیمان شگرف دلباختگی. بر روی چشمانش حوله مرطوبی گذاشتند. پیش از آن هرگز چنین کاری نکرده بودند. ناخودآگاه خواست آن را بردارد ولی دستی دستش را گرفت و بی‌حرکت نگه داشت. دست فرسوده زنی سالخورده نبود.

هروه ژنکور تماس آب روان را روی تنش حس کرد، روی پاها، بازوان و سینه‌اش. آبی بسان روغن. و در اطرافش، سکوتی غریب. سبکی پارچه ابریشمی که روی تنش قرار می‌گرفت. و دستان زنی – یک زن – که با نوازش تمام بدنش را خشک می‌کرد: این دست‌ها و این پارچه بافته شده از هیچ. کوچک‌ترین حرکتی نکرد، حتی هنگامی که حس کرد دست‌ها از شانه‌ها و گردنش بالا می‌روند و انگشتان – ابریشم انگشتان – تا لب‌هایش بالا می‌آیند، آن را به آرامی نوازش می‌کنند، فقط یک‌بار، آهسته و سپس ناپدید می‌شوند، باز هم حرکتی نکرد.

هروه ژنکور حس کرد که الیاف ابریشمین برمی‌خیزد و دور می‌شود. آخرین حس دستی بود که دستش را گشود و در کفش چیزی نهاد.

مدت‌ها در سکوت منتظر ماند، بی‌حرکت. سپس، به آرامی حوله مرطوب را از روی چشمانش برداشت. در اتاق تقریبا هیچ نوری نبود. در اطرافش هیچ کس. لباسش را که بر زمین افکنده بود برداشت، روی دوشش انداخت، از اتاق خارج شد، به آن سوی خانه رفت، در برابر حصیرش رسید و دراز کشید. به شعله‌های نحیفی که در درون فانوس می‌لرزید چشم دوخت. با سماجت تا آنجا که خواست زمان را از حرکت بازداشت.

آنگاه توانست دستش را باز کند و نامه را ببیند. کاغذی کوچک. نقش‌هایی بر روی هم. مرکبی سیاه...»
 
کتاب «ابریشم» اثر الساندرو باریکو در 125 صفحه، شمارگان 500 نسخه و به قیمت 6هزار و 500  تومان توسط انتشارات قطره چاپ و منتشر شده است.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها