چهارشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۶ - ۱۰:۰۹
گرمی و سردی در ادبیات ما

پس از سال‌ها کتاب امیر‌حسن چهلتن درباره محمود دولت آبادی در نشر نگاه تجدید چاپ شده است.

خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)،نادر شهريوري(صدقي):
«نگاهش را مثل تکه‌ای سایه به چشم‌های کلمیشی انداخت.»١
نگاه بلقیس، پس از مرگ برادرش مدیار، چنان تیره‌وتار و به‌تعبیر سمبولیک دولت‌آبادی چنان تکه‌ای سایه است كه آن تكه سايه تنها با درخشش خورشید محو می‌شود.

«دانای کل» خورشید را می‌تاباند. خورشید این‌بار در «کلیدر»، در هیأت مردی ساده و ایلیاتی ظاهر می‌شود، این مرد که مایه‌های دگرگون‌شدن دارد، در پیوند با اتفاقات پیرامون خود قهرمان می‌شود. قهرمان، قهرمان به دنیا نمی‌آید بلکه قهرمان می‌شود. قهرمانی در کوران حوادث و رویداد‌ها رخ می‌دهد. «گل‌محمد یک آدم معمولی است، البته‌ جسور و زیبا هم هست... سلسله‌ای از حوادث او را در مسیری قرار می‌دهد تا سرانجام در برابر اربابان و حکومت پشتیبان آنها بایستد و کشته شود.»٢

نبرد-قهرمانی از ویژگی‌های ریخت‌شناسی افسانه‌های ایرانی است. دولت‌آبادی در کلیدر این ریخت‌شناسی را لحاظ می‌کند. اندیشه کلاسیک مبتنی بر خیر و شر، خطی پررنگ میان خیر و شر می‌کشد. دولت‌آبادی در بسیاری از داستان‌های خود و از جمله در داستان بلند «کلیدر»، بر اندیشه کلاسیک خیر و شر و به‌تعبیر سمبولیک انديشه اسطوره‌اي روشنایی و تاریکی وفادار می‌ماند و مرز پررنگی میان آن در نظر می‌گیرد. نگاه همچون یک تکه سایه بلقیس را تنها قهرمانی به خون خفته می‌تواند روشن کند. در افسانه‌ها قهرمانی رنگ جادو به خود می‌گیرد، قهرمان «کلیدر» نیز وجهی جادويی پیدا می‌کند، این وجه جادويی به واسطه هاله‌اي انجام می‌گیرد که اطراف قهرمان را فراگرفته است. هاله به قهرمان وجهی جادويی می‌دهد. مقصود از هاله (Aura) چیزی ارزشمند، گول‌زننده و دور از دسترس است. قهرمان به‌خصوص آن هنگام که در نبردی نابرابر کشته می‌شود، افسانه می‌شود، در این صورت او از رئالیسم آدم‌های معمولی جدا می‌شود و موضوع افسانه‌پردازی قرار می‌گیرد. تخیل بنابر کارکرد خود بر شدت و وحدت هاله می‌ا‌فزاید. تا بدان‌جا که قهرمان وجهی متافیزیکی پیدا می‌کند. «برجستگی و درشت‌نمایی شکوهمند قهرمان در چشم مردمان خود از این نیروست و از این مايه، که این شکوه و فراجهی نه بس به ذات قهرمان که به انباشت نیروی وجودي است در وی، که این شکوه و قدرت و زیبايی هم تجلی وجود است در گوهر وی، بازتاب جهان است وی، همان‌چه که چشم عامی‌وعام در او به ذات او می‌بیند.»٣ در نهایت از قهرمان خاطره‌ای مقدس و ازلي برجای می‌ماند که با یادآوری آن هربار بر اهمیت نمادین‌اش افزوده می‌شود و معنايی بر آن مترتب می‌شود، تا آنجا که وجهی جادويی پیدا می‌کند. «متوجه شدم پیرزنی مورد حمایت گل‌محمد بوده و بعد از کشته‌شدن گل‌محمد، این پیرزن از آن دهات بالا بلند شده بود آمده بود تتق کشيده بود.»٤ از این منظر کلیدر دولت‌آبادی تماما افسانه است، افسانه قهرمان، اما در عین‌حال واقعیتی است که رخ داده است.

نووالیس برجسته‌ترین چهره رمانتیسم می‌گوید: زندگی انسان به‌راستی نمونه، باید که سراپا نمادین باشد. مقصود از نمادین در عام‌ترین معنایش، آن چیزی است که به جهان معنا می‌دهد. قهرمان با آن توصیفی که در اسطوره‌‌ها می‌شود، انساني به‌راستی نمونه و الگو است که وجهی نمادین پیدا می‌کند، حتی اگر زندگی قهرمان در ابتدا معمولي و روزمره باشد او می تواند با انتخاب مرگی زیبا، تمام گذشته خویش را حتی با شکوه جلوه دهد. آنچه در رمانتيسم اهمیت پیدا می‌کند، همانا چگونه مردن است. دولت‌آبادی در کلیدر همین کار را می‌کند. او با نگاهی حماسی از قهرمان به تمامی اعاده حيثيت می‌کند. «... من انسان را در کلیدر، به‌خصوص، نه به آن صورت خمیده بلکه به قامت وصف کرده‌ام و معنای مجردش شاید این بشود که مي‌خواسته‌ام انسان ملتم را در حدودی که ظرفیت رمان کلیدر اجازه می‌دهد انسان بالغ و زیبا و دوست‌داشتنی خلق بکنم.»٥

امیرحسن چهل‌تن می‌گوید « مضاميني هستند که پیوسته در آثار دولت‌آبادی تکرار می‌شوند، یکی از آنها مهاجرت است، کنده‌شدن، وقتی تکه‌زمینی که بر آن به دنیا آمده‌ای تو را پس می‌زند، چاره‌ای جز رفتن نیست.»٦
این تنها مهاجرت نیست که در آثار دولت‌آبادی پیوسته تکرار می‌شود. حضور اقتدارآمیز «مفهوم پدر» نیز دائما تکرار می‌شود. این مضامین صرفا اتفاقی و يا بیان دوره‌ای از تاریخ ایران بعد از اصلاحات ارضی نیست، بلکه از بن‌مایه‌های جهان‌بینی دولت‌آبادی نیز نشأت می‌گیرد. «جای خالی سلوچ»، نمونه‌ای بارز از آن است زیرا هر دو مضمون مهاجرت و مقوله پدر را یک‌جا در اختیار دارد. «جای خالی سلوچ» (١٣٥٧) با غيبت پدر –سلوچ- از خانواده و روستا آغاز می‌شود. در پی خروج پدر که منبع اقتدار-قدرت مشروع– است، بنیان خانواده از هم می‌پاشد. «نام پدر» به یک معنا، بازنمایی‌کننده و توام با اقتدار -قدرت مشروع- است، یعنی تا مادامی که وجود دارد زندگی به معنای سابق ادامه می‌یابد. هنگامی که نباشد، ویرانی و مهاجرت، تواما رخ می‌دهد. «ویرانی و پریشانی از همه‌سو، دیگر جای ماندن نیست.»٧



پدر مقتدر و انسجام‌دهنده تا زمانی طولانی –تا «سلوک»- «زوال» نمی‌یابد و به حیات خود ادامه می‌دهد گو اینکه به‌تدریج کم‌رمق می‌شود. درباره پدر و یا به تعبیری دقیق‌تر مفهوم پدر باید تأمل کرد. پدر شخصیتی است که جایگاه سوژه را در چارچوب اجتماع تعیین می‌کند. اما پدر را باید به‌مثابه یک «مفهوم» در نظر گرفت، در این صورت دارای مصادیق متنوع و متعدد است. مثلا هنگامی که دولت‌آبادی از ارزش‌های جهانشمول در زندگی و ادبیات سخن می‌گوید می‌توانیم آن را مصادیقی از مفهوم پدر در نظر آوریم و یا هنگامی که از ارزش‌های عام انسانی سخن می‌گوید مقصود نام دیگری از پدر است. دولت‌آبادی در مصاحبه‌ای (١٣٦٩) می‌گوید: «... پس ارزش‌های عام انسانی وجود دارد که نویسندگان در مورد آن ارز‌ش‌ها متحدالقول‌اند، حتی اگر زبان یکدیگر را ندانند... وقتی می‌گوییم خود ادبیات یعنی که تمام ارزش‌های مطلوب انسانی در راستای منافع انسان و بهبودي و بهروزی او که در آن مستتر است. من براي اين قلم می‌زده‌ام و می‌زنم.»٨

داستان کوتاه تجربه‌ای تازه برای دولت‌آبادی و خوانندگانش است، اما این تمامی ماجرا نیست. آنچه به‌وضوح در کارهای متاخر دولت‌آبادی و به‌ویژه «بنی‌آدم» غایب است، قهرمان و هاله اطراف وی است: قهرمان به وجه جادویی‌اش. دولت‌آبادی در «بنی‌آدم» با نگاهی رئالیستی، فضای خاکستری را توصیف می‌کند. او دیگر با باوری اسطوره‌ای مرزی میان روشنی و تاریکی، قهرمان و ضدقهرمان نمی‌کشد. دولت‌آبادی زمانی غرض از نوشتنش را چگونگی پیدایش یک قهرمان می‌دانست. اینکه حتی مردم به‌مثابه یک مفهوم کلی به قهرمانی خود وقوف یابند. «غرضم چگونگی پیدایش یک قهرمان است، البته زمان بسیاری باید سپری شود تا مردم به قهرمانی خود وقوف بیابند و بدانند که این امکان در یکایک آنان نهفته است، اما هنوز که ما در هنر و زندگانی نیاز به قهرمان داریم، نباید حضور تاثیرانگیز عوامل و نیروهای قهرمان‌پرور را از یاد ببریم.»٩

اما اکنون دیگر دولت‌آبادی در پی قهرمانی نمی‌رود و درصدد آن نیست که انسان بالغ و زیبا و دوست‌داشتنی خلق کند. او حماسه نمی‌نویسد بلکه داستاني رئالیستی می‌نویسد. به نظر دولت‌آبادی دنیای فعلی دیگر جایی برای قهرمان باقی نگذاشته است. به نظر او ما اکنون در زمانه سردی زندگی می‌کنیم: «پدر» یا «پیر خردمند» رو به «زوال» است و خانه‌ای برای بازگشتن و سکنی‌گزیدن وجود ندارد. «انسان مدرن برخلاف انسان دوره هومر، دیگر جهان را خانه خود نمی‌‌داند.»١٠ دولت‌آبادی نام این زمانه سرد را زمانه مدرن می‌گذارد.

در داستان کوتاه «اسم نیست» از مجموعه‌ «بنی‌آدم»، دولت‌آبادی ویژگی زمانه سرد را در قالب چهار آدم داستانی به‌درستی و دقیق توصیف می‌کند. «چهارتا آدم از چهار ورطه این زندگی در یک فضای فلزی و رونده نشسته‌اند و رفته می‌شوند به سویی و هدفی که هرکس در ذهن برای خود فراهم کرده است و تنها وجه مشترک آن مرز است، مقصدی که اندک‌اندک شبهه‌برانگیز می‌شد.»١١

این چهار خط موازی چهار بی‌خانمان که هرگز به خانه برنمی‌گردند، شاید دقیق‌ترین تعریف از زمانه سردی است که ما در آن زندگی می‌کنیم. در مقابل زمانه سردی که دولت‌آبادی آن را توصیف می‌کند، زمانه گرم قرار می‌گیرد. اساسا اگر به جست‌وجوی گرمی و سردی در ادبیات باشیم، می‌توانیم آن را در پروسه‌ای از آثار دولت‌آبادی جست‌وجو کنیم. از یک طرف کلیدر، که همه‌چیز در گرمی وجود قهرمان خلاصه می‌شود و از طرف دیگر زمانه‌ای فاقد قهرمان و حتی فاقد تخیلی که قهرمان بیافریند، یعنی زمانه «بنی‌آدم»، زمانه‌ای که حتی «ذهن طالب خیال نیست و هرچه را ترجیحا پس می‌زند.»١٢

اگر که شکل ادبی بی‌خانماني انسان در دنیای فعلی را «رمان» فرض كنيم در این صورت با «سلوک» و به‌خصوص مجموعه داستان «بنی‌آدم» مواجه با ظهور رمان در آثار دولت‌آبادی مي‌شویم. نام آخرین داستان از مجموعه بنی‌آدم «اتفاقی نمی‌افتد» است. «اتفاقی نمی‌افتد» نام قابل‌تأملی است. شاید دولت‌آبادی می‌خواهد بگوید در زمانه سرد، زمانه‌ای كه «قهرمان» وجود ندارد، اتفاقی نیز نمی‌افتد. از قضا مضمون این داستان می‌‌‌تواند به قهرمان ارتباط پیدا كند اما نه حماسه قهرمان «زیبا» و «بالغ» بلكه به قهرمانی تعدیل‌یافته. موضوع «اتفاقی نمی‌افتد» به زندانی و زندانبان قبل از انقلاب برمی‌گردد. دولت‌آبادی مناسبات آن فضا را توصیف نمی‌كند، بلكه به مواجهه‌ای می‌پردازد كه پس از سال‌ها در مهاجرت میان زندانی با زندانبان خود رخ می‌دهد. آنچه در این مواجهه به مضمونی عمده بدل می‌شود آن است كه دیگر هیچكدام از طرفین نمی‌خواهند قهرمان و یا ضدقهرمان باشند و نقش كلاسیك روشنایی و تاریكی را ایفا كنند.

در رئالیسم سال‌های اخیر دولت‌آبادي، «مرزی پررنگ»، «دو ضد» (دوست و دشمن، قهرمان و ضدقهرمان) را از هم جدا نمی‌كند، اما بی‌نهایت مرز كمرنگ به تعداد انسان‌ها وجود دارد كه آنها را از هم سوا می‌كند. گویی چیز مشتركی میانشان وجود ندارد، شاید زمانه سرد با خلق چنین آدم‌هایی می‌خواهد از زمانه گرم انتقام بگیرد اما هرچه كه هست رمانتیسم به همان میزان كه در دولت‌آبادی كم‌رنگ شده، ‌در رئالیسم ‌سال‌های اخیرش پررنگ‌تر و ملموس‌تر به نظر می‌رسد.

پي‌نوشت‌ها:
١، ٣) كلیدر، محمود دولت‌آبادی
٢، ٦، ٧) محمود دولت‌آبادی، امیرحسن چهل‌تن
٤، ٥) ما نیز مردمی هستیم، گفت‌وگو با محمود دولت‌آبادی، امیرحسن چهل‌تن، فریدون فریاد
٨) انسان پیرامونی، مصاحبه با محمود دولت‌آبادی، چاپ سوئد
٩) ضمیمه فیلم خاك، محمود دولت‌آبادی
١٠) لوكاچ و جامعه‌شناسی ادبیات، جی. پاركینسون، ترجمه هاله لاجوردی، ارغنون ٩ و ١٠
١١) اسم نيست، از مجموعه‌داستان بنی‌آدم دولت‌آبادی
١٢) امیلیانو حسن، از مجموعه‌داستان بنی‌آدم دولت‌آبادی
منبع: روزنامه شرق

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها