شایگان مردی از تبار فرهنگ و معنا بود و درگیر سفرهای معنوی بیپایان. اگرچه او در زمین و در کنار ما نفرین شدهگان زمین سفر نمیکرد، امّا سفرهای آسمانی و معنوی او نیز احترامبرانگیز بود. پس من نیز میتوانم به احترام سفرهای معنویاش کلاه از سر برگیرم و برای سفر نهاییاش دعای خیر کنم و لطف الاهی را برای او خواستار شوم.
از قبیله ما نبود. من ندیدم که او درد قبیله ما را فریاد کرده باشد. لاجرم، بهسختی میتوانم نسبت خود را با او تعریف کنم. به من چه خلق چه میگویند و همه از پی هم یک صدا و یک شیوه سخن میگویند! من چهطور میتوانم بدون نسبتسنجی سخن بگویم؟! وقتی که ما همدرد نبودیم، چه نسبتی با هم داریم؟ حالا او پس از خوابی عمیق و طولانی از این جهان کوچیده است و پرسش از نسبت گریبان مرا رها نمیکند.
وقتی که بیشتر میکاوم درمییابم که او اگرچه نسبتی با دردهای مردمان رنجور این دیار نداشت، امّا دل او را هم فرهنگ و معنا ربوده بود و عمری درگیر این دلربایی شیرین بود. او شاید سرخوشانه و بازیگوشانه درگیر بود و ما دردمندانه و رنجور درگیر بودیم؛ اما دستکم از این جهت درگیریِ مشترکی داشتیم و همین اشتراک در درگیری، نوعی خویشاوندی بود. پس به یک بهانه خویشاوند بودیم. لاجرم، در سوگ این خویشاوند مینشینیم و به اهالی فرهنگ و معنا تسلیت میگوییم.
شایگان عمیقاً متأثّر از هانری کُربَن بود. دین را اسطورهای میفهمید. دین در نگاه او به اموری فراتاریخی میپرداخت و وقتی که دید دین در نهضت انقلابی نقش ایفا کرده، از ایدهئولوژیک شدن سنّت سخن گفت و از رخداد انقلاب با ایدهئولوژی مسلط دینی دچار شگفتی شد و پرسید: "انقلاب دینی چیست؟" پرسشی خطا زیرا که انقلاب، دینی نبود بل این دین بود که انقلابی شده بود.
ما امّا سخت درگیر تاریخ بودیم و در درون تاریخ، گیر افتاده بودیم. دین فراتاریخی او به کار او و مقتدای فرانسویاش هانری کُربَن میآمد. برای ما دینی که در این جهان بهکار نیاید، به کاری جز فریب خلق نمیآید.
انقلاب اجتماعی، دینی و غیردینی ندارد. انقلاب پدیدهی اجتماعیای است که در عصر مدرن رخ میدهد. این بخشی از انقلابیان بودند که دیندار بودند. بخشی نیز غیردیندار بودند.
آن چه در فکر و اندیشهی او اسطورهای فهمیده شده بود، عملاً نقشی تاریخی ایفا کرد و در دستگاه فکری او چنین چیزی بیمارگونه بود. پس او ایدهئولوژی را همچون امری منحرف و بیمارگونه به تصویر کشید. درست مثل همان شخصیت اسطورهای یونانی که قد و قامت همه را با تخت خوداَش تنظیم میکرد، شایگان نیز دین و انقلاب را با دستگاه فکری خوداَش تنظیم کرد.
شایگان مردی از تبار فرهنگ و معنا بود و درگیر سفرهای معنوی بیپایان. اگرچه او در زمین و در کنار ما نفرین شدهگان زمین سفر نمیکرد، امّا سفرهای آسمانی و معنوی او نیز احترامبرانگیز بود. پس من نیز میتوانم به احترام سفرهای معنویاش کلاه از سر برگیرم و برای سفر نهاییاش دعای خیر کنم و لطف الاهی را برای او خواستار شوم.
یک بار فقط برای پایاننامهی دکترا خدمت او رسیدم و از وی خواستم استاد مشاور رسالهی دکترای من باشد. مهربانانه گفت که بهخاطر محدودیتهای اداری نمیتواند نقش دانشگاهی داشته باشد، اما هروقت خواسته باشی میتوانی نزد من بیایی. این تنها دیدار ما بود. من امّا بارها از آثار او بهره بردم و خود را مدیون وی میدانم.
باری، شایگان در آغاز بهار سفر کرد. اگر جهان دیگری باشد، برای او عاقبتی بهاری را از خداوند طلب میکنم. به قول آن معلم بزرگ که به خاطر رنج مردم بسی زودتر از شایگان آسمانی شد، "چهگونه زیستن" و "چهگونه مردن" شایگان با هم نسبت وثیقی داشتند؛ آرام و خوابناک و رؤیاگون! نحوه کوچ او به دیار باقی رشکبرانگیز است.
حسن محدّثی گیلوایی / 2 فروردین 1397
نظر شما