«زنانی که زندهاند» تازهترین اثر فریبا چلبییانی و مجموعهای از داستانها درباره زنان است. داریوش احمدی نویسنده یادداشتی در این باره نوشته و در احتیار خبرگزاری ایبنا قرار داده است.
آنچه در وهله نخست بعد از خواندن هر داستان ذهن مخاطب را درگیر میکند، خیانت و سوءظن است. خیانت و سوءظنی که به هراس و حسادت و آرمانگرایی و غمخواری و حمیت انسانی مرتبط است. در برخی از داستانها، حسادت زنانه، تحت تأثیر گروتسک، گروتسکی طنزآمیز، بازنمود خاصی به خود میگیرد. مثل داستان «زنانی که زندهاند» و یا «دق دلی» که هر دو از از داستانهای شاخص این مجموعهاند.
راویان داستانهای چلبییانی، گاه مردان هستند و گاه زنان. زنهایی که مثل داستان «حاشیه»، یا در حاشیه زندگی میکنند یا اسیر نیرنگ مردان شدهاند. نمونه بارز این زنها را میتوان در داستانهای «این همه راه» و «تسویه حساب» به خوبی مشاهده کرد. در داستانهای چلبییانی، زنها بیشتر به دنبال پناهگاه هستند. جایی که مأمن باشد. حتی در بدترین حالت که بخواهند دست به خیانت بزنند، باز دنبال پناهگاه میگردند. دنبال مرد آرزوهاشان هستند، تا به او تکیه کنند و احیاناً بعد هم، او را به سیستم یا تشکیلاتی که خودشان هم آن را نمیشناسند لو دهند! مثل داستانِ «مرد کنار خیابان»
داستانِ «زنانی که زندهاند»، حسادتِ مالیخولیایی زنی را نشان میدهد که نسبت به زنهایی که شوهر نویسندهاش به عنوان تیپ، در داستانهایش آفریده است، حسادت میکند. زنهایی که وجود خارجی ندارند، اما زندهاند و نمیمیرند و شاید هم تا ابد زنده باشند. این داستان به خاطر شیوه ارائه و نوآوری خاص و نشان دادن وجه تلخی از حسادت زنانه، بهطرز عجیبی نشاندار و درخشان است.
در داستان «حاشیه»، نوعی انزجار و روزمرگی و کلافگی وجود دارد. زنِ داستان، خسته از نوع زندگیاش، از پنجره هتل، با حسرت زوج جوانی را که صبح زود به پارک آمدهاند، مینگرد. زن در روی چمن پارک، دور خودش تاب میخورد. و زنی که توی هتل است، سعی میکند خود را جای او بگذارد و خوشبختی را از او وام بگیرد. و همین کار را در اتاقش انجام میدهد. اما روی زمین میافتد. او سعی میکند پول حرامی را که از راه نامشروع به دست آورده، آتش بزند تا به یک نوع رستگاری اخلاقی برسد.
داستانِ «عفو» به طرز وحشتناکی گروتسک است. داستان، حدیث نفس یک جانی آدمکش است که خیلیها را کشته است و دارد با بهترین قربانیاش حرف میزند.
داستانِ «این همه راه...» در ارتباط با بیبند و باریهای جنسی و مظاهر مدرنیته دنیای امروز است که انسان و معیارهایش را به چالش میکشد. مردِ خیانتکار، زنی را فریب داده و این تسلسل فریب و خیانت همچنان تکثیر و بارور میشود.
اما در این مجموعه که یک بازه چهاردهساله را در برمیگیرد،، داستانهای بسیار شاخصتری هم وجود مثل داستانهای: «زنهایی که زندهاند، ضرباهنگ، چهام شده؟، دقدلی، و خاطره بازی»
داستان «ضرباهنگ»، یک داستان نوستالژیک است. و پیرمردی را به تصویر میکشد که برای اولین بار، بعد از فوت زنش، میخواهد به دریاچه ارومیه برود و تمام مسیر دریاچه را شنا کند! او هیچ وقت بدون زنش «مهین» به جایی نرفته است. و خیلی چیزها را فراموش کرده است، اما ناتوانی خودش را باور ندارد. و انگار میخواهد از خودش فرار کند. همانطورکه دیگران ـ فرزند و عروسش ـ از او فرار کردند. اما انگار چیزی فراموش نمیشود. خاطره همسرش از همه چیز برایش روشنتر است. در یاد و خاطرات گذشتهاش فرو میرود. در قسمتی از داستان که از زبان دانای کل بیان میشود: «تماشای پرواز درناها و فلامینگوهای دور و بر دریاچه و غروب آفتاب، ساعتها آنها را به خود مشغول کرده بود. ص 25»، قرابت خاصی با شعری از شاملو دارد: «پرِ پرواز ندارم اما/ دلی دارم و حسرت درناها.» با این حال، این گزاره، نمایانگر پیری و دلشکستگیِ او است. کسی که از زندگی افتاده و حسرت پرواز و زندگی از دست رفته را دارد. او دچار توهم است و انگار همه چیز را فراموش و یا گم کرده است: پیری، سرما، مسیر اتوبوسها، پوشیدن لباس گرم، فصلهای سال. کُتِ کاموایی و راهراه شکلاتی پیرمردی که میخواهد او را سوار کند و به دریاچه ببرد، با ژاکتی که همسرش برایش بافته بود، در ذهنش قرابت خاصی پیدا میکند و همین باعث میشود که با او همراه و هم سفر شود. او در تمام مدتی که توی ماشین نشسته است به همسر مردهاش فکر میکند و حتی روی شیشه بخار گرفته پنجره نام او را مینویسد.
داستان «چهام شده؟»، داستانی است چند لایه با روایتی تلخ و دهشتناک از ادبار روح آدمی. داستان در عین سادگی، بسیار عمیق و تکاندهنده است. زنی به نام «رویا» که آبستن است و شوهری لااُبالی دارد، میخواهد به ملاقاتی برادر زندانیاش «بهزاد» برود. او سه سال است که هر هفته سهشنبهها به ملاقاتی برادر میرود. بارها برادر به او گفته است که دیگر به ملاقاتیاش نیاید. اما خواهر دست بردار نیست. از آنجا که شوهرِ زن فقط در فکر مادیات است و میانه خوبی هم با بهزاد و ذهنیت او ندارد، همیشه به زن، سرکوفت میزند و حتی کتابهایش را میسوزاند. اما زن به دل میگذارد و خوشحال است که یک ماه دیگر برادرش از زندان آزاد میشود. آخرینبار که رویا به ملاقاتی برادرش میرود به او میگویند که ملاقاتی ندارد و در نهایت نگهبان مخفیانه به او آدرس بیمارستان را میدهد. در آنجا از مرگ ناخواسته برادرش با خبر میشود. در این داستان، «رویا» زنی است که به آرمانها و اندیشههای برادرش کاملاً ایمان دارد. غمخواری و حمیتاش، از او یک زن دردمند و در عین حال، قهرمان میسازد. او علیرغم تمام نابسامانیها، چهرهای تابناک دارد. در ابتدای داستان از شکم برآمدهخود حرف میزند و در اواسط و انتهای داستان، باز از درد شکم و بچهای که عجله دارد به این جهان ترسناک پا بگذارد، سخن میگوید. شاید بتوان گفت شکم برآمده زن، نمادی است از بهزادی دیگر، و در کلیت داستان، نسلی که به دنیا خواهند آمد. چرا که جهان هر لحظه آبستن دگرگونی است.
داستانهای چلبییانی مانندِ دوکفه ترازو هستند که هیچوقت به تعادل نمیرسند. همیشه یکیشان سنگینتر از دیگری است. و آن کفه سنگین همیشه مالامال از پلشتیها و دردها و نابسامانیهای جامعه است.
داستان «خاطره بازی»، یکی از بهترین و شاید دردناکترین داستانهای روزگار ماست. داستانی که از آخر به اول شروع میشود. راوی که یک انسان خائن و سرسپرده است، با زنی به نام «سوسن» آشنا میشود تا سرنخی از برادرِ سوسن که معلوم نیست زنده است یا مرده، به دست بیاورد. او با احساسات پاک زن بازی و او را شیفته و مجذوب خود میکند. اما موفق نمیشود سر نخی از زندگی برادرِ او بدست بیاورد. بنابراین سعی میکند زندگی و چهره واقعی خود را از او پنهان کند و به او اطلاعات و آدرسهایی دروغین بدهد و سرانجام یک ماه قبل از دستگیریاش از صحنه زندگی او کنار میرود و او را تسلیم نیروهای پلیس میکند. مرد میداند که زن بیگناه است. اما مجبور میشود او را قربانی کند. درباره این سوگنامه کوتاه پنجصفحهای که عمقی دهشتناک دارد، میتوان صدها صفحه نوشت. میتوان آن را بارها و بارها خواند و بغض کرد و بر مرگ انسانهایی که هرگز آنها را ندیدیم اشک بریزیم. انسانهایی که انگار فقط به خاطر قربانیشدن در یک نظام فرا وحشت به دنیا میآیند. انسانهایی که نقش جانبازی آنها هر روز در همه جای جهان نقش میبندد و ما از آنها مطلع نمیشویم. میتوان این داستان را بارها خواند و هنوز امیدوار باشیم که «سوسن» در جایی جوانه زده و از خاک رسته است. و شاید در رویایی راستین بتوانیم او را ببینیم که هنوز در جایی دارد نفس میکشد و زنده است. «خاطره بازی» داستانی است جهانشمول که میتواند به هر نظامی تعلق داشته باشد.
24/3/98 اهواز
گفتنی است این اثر از سوی نشر حکمت کلمه منتشر شده است.
نظر شما