پنجشنبه ۲۴ آذر ۱۳۹۰ - ۱۲:۱۳
جان عطار در ازل با عشق خو کرده است

دکتر قدمعلی سرامی در چهاردهمين مجموعه درسگفتارهايي درباره‌ عطار گفت: به نظرم تمام آثار عطار درباره عشق است. خود او می گوید که اگر سخنش پُرشور است، به خاطر آن است که «شور عشق» دارد و جان او در ازل با عشق خو کرده است. این شور عشق، زبان آدمی را باز می کند و او را پُرگو می سازد.-

به گزارش خبرگزاري كتاب ايران (ايبنا)، چهاردهمين مجموعه درسگفتارهايي درباره‌ عطار، به بررسی «عشق به روايت عطار» اختصاص داشت و دکتر قدمعلي سرامي استاد زبان و ادبيات فارسي عصر (چهارشنبه23  آذر) در مركز فرهنگي شهر كتاب در این باره سخن گفت.

سرامی گفت: مولانا هم به همین گونه است و همه سخن او شور عاشقانه است. این شور عشق، زبان آدمی را باز می کند و او را پرگو می سازد. چون عاشق دوست دارد که خود را در جهان بگستراند. عاشق تامل می کند و درباره عشق سخن می گوید.

وی افزود: عطار خود را «پرگو» می نامد و از سخن گفتن بسیارش چنین یاد می کند: «چو تو عمر عزیز خود به یک بار/ همه در گفت کردی کی کنی کار؛ حجاب تو ز شعر افتاد آغاز/ که مانی زین بت از خدا باز». او شعر را بت خود می داند: «کنون در پیش شعرم بت پرستم». اما بت پرستی او عین ایمان است.

می توان پرسید که چرا عطار شعر را بت خود می داند؟ چون او از اضداد رسته است. خود می گوید: «عشق بی درد ناتمام بود/ کز نمک دیگ را طعام بود؛ نمک این حدیث درد دل است/ عشق بی درد دل حرام بود». این «درد دل» که عطار از آن سخن می گوید، چاشنی عشق است و دردی است که از هر درمانی بیشتر می ارزد. 

هفت​خوان عشق شکل حماسی دارد
وی افزود: فکر نکنید که رسیدن به چنین عشقی برای عطار و عارفانی همانند او، آسان بوده است. مولانا درباره عشق به شمس اعتراف می کند که: «صد هزار بار ببریدم امید/ این ز من باور کنید» اما عاقبت در عشق شمس اسیر می شود و آن همه تغزلات زیبا را از خود به یادگار می گذارد.

با این همه، عطار بارها برسر دوراهی بوده که راه عشق را برگزیند یا عقل را؟ حیرانی را انتخاب کند یا دکانداری را؟ تنها به میانجی این انتخاب است که به فنای محض، که عین بقاست، می توان رسید. البته این روند عاشفانه طول می کشد و زمان می برد و مانند راه های هفتخوان حماسی است. یک راه ساده، اما طولانی است؛ و راه دیگر زود به مقصد می رسد اما اژدها برسر راه است.

این استاد دانشگاه در ادامه سخنانش گفت: مردان، راه سخت را انتخاب می کنند. به خاطر همین است که عشق، شکل حماسی دارد. عطار این راه را «راه مردانه» می نامد. این به معنای آن نیست که او زن ستیز است. می گوید: «زن صفت را نیست با این راز کار/ پر دلی می باید و مردانه ای».

وی افزود: عشق راهی است که سالک آن باید همه دنیا را ببازد: «نیست غرقه شدن درین دریا/ کار هر نازک دل و رعنایی». عشق را باید از قعر سینه​های سالکان شناخت، نه در نزد معلم و آموزگار: «عمری ز عرش و فرش طلب کردی این حدیث/ چل روز نیز طلب کن ز قعر سینه ای».

سرامی گفت: اما برای عاشقی، استعداد ذاتی لازم است. این عشق، آمدنی است، نه آموختنی. موهبتی است که باید خداوند نصیب ما کند. کسی که بخواهد امور دنیوی را انتخاب کند، از عشق بهره ای نمی برد. 

عطار در یکی از مثنوی هایش به نام «مصیبت نامه»، به زبان طنز می گوید: «سالکی پرسید از آن شوریده جان/ گفت از نام مهین ذوالجلال؛ می شناسی بازگو ای مرد نیک/ گفت نان است این نتوان گفت لیک؛ مرد گفتش احمقی و بی قرار/ کی بُود نام مهین نان شرم دار؛ گفت در قحط نشابور ای عجب/ می گذشتم گرسنه چهل روز و شب؛ نه شنودم هیچ جا بانگ نماز/ نه دری بر هیچ مسجد بود باز؛ من بدانستم که نان نام مهی است/ نقطه جمعیت و بنیادینی است». البته این راه و نگاه عقل است.

وی افزود: حاصل چنان عشقی چیست؟ حاصل آن حیرانی است. درست است که عشق راه دوم است و بعد از طلب به عشق می رسیم اما این عشق تا به حیرت نینجامد، کمال خود را نمی یابد. به راستی هم آنچه عشق تولید می کند، حیرانی است. این سوی و آن سوی عشق، حیرانی است.

سرامی اظهار کرد: در تمام دیوان عطار، حداقل به هزار مورد برمی خوریم که از حیرانی سخن می گوید. یک جا می گوید: «غرق تحیر ز جهان بوده ام». یا باز با اشاره به نام خود، می گوید: «غرقه خون شد ز تحیر فرید/ زان که بسی اشک فشان بوده ام». او اقرار می کند که در پرده پندار زیسته است و هیچ نمی داند. این نشان می دهد که او عارف واقعی است.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها