پنجشنبه ۲۵ دی ۱۳۹۳ - ۱۰:۰۸
کتاب‌هایی که ساعی را به مبارزات سیاسیون  برای نفت و مصدق علاقه‌مند کرد/استادی که آینده ایران را روشن و پرامید می‌بیند

احمد ساعی در ششمین جلسه گپ و گفت با اندیشمندان دانش سیاست در ایران گفت: حرف‌هایی که درباره مصدق می‌زدند باعث شد به افزایش اطلاعاتم برای دانستن درباره وی و مبارزاتش بپردازم و به مرور با خواندن کتاب‌ها و نوشته‌ها‌یی در مجله‌ها با دستمایه‌ای از آگاهی و ناآگاهی به مبارزات سیاسیون برای نفت و شخص مصدق علاقه‌مند شوم.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)، دکتر احمد ساعی چهارشنبه 24 دی‌ماه مهمان ششمین جلسه گپ و گفت با صاحب نظران دانش سیاست در ایران در خانه اندیشمندان علوم انسانی بود. سالنی که برای این گپ انتخاب شده بود کمتر از  100 نفر را در خود جای می‌داد و مهمانان یکی پس از دیگری وارد سالن شده و صندلی‌ها یکی یکی پر شد. در میان افرادی که آرام آرام وارد سالن می‌شدند، ورود دکتر جواد اطاعت توجهم را جلب کرد. چند ثانیه بعد خانمی لبخند بر لب در سالن را باز کرد و  مورد محبت حاضران در سالن قرار گرفت. این بانوی متبسم اوگت دلفوتری، همسر فرانسوی دکتر ساعی بود که در این نشست  حضور داشت.

احمد ساعی، دارای مدرك دكترای علوم سیاسی از دانشگاه گراتس اتریش در سال ۱۳۵۰ است و سال‌ها در دانشگاه‌های مختلف از جمله دانشکده حقوق دانشگاه تهران به تدریس مشغول بوده است. وی در جمع استادان و دانشجویان مشتاقی که گوش و جان به او سپرده‌اند برگی از تاریخ پرفراز و نشیب ایران عصر پهلوی دوم را ورق زد.

ساعی پس از تشویق‌های پرشور حاضران پشت میز نشست تا از کودکی‌اش و شهری بگوید که در آن متولد شده. گویی پدربزرگی مهربان در یکی از شب‌های سرد دی‌ماه قصه هزار و یک‌شب می‌گوید و  حاضران در سالن نفس‌ها را در سینه حبس کرده و تنها به او گوش می‌دهند. ساعی با طمانینه از سه سالگی‌اش یاد کرد و گفت: سه ساله بودم که کشورم با قدرت‌های بزرگی چون انگلیس و روسیه دست‌وپنجه نرم می‌کرد. در کنار این ابرقدرت‌ها، فرقه دموکرات احمد پیشه‌وری آذربایجان را در تصرف خود داشت.

وی در ادامه با نام بردن از استالین ادامه داد: آن موقع ذهن کودکانه من از فرقه دموکرات چیزی نمی‌دانست اما بعدها در کتاب «فراز و فرود فرقه دموکرات آذربایجان» خواندم که زمانی که من بچه‌سال بودم، پیشه‌وری به دستور استالین مجبور شد آذربایجان را ترک کند.

استادیار علوم سیاسی دانشکده حقوق دانشگاه تهران با مرور خاطراتش در کتاب‌های درسی تهیه شده از سوی فرقه دموکرات و تکرار جمله بابا آب داد، می‌گوید: زمانی که در هفت سالگی به مدرسه رفتم کتاب‌ها به زبان ترکی بود و ما به راحتی جمله «بابا آب داد» را زمزمه می‌کردیم. البته این روال طولی نکشید و کتاب‌های ترکی ما را پیش از 21 آذر گرفتند و در حیاط مدرسه جمع کردند و آتش زدند.

ساعی گفت: دیگر از فرقه‌بازی در آذربایجان خبری نبود و کتاب‌های مدرسه فارسی شده بود و من بزرگتر شده بودم. آن‌قدر که با شنیدن حرف‌هایی که درباره مصدق می‌زدند به افزایش اطلاعاتم برای دانستن درباره وی و مبارزاتش پرداختم و به مرور با خواندن کتاب‌ها و نوشته‌ها‌یی در مجله‌ها با دستمایه‌ای از آگاهی و ناآگاهی به مبارزات سیاسیون برای نفت و شخص مصدق علاقه‌مند شدم.

نویسنده کتاب «توسعه در مکاتب متعارض» ساعت مچی‌اش را نگاه می‌کند و با لبخندی که از مزه مزه کردن خاطراتش به او دست داده ادامه می‌دهد: با مشورت با برادرم تصمیم گرفتم که برای ادامه تحصیل به خارج از کشور بروم. بنابراین پدرم دو هزار تومان به من داد که هزار تومان آن بهای بلیت تهران به مونیخ شد و با اتوبوس تعاونی «تی.بی.تی» عازم آلمان شدم. سفری که 9تا8 روز طول کشید. اگرچه برادرم در فرانسه تحصیل می‌کرد اما خودم با آشنایی که با زبان آلمانی داشتم، مونیخ را انتخاب کردم. اما علاقه به تحصیل در رشته علوم سیاسی، نهایتا مرا به اتریش کشاند و در دانشگاه گراتس واقع در شهر گراتس در رشته دلخواهم مشغول به تحصیل شدم و تا سال ۱۳۵۰ یعنی سال اخذ مدرك دكترای در همین دانشگاه درس خواندم.

ساعی ادامه داد: پس از پایان تحصیل به دیدن برادرم به فرانسه رفتم. در آنجا با افرادی مانند دكتر حسن حبیبی، دكتر علی شریعتی، محمد نخشب، ناصر تکمیل‌همایون، ابوالحسن بنی‌صدر و صادق قطب‌زاده آشنا شدم که در کنار برخی از این افراد به فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی پرداختم، البته فعالیتی که بدون مبارزه چریکی بود. در همین زمان به طور تصادفی با بانویی كه معلمم بود، آشنا شدم؛ بانو اوگت كه این آشنایی در نهایت منجر به ازدواج شد.

ساعی افزود: پس از مدتی پدر و مادرم به پاریس آمدند تا من و همسرم همراه آنها به کشور برگردیم. قبل از رفتن به همسرم درباره ایران و برخی آداب و آئین‌ها مطالبی را گفتم از جمله این‌که ممکن است پس از ورود به ایران به دلیل خرده فعالیت سیاسی که داشتم، بازداشت شوم. تصور من و اطرافیانم در سفر به ایران درست بود و پس از برگشت به ایران خرده حرف‌ها و جلسه‌های سیاسی دردسرساز شد و ساواک را به میزبانی ما کشاند. اما در این میزبانی به دلیل حضور همسرم آنها مجبور بودند که از خشونت پرهیز کنند. چند صباحی مهمان ساواک خوی و تهران بودیم تا پس از نصیحت‌های فکورانه و تهدیدگونه ما را رها کردند.




نویسنده کتاب «درآمدی بر شناخت مسائل اقتصادی - سیاسی جهان سوم» با گذر از هفت‌خان ساواک با اشاره به نخستین شغلی که پیدا کردهاست گفت: در بانک داریوش(بانک ملت امروز) در حوالی هفتم تیر مشغول به کار شدم و همسرم نیز در مدرسه رازی به تدریس زبان فرانسه مشغول شد که به دلیل شغل همسرم با برخی افراد سرشناسی که همسر فرانسوی یا سوئیسی داشتند، از جمله با دکتر آزمایش و دکتر رازی آشنا شدیم.

ساعی با ذوقی که جملاتش را شنیدنی‌تر می‌کرد ادامه داد: آشنایی با آزمایش که بعدها در زمان وزارت رازی رئیس دانشکده بازرگانی واقع در ساختمان خیابان بخارست شد، مرا به تدریس در این دانشکده امیدوار کرد. از این رو به آزمایش گفتم تا برای تدریسم چاره‌ای بیندیشد. پس از مدتی متاسفانه یا خوشبختانه با بیمار شدن منوچهر فرهنگ توانستم در ساختمان بخارست به تدریس بپردازم.

استادیار علوم سیاسی دانشکده حقوق دانشگاه تهران گفت: مدت زیادی از تدریس من در دانشکده نگذشته بود که مدیرکل حراست به نام داورپناه نامه‌ای به این مضمون فرستاد که بنا به دلایل امنیتی حضور احمد ساعی در این دانشکده به مصلحت نیست. به همین راحتی از دانشکده بیرون آمدم و از بانک داریوش هم استعفاء دادم و به مدرسه عالی بازرگانی رفتم که در آنجا با دکتر سیاسی آشنا شدم و فعالیت‌های سیاسی‌ام را پررنگ‌تر کردم.

ساعی ادامه داد: با گروه فعالی که در مدرسه عالی بازرگانی داشتیم، تصمیم گرفتیم در یکی از روزهای نزدیک به انقلاب تحصن کنیم. بنابراین در یکی از روزهای دی‌ماه به همراه محمود کاشانی و ازقندی و برخی دیگر در طبقه ششم ساختمان وزارت علوم تحصن کردیم. بچه‌ها مرتب خبرنگارانی از رسانه‌های خارجی از جمله خبرنگاران بی.بی.سی را برای پوشش دادن تحصن به ساختمان می‌آوردند.

نویسنده کتاب «توسعه در مکاتب متعارض» گفت: این تکاپوها از چشم رژیم دور نماند و شنیدم که قرار است به ساختمان و گروه متحصن شده‌ها حمله کنند. یک روز که توی تراس به اتفاق کامران نجات‌اللهی و برخی دیگر ایستاده بودیم، یک‌دفعه دیدم کامران خم شده و از او خون می‌چکد! به سرعت او را به بیمارستان آبان رساندیم که در همان‌جا درگذشت. در حالی که مبهوت مانده بودیم چه کسی و چگونه به وی شلیک کرد!

استاد به اینجا که رسید، سکوت کرد و از همسرش خواست که در کنارش بنشیند و برای حاضران صحبت کند. بانوی فرانسوی به گفته  دانشجویان ساعی ایران‌دوست‌ است و به دلیل فعالیت‌های صادقانه اش در ایران از ژاک شیراک نشان شوالیه فرانسه را دریافت کرده است.

در پایان مراسم ،خانه اندیشمندان علوم انسانی با همکاری انجمن علوم سیاسی ایران لوح تقدیر و هدیه‌ای به رسم قدردانی به ساعی داد و این هدیه بهانه‌ای شد برای عکس‌های متعددی که حاضران با وی و همسرش گرفتند. بزرگمردی که دانشجویان بسیاری را تربیت کرده و همچنان امیدوار به آینده، جوانان را به فردای بهتر فرا می‌خواند. وقتی با لبخند از آینده حرف می‌زند یاد سئوال یکی از حاضران می‌افتم که پرسید: استاد آینده ایران را چگونه می‌بینید؟ استادبا چشمانی که می‌درخشید، بدون درنگ گفت: روشن و پرامید.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها