سه‌شنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۳ - ۱۲:۴۶
یونسی: درک ظهور انقلاب اسلامی بدون فهم دلایل سقوط رژیم پهلوی ممکن نیست

حجت‌الاسلام و المسلمین علی یونسی، دستیار ویژه رئیس جمهوری در امور اقوام و اقلیت‌های دینی و مذهبی در دومین نشست از سلسله نشست‌های تاریخ شفاهی «سقوط پهلوی نقدی از درون» گفت: مساله سقوط رژیم پهلوی و ظهور انقلاب اسلامی باید در کنار یکدیگر مورد بررسی قرار گیرد چراکه بدون فهم یکی از این مسائل، دیگری نیز به درستی فهمیده نمی‌شود.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در ادامه سلسله نشست‌های تخصصی «سقوط پهلوی نقدی از درون» با موضوع عوامل نظامی و امنیتی سقوط پهلوی روز گذشته 13 بهمن با حضور حجت‌الاسلام و المسلمین علی یونسی، دستیار ویژه رئیس جمهوری در امور اقوام و اقلیت‌های دینی و مذهبی و سیدرضا صالحی امیری، رئیس سازمان اسناد و کتابخانه ملی جمهوری اسلامی ایران در اندیشگاه این کتابخانه برگزار شد.
 
حجت‌الاسلام و المسلمین علی یونسی در این نشست گفت: در قرون معاصر دو حادثه بسیار مهم برای ایران اتفاق افتاد؛ انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامی. امروز تحلیل انقلاب مشروطه برای ما راحت‌تر از تحلیل و بررسی انقلاب اسلامی است؛ چراکه مشروطه به یک مساله تاریخی بدل شده و تحلیل مسائل تاریخی آسان‌تر از تحلیل مسائل جاری است. دست‌اندرکاران انقلاب اسلامی هنوز هستند و ذهن‌های مخالفان و موافقان آن درگیر این مساله‌اند، در نتیجه انقلاب اسلامی هنوز تبدیل به یک مساله تاریخی نشده است. تحلیل مسائل تاریخی آسان‌تر است چراکه حب و بغض کمتر در آن دخیل است و منافع شخصی یا گروهی در آن تصرف کمتری دارند.

وی با بیان این‌که تحلیل مسائل جاری همچون سقوط رژیم پهلوی دشوار است، ادامه داد: تحلیل سقوط رژیم پهلوی و ظهور انقلاب اسلامی کار سختی است ولی بالاخره باید انجام بگیرد. در تحلیل علل این اتفاق باید تمام عوامل دخیل را دید، هم عوامل داخلی و هم عوامل خارجی اما برای این عوامل نمی‌توان نمره یکسانی درنظر گرفت چراکه همه عوامل به اندازه خودشان تاثیر دارند. این‌که مولفه‌های تاثیرگذار در حوادث اجتماعی را چگونه و چقدر ارزش‌گذاری کنیم کار سختی است. برای این کار باید علل اصلی و فرعی را کاملا از هم جدا کنیم. در علل اصلی نیز باید علت‌العلل را بیابیم و تا پی به آن نبریم تحلیل ما دچار اشتباه می‌شود.

حجت‌الاسلام و المسلمین یونسی اظهار کرد: تحلیل سقوط پهلوی و ظهور انقلاب اسلامی باید درکنار هم مورد بررسی قرار گیرد چراکه هردو این مسائل مهم هستند و بدون فهم یکی از آنها فهم دیگری نیز امکان‌پذیر نخواهد بود. بیشتر فلسفه‌ها و نظراتی که به‌عنوان علل سقوط رژیم شاه ذکر می‌شود قابل توجیه نیست. عده‌ای می‌گویند این سقوط علل امنیتی و نظامی داشته، ارتش رژیم ضعیف بوده و ساواک توانایی لازم را نداشت یا این‌که رژیم نتوانست از آنها خوب استفاده کند. در این‌که این ضعف‌ها وجود داشته هیچ تردیدی نیست اما این عده غافلند از این‌که این ضعف‌ها در گذشته بسیار بیشتر بوده و اتفاقا رژیم شاه در اوج قدرت ساقط شد. تمام سازمان‌های نظامی و امنیتی شاه در مقایسه با جهان سوم در اوج قدرت خود بودند.

17 شهریور نشان داد اعمال خشونت‌ها بی‌تاثیر است  

 دستیار رئیس جمهوری در امور اقوام و اقلیت‌های دینی و مذهبی افزود: شاه زودتر از بقیه متوجه شد که سازوکار قدرت از کار افتاده است. خیلی‌ها به او پیشنهاد یک کشتار گسترده را دادند. این پیشنهاد به صورت نمونه در برخی شهرها اجرایی شد ولی واقعه 17 شهریور 57 به‌عنوان یک تجربه نشان داد که این‌گونه اعمال خشونت‌ها اثر ندارد. علل امنیتی و نظامی تاثیرگذارند ولی فقدان هیچکدام از اینها دلیل سقوط رژیم شاه نبود. حتی اگر ارتش آمریکا و اسرائیل هم در ایران مستقر می‌شدند، موثر واقع نمی‌شد و رژیم سقوط می‌کرد.
 
وی با بیان این‌که شاه برای بقایش در حکومت دو کمبود احساس می‌کرد، عنوان کرد: شاه فکر می‌کرد اگر این دو مشکل را برطرف کند سلطنتش برای همیشه حفظ خواهد شد. یکی ارتش قوی و سازوکارهای امنیتی منسجم و منظم بود که شاه تا حدودی به آن رسید و به رسالتش در این جهت خوب عمل کرد. مساله  بعدی این بود که شاه فکر می‌کرد با نوسازی و تغییراتی که در جامعه انجام می‌دهد که نمود آن انقلاب سفید بود، مردمی با افکار جدید پرورش می‌دهد. مردمی که به خودش تعلق دارند. در حقیقت شاه دنبال جلب رضایت مردم بود البته این تغییرات اجتماعی در زمان محدود رضایتی را به دنبال داشت. بنابراین از طرفی با سازوکار قدرت قوی گروه‌های محدود و نخبگان و رقبای سیاسی به راحتی از بین می‌رفتند و از طرف دیگر رضایت مردم را هم جلب می‌کرد.
 
حجت‌الاسلام و المسلمین یونسی ادامه داد: شاه با جشن‌های 2500 ساله خود را نه تنها به‌عنوان شاه قرن بیستم که به شاه شاهان و شاه تاریخی ایران پیوند زد و یک ایدئولوژی تاریخی و ناسیونالیستی فراهم کرد و آن ایجاد پشتوانه تاریخی برای خود بود. او می‌خواست بگوید اقتداری که دارم از یک سابقه تاریخی برخوردار است و من بی‌قوم و ریشه نیستم. البته این حرفش درست بود چراکه اگرچه خود خاندان پهلوی بی‌ریشه بودند اما سلطنت در ایران ریشه‌دار بود. اما این همه آن‌چیزی نبود که شاه می‌خواست. با پیدا شدن یک عامل عمده عوامل دیگر نیز به کمک آن آمدند و نقاط قوت شاه تبدیل به نقاط ضعف او شد.

وی با تاکید بر این‌که چرا مردم ایران در مدت کوتاهی به انقلاب پیوستند، گفت: برای پاسخ به این مساله انقلابیون یک تحلیل دارند و شاه تحلیلی دیگر. شاه مساله را به انگلیسی‌ها نسبت می‌دهد، عده‌ای آمریکا را مقصر می‌دانند. اما این ساده کردن مساله است. شاه نمی‌توانست مشکل اصلی و نقاط ضعف خود را بفهمد. معتقدم اگر رژیم شاه به یک نکته توجه می‌کرد نه انقلاب اتفاق می‌افتاد و نه رژیم شاه از بین می‌رفت. و آن این‌که کافی بود شاه نخبگان و خبرگان جامعه را در خوب و بد اداره کشور دخالت دهد. کسانی‌که به‌عنوان نماینده مردم در جریان‌های سیاسی، اجتماعی، قومی و مذهبی مشارکت داده شوند. اگر شاه در دولت تحمل حضور آنها را نداشت لااقل در مجلس جایی به آنها می‌داد تا از این طریق همه جریان‌ها احساس کنند در حکومت حضور دارند و نسبت به دولت احساس مالکیت کنند و به جای این‌که در خیابان‌ها اعتراض کنند در داخل حکومت نقد و بحث کنند.

نخبه‌زدایی، ضربه اساسی بر پیکره رژیم پهلوی بود

دستیار رئیس جمهوری در امور اقوام و اقلیت‌های دینی و مذهبی عنوان کرد: شاه پس از شکست‌های متوالی از مذهبی‌ها، مصدق، حزب توده و گروه‌های چریکی دچار یک عقده و بیماری شده بود که نمی‌توانست به هیچ‌کس اعتماد کند. آمریکایی‌ها نیز این بیماری را تشدید کردند و بعد از کودتای 28 مرداد به او گفتند یک نظام صددرصد هماهنگ با خودت ایجاد کن که برای آن باید نمایندگان را نیز خودت انتخاب کنی نه مردم. به این ترتیب همه قوا یکپارچه شد. قدم بعدی نخبه‌زدایی در ایران بود که طی آن تمام کسانی‌که صاحب‌نظر بودند حتی از داخل خود رژیم کنار زده شدند و مدام تبلیغ می‌شد که شاه یک مغز مافوقی است که بیشتر از بقیه می‌فهمد و برخی عوام نیز این را باور کرده بودند. براساس این عقیده همه باید شاه‌پرست می‌شدند.

وی افزود: شاه به ظاهر موفق شد یک نظام یکپارچه دل‌سپرده و سرسپرده ایجاد کند و هر منتقد و معترضی را به حاشیه ببرد. وقتی یک  نظام همه خواص جامعه را کنار بزند، خطری که متوجه آن جامعه می‌شود این است که هیچکس احساس مسئولیت نمی‌کند که از این رژیم دفاع کند. همین عوامل بود که موجب شد یک روحانی تبعیدی در نجف بتواند موج عظیمی به راه بیندازد و همه چیز را تحت تاثیر خود قرار دهد. تمام ابزار قدرت شاه دوچیز بود؛ ارتش که امام توانستند آن را جذب کنند و مردم که توسط خواص توجیه شدند و با پیام‌های امام به انقلاب پیوستند. به این ترتیب شاه فروریخت و کسی برای او اشکی نریخت چراکه کسی را برای خود نگه نداشته بود. این نشان داد چنانچه حکومتی بخواهد قائم به شخص باشد و منافع خود را از منافع خواص جدا کند، همه چیز را از دست می‌دهد.



قدرت سخت، پهلوی را به انهدام کشاند

سیدرضا صالحی امیری، رئیس سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران نیز در این نشست اظهار کرد: خاندان پهلوی محصول دوگانگی‌هاست. در همه حوزه‌ها یک پارادوکسی در پهلوی مشاهده می‌شود. در حوزه نظامی پهلوی اصولا قائل به قدرت سخت بود نه قدرت نرم. پدیده‌ای به نام انسجام و هم‌گرایی ملی در ساختار پهلوی مفهومی نداشت چون قائل به قدرت نرم نبود. قدرت باید از درون جامعه بجوشد و نخبگان پیش‌آهنگ حرکت سیاسی و اجتماعی باشند. پهلوی در همان چنبره قدرت سخت گرفتار بود و سرانجام منهدم شد. چراکه قدرت سخت در شرایط سخت به داد پهلوی نرسید. مجموعه نیروی وفادارش وقتی سقوط او را می‌بینند، به دلیل این‌که انگیزه‌ها و باورهای درونی نداشتند، او را رها می‌کنند.پهلوی مقهور قدرت سخت بود و این تفکر پهلوی را به شکست واداشت.

وی ادامه داد: اساسا پهلوی معتقد بود حمایت خارجی مهم‌تر از حمایت داخلی است. بنابراین نیازی به مردم و نخبگان، دانشگاه، قلم و فهم نبود و حمایت خارجی را حداکثر دانست و ارزش بنیادی برای آن قائل شد. نکته بعدی این‌که پهلوی با ارزش‌های حاکم بر جامعه دچار تقابل جدی شده بود. روحانیت با جامعه ایران عجین بوده و هست اما شاه با مناقشه جدی با آنها یک نوع قهر و کینه را در حوزه، به مفهوم نهاد دین ایجاد کرد. در حالی‌که جامعه ایران یک نهاد دینی  بوده و هست. پهلوی فهم درستی از مدرنیته نداشت، و نمی‌دانست می‌شود جامعه مدرن باشد و ساختارها و باورهایش را حفظ کند.

دَرِ نقد در دوه پهلوی بسته شد

صالحی امیری با بیان این‌که نقد در دروه پهلوی تعطیل شده بود، عنوان کرد: یکی دیگر از دلایل سقوط پهلوی تعطیلی نقد بود. وقتی در ساختاری نقد نباشد خود به خود استبداد فربه می‌شود، نیاز به نقد مانند نیاز به اکسیژن است. وقتی نقد با هزینه سنگین مثل زندان و شکنجه همراه باشد، فضای استبداد حاکم می‌شود. محصول تجربه تاریخی استبداد فروپاشی است.

وی افزود: فربهی استبداد در برابر قدرت اجتماعی ناچیز است. انسجام رژیم شاه از نوع مکانیکی بود نه ارگانیکی. انسجام مکانیکی ناشی از زور است نه اختیار اما انجام ارگانیکی مبتنی بر باورها و ارزش‌هاست.  پهلوی دوم در فضای انسجام مکانیکی سیر می‌کرد بدون اینکه فهم آن را داشته باشد که این انسجام با اندک تکان اجتماعی فرومی‌پاشد. اما انسجام ارگانیکی انسجامی بود که امام آورد و جامعه را با تمام ظرفیت‌ها و باورهایش پیش برد.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها