سه‌شنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۶ - ۱۵:۴۵
طباطبایی:ترجمه طبیب‌زاده از ترجمه‌های مشابه بهتر است/ بهفر:در مقابل ادبیات ترجمه خنثی نباشیم

نقش ترجمه و کارکردهایش برای مطالعات زبان فارسی بسیار مهم است، متاسفانه برخی اوقات شاهد آن هستیم که برخی از مولفانی که در حوزه تالیف زبان و ادبیات فارسی کار می‌کنند، می‌خواهند شکافی بین خود و ترجمه ایجاد کنند. امروز تحقیق در ادبیات فارسی و تحقیق درباره شعر غنایی و لیریک بدون چنین ترجمه هایی امکان‌پذیر نیست.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)،نشست معرفی‌وبررسی کتاب «غزلواره‌ها» اثر ویلیام شکسپیر با حضور مهری بهفر، علاءالدین طباطبایی و مترجم اثر امید طبیب‌زاده روز دوشنبه 16 بهمن از ساعت 16 تا 18 در سرای اهل قلم برگزار شد.

در ابتدای نشست امید طبیب‌زاده مترجم و زبان‌شناس درباره نامی که برای این کتاب برگزیده توضیحاتی داد و عنوان کرد: من باید در ابتدای بحث به دو سوال پاسخ بدهم. یک سوال اینکه چرا گفتید غزلواره و نه غزل. این نوشته‌ها مطلقا به غزل ربطی ندارد و مشابه غزل‌های ما نیستند. این غزلواره‌ها به هم مرتبطند و باید پشت سرهم خوانده شوند. این تسلسل در بین بیت‌های آن هم وجود دارد. تعداد ابیات غزل فارسی کم و زیاد می‌شود اما تعداد ابیات غزلواره‌ها محدود است. اینها یکی نیستند و تفاوت‌های زیادی دارند. اما شباهت آنها در مضمون و محتواست. هر دو تا به عواطف انسانی و بهشت می‌پردازند و بعد به مسائل سیاسی پرداخته می‌شود. اما باز این شباهت هم دلیل نمی‌شود که به این‌ها غزل بگوییم و باید تمایز آن را با انتخاب اسم دیگری نشان دهیم.اما اینکه چرا از لفظ سونات استفاده نکردم هم به این دلیل بود که غزلواره یک لفظ فارسی است.  خواننده با این فرض که این کتاب مجموعه غزل است ممکن است اصلا به خواندن این کتاب ادامه ندهد. این ابیات باید پشت سر هم مانند داستان خوانده شوند. در ترجمه‌های دیگری که از این نوشته های شکسپیر شده از آن‌ها به عنوان غزل یاد شده که نتیجه برداشت ناصحیحی است که تصور می‌کردند که غزل و غزلواره تشابه فرم دارند. تفسیرهای که این کتاب دارد را هم از منابع معتبری آورده‌ام تا همه چیز برای خواننده فارسی زبان قابل فهم تر و باورپذیرتر باشد.


امید طبیب‌زاده

 سپس علاءالدین طباطبایی درباره این کتاب گفت: من متخصص شعر و شکسپیر نیستم. شاید تنها چیزی که هستم یک خواننده علاقه‌مند است و چیزهایی که از شکسپیر ترجمه کرده‌ام. ترجمه در حقیقت از نظر نظریه‌پردازان به‌دونوع کامیونیتیتیو یا همان ارتباطی و لفظ‌به‌لفظ تقسیم‌بندی می‌شود. در نوع اول سبک در آن اهمیتی ندارد و صرفا ترجمه زبان به زبان دیگر است. نویسنده آن متن قطعا سبک داشته اما در حوزه مطالب علمی اهمیت سبک کمتر است. این مطالب مجموعه اطلاعاتی درباره جهان خارجی است که باید به زبان دیگر منتقل شود و این نوع متون ترجمه‌پذیرترین متون هستند. یعنی متون مربوط به فناوری و تکنولوژی. دشواری آنها به‌دلیل واژگان آن‌هاست و این مشکل به‌راحتی با قرض گرفتن و ساخت واژه‌ها قابل حل است. فناوری و علوم دقیقه ترجمه راحت‌تری به نسبت علوم انسانی و فلسفه دارند. نویسندگان علوم انسانی هم دارای سبک‌اند اما این سبک در انتقال معنا اهمیت ندارد مثلا سبک داروین دارای اهمیت زیادی است و به نوعی از متون ادبی به‌حساب می‌آید. به دلایل مختلفی مانند مخالفت کلیسا سبکش دارای اهمیت زیادی بود اما باز هم می‌توان سبک داروین را در ترجمه نادیده گرفت و حتی در این‌صورت هم اساس مسئله انتقال داده می‌شود. علوم‌انسانی مانند جامعه‌شناسی و زبان‌شناسی تا حدی دارای سبک‌اند. مثلا سبک چامسکی با ردفورد متفاوت است اما اصل مطلب فرقی نمی‌کند و قابل انتقال جدای از سبک است.
 
وی در مورد آثار فلسفی گفت: فلسفه بینابین است و سبک در آن اهمیت پیدا می‌کند. به قول میدل مارچ اکثر کسانی که آثار هگل و کانت را به آلمانی و انگلیسی خوانده‌‌اند اذعان داشته‌اند که درک متن ترجمه آسان‌تر است چون بخشی از پیچیدگی‌ها را مترجم ناگزیر به حذف آن است و پیچیدگی‌هایی که جزئی از پیام باشد ناگزیر از دست می‌رود.
 
طباطیایی در ادامه شعری از فردوسی از داستان ایرج‌ خواند و گفت: ابهام این شعر زیاد است با وجود اینکه اساس فردوسی ابهام و پیچیدگی نیست: «هر آنکس که دارد روانش خرد/ گناه آن سگالد که پوزش برد» مصرع اول به این معناست که روان می‌تواند خرد داشته باشد یا نداشته باشد؟ و به علم انسان‌شناسی برمی‌گردد. معنایی که برادران وارنرز در انگلیسی برای این متن آورده‌اند بدین شرح است که عاقلان پوزش‌خواه را گناهکار می‌شمارند و این یکی از برداشت‌هایی است که از این شعر می‌توان داشت. با این مثال می‌فهمیم که ابهامات متن اصلی را نمی‌توان منتقل کرد.
 
این مترجم درباره ترجمه شعر گفت: باید توقعمان را از ترجمه شعر پایین بیاورم از لحاظ دشواری ترجمه فلسفه در آخر قرار می‌گیرد و فناوری و علوم دقیقه در ابتدا. ادبیات داستانی با شعر فرق می‌کند. صرف برگرداندن داستان دشواری چندانی ندارد اما نویسندگان معناهای زیادی در لایه‌های داستان استفاده می‌کنند که فرهنگ وابسته است و به اصطلاح کالچرفری نیست و انتقال آن خیلی دشوار است. یکی از نمونه‌های مشهور در رمان آنا کارنینا در صحنه انداختن آنا به زیر قطار است. چون ذهن آنا به شدت مشوش است و جملات نامفهومی به‌کار برده است. مترجم انگلیسی با معنادار کردن جملاتی که قرار بوده بی‌معنا باشند و ذهن مشوش آنا را نشان بدهند ناگزیر به رفع ابهام بوده است و از آن گریزی نداشته است.

وی افزود: مثالی می‌زنم که بدانید وقتی شعر برمی‌گردد چه وضعیتی پیدا می‌کند ترجمه اشعار خیام به انگلیسی توسط فیتز جرالد از موفق‌ترین ترجمه‌هاست. کار ترجمه فیتس جرالد به‌کلی غیرقابل تقلید است. ترجمه کاملا آزاد است و تشخیص اینکه بیت فیتز جرالد مربوط به کدام رباعی است تقریبا غیرممکن است چون ما نمی‌دانیم فیتز جرالد تا چ اندازه با فارسی آشنایی داشته است. اشعار خیام به‌نوعی منبع الهامش بوده و اروپایی‌ها از این ترجمه استقبال زیادی کرده‌اند. به‌عنوان مثال در رباعی 32:
اسرار ازل را نه‌ تو دانی و نه من/ این حرف معما نه تو خوانی و نه من
هست از پس پرده گفت‌وگوی من‌وتو/ چون پرده برافتد نه تو دانی و نه من

ترجمه این رباعی به این شکل است که: درسی است که کلید آن را نیافته‌ام. پرده‌ای است که آن سوی آن را نمی‌بینم، گفت‌وگوی کوتاهی است میان من و تو که بعد از آن نه تو خواهی بود و نه من. بیش از این ترجمه نمی‌توان از فیتز جرالد و باقی مترجمان از فارسی انتظاری داشت.
 
وی در ادامه کار طبیب‌زاده را از این دیدگاه با دو ترجمه دیگر که حاضر نشد از آن‌ها اسم ببرد مقایسه کرد و گفت:‌ کار طبیب‌زاده آموزشی و به‌نوعی شناسایی خود شکسپیر و حال و هوای دوران رنسانس است. زبان انگلیسی میانه در این دوران در حال تبدیل به زبان جدید بود اما این مسئله هنوز در شعر نمود پیدا نکرده بود و بسیاری از ایماژها قرون وسطایی هستند.
نویسنده «نکاتی در آسیب‌شناسی فرهنگ‌های فارسی» افزود: زحمتی که آقای طبیب‌زاده در این کتاب کشیده شده این است که علاوه بر اینکه بیت به بیت آن را ترجمه کرده است، برای هر بیت تفاسیر مختلف را دیده و به یک جمع‌بندی رسیده است. به همین دلیل متن بسیار آموزشی است و یک خط واحد است که باید به صورت پیوسته خوانده شود.

در ادامه طباطبایی به قرائت چند نمونه از ترجمه‌های غزلواره‌های طبیب‌زاده و مقایسه آن با دیگر نمونه‌های ترجمه شده پرداخت و اشاره کرد که این کتاب را ابوالحسن نجفی هم دیده بوده است.

امید طبیب زاده با تایید این موضوع گفت: آقای نجفی حال خوبی نداشت با این حال از من خواست که این را خدمتشان ببرم و این خیلی عجیب بو.د با آن حالش یک هفته‌ای آن را خواند و ادیت کرد، کار ابوالحسن نجفی متن را یکی دو درجه بالا برد 





در ادامه مهری بهفر پژوهشگر و شاهنامه‌پژوه درباره اهمیت ترجمه چنین کتاب‌هایی در شناخت بهتر ادبیات فارسی سخنرانی کرد و گفت : به گفته مترجم ترجمه و تفسیر این کتاب نزدیک به هزار ساعت زمان برده است. مخاطبان اصلی این کتاب به نظر من کسانی هستند که در رشته زبان‌وادبیات فارسی در حال مطالعه و تدریس‌اند. نقش این ترجمه و کارکردهایش برای مطالعات زبان فارسی بسیار مهم است. شفیعی‌کدکنی هم بر این امر صحه گذاشته و متاسفانه برخی اوقات شاهد آن هستیم که برخی از مولفانی که در حوزه تالیف زبان و ادبیات فارسی کار می‌کنند از روی غرور می‌خواهند شکافی بین خود و ترجمه ایجاد کنند. امروز تحقیق در ادبیات فارسی و تحقیق درباره شعر غنایی و لیریک بدون چنین ترجمه هایی امکان پذیر نیست. من کارم تدریس شاهنامه و ادبیات غنایی است و در ابتدای امر که از شرکت در این جلسه سرباز زدم،‌ حس کردم که خودم هم جزو دسته‌ای هستم که شکاف ایجاد می‌کنند و به همین دلیل تصمیم به شرکت در این جلسه گرفتم. خنثی نبودن ما در مقابل ادبیات ترجمه لازم است.

وی درباره آسیب‌شناسی جداکردن حیطه تالیف از ترجمه تصریح کرد: اگر حیطه ترجمه از تالیف جدا باشد دچار آسیب می‌شود. برخلاف ما که چنین واکنشی به ترجمه داریم و به آن حد از ادراک اهمیت ترجمه نرسیده‌ایم، اکثریت اندیشمندان بر این باورند که تنها عامل یا مهمترین عامل ترجمه است.

این مصحح شاهنامه به نقل‌قول هایی از اندیشمندان پرداخت و ادامه داد: با این مقدمه قصد داشتم بگویم؛ خیلی از ما که در انتهای کتاب‌های خود از منابع ترجمه‌ای در تالیف کتاب‌هایمان استفاده کرده‌ایم، باز هم برای شرکت در چنین جلساتی مقاومت می‌کنیم و دیگر باید به این عقیده به حیطه عمیق ادراکی برسیم که بدون ترجمه متون ادبی جهان، واقعا آنچه ما در حیطه تحقیق درباره ادبیات فارسی انجام می‌دهیم با محدودیت جهان‌بینی مواجه خواهد شد. ما یک شعر و یک تابلوی نقاشی را به طور منفعل نگاه کنیم اما اگر به آنها با نمونه دیگری از همان چیز در همان ژانر به بیرون ادبیات خودمان نگاه کنیم به درک دیگری می‌رسیم، یعنی به آنچه ادبیات تطبیقی در برابر ادبیات عمومی به ما می‌گوید. ادبیات عمومی به حیطه مطالعه ویژ‌گی ها و... در مرزهای زبان و ادبیات می‌پردازد. ادبیات تطبیقی این مسائل را در ادبیات ملی دیگر کشورها بررسی می‌کند. به قول منتقدی در یک رخداد واحد در ادبیات در صورتی که با مشابه‌اش در یک ادبیات دیگر مقایسه نشود درک درستی از آن حاصل نمی‌شود. پیش از اینکه وارد این مقایسه شوم؛ سوالی را مطرح می‌کنم. من آثار ترجمه شده را چه رمان ،‌چه نظریه و چه آثار کلاسیک دنبال می‌کنم. تا به حال ندیدم کتابی به این شکل شرح متن کلاسیک غربی را ارائه بدهد. پیشتر البته یک تفسیر خلاصه‌وار از ایلیاد و ادیسه دیده بودم. در مورد این کتاب باید بگویم که چند کتاب در یک کتاب است. نگاه کردن به تصحیح‌های مختلف غزلواره‌های شکسپیر از نقاط ارزشمند این کتاب است. شرح هایی که در زیر صفحات این کتاب ارائه شده مانند درسنامه‌ای برای تحلیل شعر کلاسیک است.


علاءالدین طباطبایی و مهری بهفر

بهفر در ادامه سخنانش درباره کارکرد ترجمه در بهبود کیفیت آثار تالیفی و تحقیقی عنوان کرد: برای روشن شدن اینکه ترجمه چطور می‌تواند دید ما را در ادبیات فارسی وسعت ببخشد و از محدودیت دید و تنگ نظری برهاند از حماسه مثال می‌زنم. مثال من از داستان سیاوش است. نامادری او عاشق‌اش می‌شود و باعث پناه‌بردن سیاوش به سرزمین توران و کشته‌شدن او می‌شود و از خونش پرسیاوشان می‌روید. پسر سیاوش انتقام او را می‌گیرد. تا پیش از اینکه آثاری به فارسی ترجمه شود، این داستان به همین شکلی که گفته می‌شد،‌ فهمیده می‌شد و بار اخلاقی آن محدود به سرزنش و نکوهش سودابه بود. اما وقتی تعداد زیادی داستان به عنوان مثال از ادبیات هند و دیگر کشورها با همین مضمون ترجمه شد، از لایه بیرونی داستان فاصله گرفتیم و متوجه شدیم که به عنوان مثال سیاوش مشابه ایزد گیاهی از اساطیر ملل است. کسی که قرار است قربانی و شهید شود و از خونش حاصلخیزی و برکت بروید. یکی از داستان‌های معروف ترجمه شده که قابل قیاس با سیاوش و مضمون آن است،‌ داستان آفرودیت است. در همه اینها یک زیبایی خارق‌العاده در شخصیت مرد داستان است؛ مانند هیپولیت و سیاوش. نامادری هم در این دو داستان وجود دارد و همین‌طور ردکردن این عشق از سوی مرد. آرتمیس با گیاهان شفابخش هیپولیت را در قالب جدیدی زنده می‌کند تا انتقام بگیرد. مانند کیخسرو که در انتها انتقام پدرش را می‌گیرد. افسانه‌ای به نام «فِنگ شن» هم در ادبیات چین وجود دارد که بسیار شبیه سیاوش است. در این داستان امتحان قهرمان با گذر دادنش از آتش اتفاق می‌افتد،‌ دقیقا مانند کاری که با سیاوش انجام شد و در نهایت با ریخته شدن خونش باعث حاصلخیزی زمین می‌شود.

وی در ادامه از شباهت اسطوره‌های اسکاندیناوی نیز با داستان سیاوش سخن گفت و همچنین از عنصر «مویه‌کردن» به معنای گریستن در این داستان‌ها صحبت کرد و گفت: حال اگر من به همان خوانش اولیه از داستان نپردازم و این داستان را در کنار مشابهاتی که در ملل مختلف دارد بیان کنم،‌ به مساله بزرگتری‌ رسیده‌ام. امروزه اهمیت ترجمه در فهم بهتر متن خود ما ضرورت حیاتی دارد و از سوءتفاهم ها جلوگیری می‌شود. به عنوان مثال علاوه بر توصیفات انشاگونه شخصیت سودابه به لایه زیرین‌ متن می‌رسیم. درمورد ادبیات غنایی باید بگویم که سوءتفاهم کم نیست و در یکی از جلساتی که درباره شعر فروغ در همین جا برگزار شد هم شاهد برخی سو‌تفاهمات بودم و برخی از حاضرین سخنان مرا درک نکرده بودند. این نشان‌دهنده عدم ارتباط من با بخشی از افرادی بود که در جلسه شرکت داشتند و من معتقد بودم که بین شعر «گنه کردم ...» و آقای ایکس در نشریه روشنفکر ارتباطی وجود ندارد و برای شخص نمی‌تواند سروده شده باشد. چون منِ پوینده در شعر غنایی یک من غیر شخصی و یک من غیرجنسی است. همین مساله را می‌توان در شعر شکسپیر هم گفت، چرا اینقدر کج‌فهمی درباره جنسیت معشوق در غزل وجود دارد؟ اگر ما این ترجمه‌ها را داشته باشیم چقدر می‌توانیم از قوانین جهانشمول ژانری که هم غزل‌های حافظ به آن تعلق دارد و هم سانِت‌های شکسپیر بهره ببریم. قوانین ژانرها جهانشمول‌اند.در جزئیات ویژگی‌هایی هست که این آثار خاص آن فرهنگ هستند و در کلیات مشترکند. از اثر انگشت یک سراینده تا ویژگی‌های بومی و ملی یک ادبیات تا ویژگی‌های جهان‌شمول ژانری،‌ سه مرحله متفاوت را داریم. ترجمه  آثاری از این دست،  ما را توجه میدهد به  ویژگی‌های جهانشمول غزل‌های سعدی و حافظ و سنایی را به این صورت بخوانیم.

وی همچنین انتقادات خود را نسبت به کتاب «شاهدبازی در ادبیات فارسی» مطرح کرد و گفت: اگر این کتاب به شاهدبازی در تاریخ ایران می‌پرداخت،‌ مخالفتی با آن نداشتم. اما وقتی پای ادبیات و ادبیات غنایی مطرح است و پای این مساله به میان می‌آید موضوع فرق می‌کند. رابطه مستقیمی بین این شخص به خصوص غزل وجود ندارد. در مقدمه خیلی دسته‌بندی شده و دقیق با این کتاب می‌توان درباره این رویکردها را در باب معشوق در غزلواره‌های شکسپیر و اینکه این غزلواره‌ها تا چه حد به زندگی خود شکسپیر نزدیک‌اند، بحث کرد. عده‌ای معتقدند که  آنها شخصی‌اند و هر آنچه در این غزلواره‌ها آورده شده، حسب حال شکسپیر بوده است. دسته دوم، معتقد به امر بینابینی هستند و بخشی از غزل‌ها را داستانی و تخیلی و بخشی را مبین زندگی وی می‌دانند. گروهی هم معتقدند که برخی از آن‌ها مبین احوالات شخصی و بسیاری از آنها را شکسپیر به سفارش سروده تا در محافل خصوصی خوانده شود و در نهایت عده‌ای معتقدند که تمام غزل‌ها تخیل هستند. گروه اول و چهارم در مقابل هم وجود دارند.

این پژوهشگر در ادامه به ادبیات شعر فارسی بازگشت و گفت: در کتابی که نامش را بردم اینکه معشوق زن است یا مرد خیلی مورد بحث است. با توجه به نظریاتی که در ادبیات غنایی مطرح است، می‌توانم بگویم که معشوق می‌تواند مربوط به هر دو جنس باشد. تحقیقات برخی  نشان داده که من سعدی و من حافظ و حتا من شکسپیر خود شاعر است، گاهی به هر دو جنس و به تمایلات دوگانه شاعر نسبت داده‌اند. من درباره تاریخ مردم و تمایلات و گرایشات آن‌ها صحبت نمی‌کنم. در ژانر غنایی گفته می‌شود که  این تمایلات با نهایت تخیل می‌تواند ابراز شود. در ادبیات غنایی عنصر تخیل بسیار مهم است و هر چیزی از عوالم شخصی و هر چیزی از این تخیل باز و گسترده ادبیات غنایی چنان تغییر شکل می‌دهد که با چیزی که در مبدا شروع شده میتواند تفاوت داشته باشد. در ساختار اشعار شکسپیر و غزلهای فارسی که حجم محدودی دارند ما با ایجاز وتخیل بسیار روبه‌رو هستیم و این حس به من خواننده داده می‌شود که ما در محضر یک امر شخصی هستیم که کاملا حالت غیرعادی هم دارد و ما در آن مشارکت می کنیم که این هم فقط یک تمهید است.

بهفر در ادامه مثال‌هایی زد و افزود: یکی از بهترین روش‌های پنهان‌کردن خود شاعر،‌ آشکارسازی است و این امر به مثابه نقابی عمل می‌کند که از یک امر شخصی می‌گوید. کسانی که در این‌باره تحقیق کرده‌اند،‌ اذعان داشته‌اند که خود افشاسازی و خود آشکاری شاعران در آثار شاعران یکی از بهترین روش‌های پنهان کردن آنهاست و این امر به مثابه نقابی عمل می‌کند که از یک امر شخصی می‌گوید. در شعر فارسی و تحلیل شعر غنایی، پیوستاری داریم که یکی از آنها یعنی یک سرپیوستار شعر را از معنای خود خالی می‌کند و یکی از آنها همان نظریه متافیزیکالیست‌هاست که همه چیز در تقابل دوتایی لاهوت وناسوت و مجاز و حقیقت توصیف می‌شود و در تعبیر عرفانی متافیزیک به ازای همدیگر هستند. به عنوان مثال درباره اشعار سعدی، ره به تحقیقاتی می‌برد که شاهدبازی را پیاده می‌کند. به عنوان مثال ویژگی‌های معشوق مرد در غزلیات سعدی را بررسی می‌کند و با توصیف این  گرایشات صحه‌ای بر مستندی تاریخی می‌گذارد که ازنوع ادبی یک غزل الهام گرفته که تحمیلی‌ترین شکل ادبی شناخته شده است. به این آسانی هم نمی‌توان گفت که معشوق است مرد است،‌ اما مساله مهم‌تر این است که این مرد کیست. چرا باید منی که در غزل شکسپیر حرف می‌زند ،‌من مذکر یا من خودش باشد؟ این همچنین الزامی وجود ندارد. قصد ندارم وجود گرایشات اینچنینی را منکر شوم که وقتی شاعر مرد است و شعر خطاب به پسری سروده شده، پس بنابر این خبر از چنین گرایشی می‌دهد و... من قصدم این است که بگویم چنین تحمیلی وجود ندارد. کل امر شخصی یا خصوصی که اینجا از آن صحبت می‌شود یک تمهید است. اغناسازی ادبیات غنایی از این گرفته می‌شود که من ببینم چیزهایی که در مورد شخص الف گفته شده،‌ صادق است؟ صدق و کذب شعر غنایی اساسا خودارجاع است و ما نمی‌توانیم با چیزی در بیرون در پی اثبات آن باشیم. چیزی که قدرت شعر غنایی از آن به دست می‌آید در ساخت استادانه‌ و ساختار زیباشناسی  هست که توامان با ایجاد این حس که ما در محضر امر شخصی و خصوصی هستیم ایجاد می‌شود. در تمام تحقیقاتی که در این باره صورت گرفته با درنظر گرفتن قوانین جهانشمول ژانر، جنسیت در نظر گرفتن برای منی که شاعر به کار می‌برد،‌ زیر سوال است و نمی‌شود به عنوان یک امر مسلم درباره آن صحبت کرد. «او» هم در متون و اشعار فارسی همین وضعیت را دارد. انتقال ناگهانی از اوی مونث به اوی مذکر این تصور را به وجود می‌آورد که جنس نمی‌تواند موجب تخصیص باشد و متن نکته محتمل را برای تعیین جنسیت من ایجاد می‌کند. در ادبیات غنایی بحث بر سر من است نه اویی که به عنوان نشانه آورده می‌شود. منی که در اشعار غنایی صحبت می‌کند،‌ جای بحث فراوانی دارد. شاعر در ما این احساس را به وجود می‌آورد که ما در محضر یک امر شخصی هستیم و راوی خود نویسنده است که این تمهیدی کلاسیک به شمار می‌رود.

بهفر در پایان گفت: راوی در رمان جای نویسنده را می‌گیرد. مانند چیزی که در دن کیشوت اتفاق می‌افتد و برای مثال خاطرات شخصی در داخل گیومه‌ای که از ابتدا تا آخر رمان شرح آن می‌رود. درباره رمان این مساله برای ما بدیهی است و ما بین نویسنده و راوی تفاوت قائل هستیم.  درباره ادبیات غنایی اینطور نیست و بخشی از تحقیقات به سمت شاهدبازی میل می‌کند و دلیل این است که ما حیطه‌های نظری ژانر غنایی را که به لحاظ ترجمه باید بخوانیم،‌ نمی‌دانیم. باید دست از غرور برداریم و گشوده باشیم در برابر ترجمه  و گرنه چیزهایی که می‌گوییم قابل شنیدن نخواهد بود. مگر اینکه ما با این  گشودگی به مباحث نظری ژانر غنایی، لیریک، تغزل و سانت نگاه کنیم تا چیزهایی دیگری ببینیم. آنوقت می‌توانیم درباره معشوق مذکر با در نظر گرفتن اینکه واقعیت در این اشعار می‌توانند ابهام آمیز باشند و چقدر چاه و چاله از موضع موضع جامعه‌شناختی پیش روی ماست. به صرف به کار بردن لفظ پسر در اشعار سعدی ما نباید جسارت کنیم و اینچنین نتیجه‌گیری کنیم منظور چنین معشوقی است. ما با ترجمه آثار از ادبیات جهان و خواندن مباحث نظری کمی احتیاط می‌کنیم و توجه می‌کنیم که ادبیات تاریخ نیست و گزارشی از احوالات واقعیات شخصی نیست. حتا اگر به ظاهر هم شرح واقعیت باشد آنقدر در معرض چیزهای گوناگون قرار می‌گیرد که در مولفه‌های متن حل شده و یک لابراتوار پیچیده می‌تواند آنها را از هم باز کند.
 

 
 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها