چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۳۹۷ - ۱۶:۱۹
بئاتریس دانته را نمی‌توان با دلدار غزل پارسی سنجید

جلال‌الدین کزازی گفت: با شناختی که من از ادب ایتالیایی دارم، بئاتریس دانته را نمی‌توان با دلدار غزل پارسی به یکبارگی سنجید و برابر نهاد. درست است که پاره‌ای از دلداران ادب رامشی ایران از زیبارویان زمینی‌اند اما اندک اندک این دلدار از زمین به آسمان و از گیتی به مینو می‌رود و سرانجام یکسره مینوی می‌شود.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) میر جلال‌الدین کزازی قبل از شروع سخنرانی خود با عنوان «چالش سعدی و سنایی» به تفاوت دلدار در ادب فارسی و دانته پرداخت و گفت: با آن شناختی که من از ادب ایتالیایی دارم، بئاتریس دانته را نمی‌توان با دلدار غزل پارسی به یکبارگی سنجید و برابر نهاد. درست است که پاره‌ای از دلداران ادب رامشی ایران از زیبارویان زمینی‌اند. به ویژه در آغاز ادب رامشی ایران در ایران پس از اسلام، در غزلواره‌هایی که در بخش آغازین چامه یا قصیده آورده می‌شود ما با دلداری روبه‌رو هستیم که زمینی است، اما اندک اندک این دلدار از زمین به آسمان و از گیتی به مینو می‌رود و سرانجام یکسره مینوی می‌شود.
 
وی ادامه داد: در سروده‌های سخنورانی مانند سعدی، حافظ و حتی مولانا که مرد مینوی ادب پارسی است، با چهره‌ای از یار و دلدار غزل پارسی روبه‌رو هستیم که در میان زمین و آسمان سرگردان است. یعنی هم زمینی و هم آسمانی، یا در غزلی زمینی و در غزل دیگر آسمانی است. گاه ویژگی‌های این دلدار در غزل به گونه‌ای آورده شده و گیتی و مینو در این ویژگی‌ها چنان درتنیده‌اند که سرانجام ما نمی‌توانیم به شیوه‌ای برّا و بی‌چند و چون داوری کنیم که این دلدار کدامین است. اگر چهره یار را به ژرفی و به گونه‌ای گوهرگرایانه، با نگاهی پدیدار شناختی بکاویم و پیشینه‌های کهن آن را بیابیم، می‌توانم گفت که دلداران غزل پارسی از نگاهی بسیار فراخ، به راستی بغ دختان و ایزد بانوان باستانی ایرانند.
 
این پژوهشگر ادبیات کلاسیک ایران اضافه کرد: هنگامی که اسطوره به حماسه دگرگون می‌شود، از آسمان به زمین و از مینو به گیتی می‌آید، ایزدان و بغان به پهلوانان و پادشاهان دگرگونی می‌یابند و بغ دختان و ایزد بانوان هم به یاران و دلداران ادب پارسی دیگر می‌شوند. بسیاری از ویژگی‌هایی که غزل‌سرایان پارسی‌زبان برای دلدار خویش برشمرده‌اند، در بن و بیخ ویژگی‌های بغ دختان و ایزد بانوان است. نمونه را ویژگی‌های آناهیتاست که سرانجام به دلدار ادب پارسی داده شده است. اما بئاتریس دانته، دوشیزه‌ای بوده است که در سالیان جوانی این سخنور، دل از او ربود. این دلبستگی ناکام و نا فرجام ماند اما همواره در دل سخنور، پرشور زنده بود.
 
کزازی که به تازگی ترجمه‌ای جدید از کمدی الهی دانته را به بازار کتاب عرضه کرده، تصریح کرد: یکی از ویژگی‌های دانته در خندستان خدایی یا کمدی الهی این است که کسانی را که دوست می‌دارد و در چشم او گرامی‌اند، در بهشت جای می‌دهد و کسانی که خار می‌شمارد و مردمانی پلید، پلشت و نابکار می‌داند را در ژرفای دوزخ آشیانه می‌دهد. از همین روی است که شاید بتوان گفت، برترین چهره این شاهکار دانته، بئاتریس است که او را در فرازنای بهشت برین، هم‌تراز و هم زانوی مریم و حتی گاهی فراتر از او می‌نهد. بنابراین می‌توان پیوندهایی دورادور میان بئاتریس و دلدار غزل پارسی یافت، اما جدایی‌ها و گسست‌ها بیش از پیوستگی‌ها و همانندی‌هاست.
 
این استاد ادبیات در ادامه به موضوع اصلی سخنرانی خود پرداخت و گفت: بزرگ ادب پارسی، بی‌گمان یکی سنایی و دیگری سعدی است. باورها، اندیشه‌ها و دیدگاه‎‌های بسیار را می‌توانیم یافت که این دو سخنور سخته‌‌گوی نامدار در آن‌ها با یکدیگر همانند هستند، اما من امروز می‌خواهم زمینه‌ای را بکاوم که مایه ناسازی در میان سعدی و سنایی شده است. من همواره سعدی را  فرزانه روزگار و یگانه آموزگار برمی‌نامم و بدین برنام از بن جان باورمندم. درست از همین روی بود که چالش سعدی بر سنایی بر من بسیار شگفت نمود. از سعدی چشم نمی‌داشتم که با زبانی درشت، سرد و ستیزجویانه، گفته‌ای از سنایی را فرو بشکند.
 
کزازی با خواندن ابیاتی از سعدی که به بیت « باطل است آنچه مدعی گوید/ خفته را خفته کی کند بیدار»، منتهی می‌شود، گفت: خرده‌ای که سعدی بر سنایی گرفته و من به پاس آن به سعدی خرده می‌گیرم این بیت است: «باطل است آنچه مدعی گوید/ خفته را خفته کی کند بیدار؟» که مقصود سعدی از مدعی در این‌جا، سنایی است. واژه‌ای که سعدی به کار می‌برد تا دیدگاه و اندیشه‌ سنایی را خوار بدارد و بی‌ارج بشمارد. واژه‌ای که درخور، سزاوار و به‌آیین نیست. جایی برای چند و چون و کندوکاو نمی‌نهد.

وی در ادامه با خواندن اشعاری از سنایی افزود: لخت دوم برگرفته از سنایی است. از یکی از برترین و نام‌بردارترین چامه‌های این سخنور بزرگ است که من آن را نازنین غزنین برمی‌نامم. آن کس که خود خفته است و به‌هوش نیست چگونه می‌تواند خفته‌ای دیگر را از خواب برخیزاند و بیدار کند. کدام‌یک از این دو رای و اندیشه درست و روا و پذیرفتنی است؟ پاسخ سنجیده و خردورزانه به این پرسش این است که هر دو دید رواست. اما در قلمرو ویژه‌ خویش. این دو را نمی‌توان درآمیخت. اگر ما یکی را می‌پذیریم نمی‌توانیم دیگری را فرو بنهیم اما اگر سرانجام بخواهیم این دو دید را به هر روی و رای با هم بسنجیم در ارزش و ژرفا و گرانمایگی، به ‌گمان من که دیدگاه سنایی برتر است. سخن از آموختن نیست. سخن از افروختن است. سخن از بیگاری است. گفته‌ سعدی درست است اگر قلمرو آن قلمرو تنگ آموزش باشد آنچه سنایی می‌گوید رهنمود و سخنی است که دل را آماج می‌گیرد. آموزه نیست، انگیزه است. اگر کسی خود به بیداری و هوشیاری راستین نرسیده باشد هرگز نمی‌تواند دیگری را به هوشیاری و بیداری برساند.

کزازی با اشاره به تفاوت دیدگاه سنایی و سعدی در به کارگیری شیوه‌ آموزش‌گرای و آموزگار گرای افزود: از نگاهی بسیار کلان و فراخ و فراگیر ما در آموختن به دیگران دو شیوه را در کار می‌آوریم: شیوه‌ آموزش‌گرای همان شیوه‌ای که سعدی از آن سخن می‌گوید و دو دیگر شیوه‌ی آموزگارگرای، شیوه‌ای که سنایی در چامه‌ بلند خود از آن یاد می‌کند. یکی از پرسمان‌های بزرگ و گره‌های کور و دشواری‌های دیرینه در آموزش و فرهنگ ما، این است که کمابیش همه‌ تلاش‌ها و کارکردها و نیروهایی که از آن‌ها بهره می‌بریم، آموزش‌گرای است. سر را می‌پرورد و رای را نیز اما راه به دل و نهاد نمی‌برد. سعدی سخن از آموزش سر می‌گوید و سنایی از افروزش دل. این دو با یکدیگر چندان پیوندی ندارد.


 
نسرین فقیه ملک‌مرزبان دیگر سخنران همایش سعدی و پترارک بود که سخنرانی خود را با عنوان «تفاوت گفتمان عشق در ادبیات فارسی و ادبیات ایتالیایی با مطالعه‌ی موردی غزل‌های حافظ، سعدی و حافظ با لئوپاردی و پترارک» را ارائه کرد.
 
فقیه ملک‌مرزبان با اشاره به مضامین عاشقانه در ایران و ایتالیا گفت: سیر مضامین عاشقانه‌ ادبیات فارسی پس از قرن پنجم دارای پیچیدگی‌هایی می‌شود که میزان ابهام را زیاد می‌کند. ورود عرفان اسلامی و امتزاج عشق انسانی و الهی در قالب کلمات و الفاظ استعاری همراه می‌شود با جبری‌نگری و حملات و جنگ‌هایی که صراحت را از زبان شاعر می‌زداید. سعدی در عشقی گسترده از دنیایی مادی تا جهانی آسمانی، حافظ در منشوری چند لایه از ابهام عاشقانه ـ عارفانه و مولوی در بیان استعاری از عشقی کاملا عارفانه، نماینده‌های خوبی برای بیان این پیچیدگی‌اند.
 
وی ادامه داد: در ایتالیا نیز اشعار بسیاری در عشق به راستی، درستکاری، وطن، زندگی، طبیعت به همراه عشق به زنان و مردان می‌خوانیم. کارکرد اسطوره‌ها گاهی فاصله‌ زمین تا آسمان را در ذهن شاعر طی می‌کند و فضایی خیالی به برخی از اشعار می‌دهد. اما نکته درخور توجه صراحتی است که در مضامین اشعار عاشقانه وجود دارد. پترارک ضمن شرافتی که به عشق لائورا می‌بخشد به راحتی از ذکر صریح عشق خود به یک زن با نامی مشخص یاد می‌کند و لئوپاردی نیز با این‌که نام معشوق خود را به شکلی استعاری سیلویا یا نرینا می‌گذارد، مشخصا از خواهش عاشقانه‌ی خود نسبت به یک زن سخن می‌گوید.

استاد ادبیات دانشگاه‌الزهرا با اشاره به باورهای فرهنگی، اجتماعی و دینی در شناخت اشعار فارسی و ایتالیایی درخصوص وجوه اشتراک و افتراق این اشعار  عنوان کرد: شعر فارسی سنتی، برخلاف شعرهای ایتالیایی، گرایش شدیدی به ابهام و چندمعنایی دارد و ناشی از فضای اجتماعی و دینی و حکومتی هرگز طالب صراحت و عریانی نیست. شاعر حتا در پنهانی‌ترین لایه‌های درونی خود نیز این دوایر متعدد معنایی را دوست دارد و می‌خواهد تا از این رویه هم خود و هم خواننده را به لذت برساند. شعر غنایی پترارک و لئوپاردی هرچند طیف وسیعی از معنای صریح تا استعاری و حتا فلسفی و دینی را دربرمی‌گیرد اما به هر روی خواننده را در هزارتوی معانی مبهم نمی‌گذارد و ترس‌خورده و معلق نیست. بی‌پروا و راحت از آنچه می‌اندیشد و حس می‌کند سخن می‌گوید و در رابطه‌ عاشقانه خود به راحتی از معشوق می‌نویسد.
 
او در ادامه اضافه کرد: زن بودن در اشعار سعدی و حافظ و مولوی لزوما معشوق بودن نیست و معشوق نیز لزوما زن نیست و بلکه در اکثر  اشعار فارسی معشوق مذکر است. این تذکر هم فقط در مرد بودن خلاصه نمی‌شود. گویی از موجودی با کمال در زمین شروع می‌شود و تا کامل‌ترین وجود هستی پیش‌ می‌رود. در حالی‌ که در شعر پترارک و لئوپاردی رابطه‌ عاشقانه مطابق طبیعت بشری میان زن و مرد دیده می‌شود و هیچ ابایی از این رابطه نیست.
 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها

اخبار مرتبط