در این نشست محمود یوسف ثانی با عنوان «موانع و معدات در ترجمه متون فلسفه غرب» سخنرانی کرد و گفت: در عنوان همایش سه جز وجود دارد که هرکدام در جای خود قابل توضیح است. اولاً درباره ترجمه امروزه نظریات گوناگونی وجود دارد و خود این مسئله قابل تامل و تفکر است. چیزی که در قرون گذشته بدین نحو برجسته و آشکار نبوده است و جای دارد ما درباره مباحث نظری درباره ترجمه توجه داشته باشیم. ترجمه آنقدر مهم است که برخی آن را نوعی حل مسئله دانستهاند. در مواردی از ترجمه منتهی به تئوریهای فلسفی شده است و همچنان باب این مباحث باز است.
این مدرس فلسفه افزود: از طرفی دیگر برخی خود ترجمه را نوعی تفکر و تفسیر فلسفی از متن ترجمه شده دانستهاند. البته گفتمان فلسفی هم در ترجمه آنجا مطرح میشود که مترجم برای کاری که انجام میدهد، گزینههای گوناگونی را در اختیار داشته باشد. چون اگر فقط یک گزینه در اختیار داشته باشد گفتمان فلسفی رخ نمیدهد. به طور کلی کار ترجمه کار خاصی است که به قول یکی از نویسندگان شاید در فرهنگهای مختلف بتوان گفت که شعرا نوع کارشان شبیه هم است یا دانشمندان علوم تجربی شبیه هم هستند، اما مترجمها به این صورت نیستند و شبیه هم نیستند و انگار هر کدام برای خودشان هویت مستقلی میتوانند داشته باشند. در عین حال که میتوان این استقلال را برای مترجم در نظر گرفت، اما شأن و قدردارنی از آن وجود ندارد. انگار مترجم فقط در مقام یک منتقل کننده است و خواننده از دریچه نگاه او با اندیشه نویسنده آشنا میشود در صورتیکه اینگونه نیست، بلکه مترجم است که به نگاه نویسنده جهت میدهد و آن را در قالب فرهنگی که ترجمه میشود جهت میدهد. بنابراین ترجمه خود هویت ویژهای دارد.
او یادآور شد: ترجمه در حوزه فلسفه یک هویت دیگری است. بین فلسفه و ترجمه ارتباط ویژهای هست، شاید هیچکدام از علوم نوع ارتباطی که فلسفه با ترجمه دارد، نداشته باشد و انگار ترجمه در فلسفه یک فعل فلسفی است. البته در بین فلسفهها در این همایش توجه به فلسفه غرب است. بنابراین ترجمه آثار فلسفی غرب به زبان فارسی یک موضوع خاص و قابل تامل است.
این استاد فلسفه در پاسخ به اینکه اما در این ترجمهها با چه مشکلات و دشواریهایی مواجه هستیم؟ گفت: در مورد مترجم با توجه به مقدار تجربهای که دارم تصورم این است که مترجم حتی قبل از اینکه به موضوع و زبان مبدا تسلط داشته باشد، باید بر زبان مقصد تسلط داشته باشد. یعنی از عمق و ریشه با متون فارسی آشنا باشد. این آشنایی زمینهای بسیار مناسب را در اختیار او قرار میدهد که در هنگام انتقال معانی بهترین معانی و ساختارها را برای انتقال مفهوم مورد نظرش اختیار کند. از این نظر اهمیت دارد که ادبیات فارسی وضعیت خاصی دارد که در زبانهای دیگر وجود ندارد، مثلا ارتباطی که فرهنگ ما با شعر و نثر دارد. زبان فارسی این شانس را داشته است که بسیاری از معارف در قالب آثار ادبی عرضه شدهاند.
به گفته یوسف ثانی، بنابراین اگر کسی بخواهد درباره انسانشناسی تحقیق کند و ببیند که در ادبیات فارسی چه چیزی وجود دارد، باید به همین آثار فاخر مانند آثار عطار و ... در زبان فارسی رجوع کند. زبان فارسی اینگونه است که مسائل عمیق را در قالب نثر یا شعر بیان میکند. مضاف بر اینکه سرمایه زبانی عظیمی در این آثار وجود دارد که میتوان ذهن را با این آثار تربیت کرد تا بتوان در زمان مناسب از آنها استفاده کرد. بنابراین آشنایی با ادب فارسی فقط آشنایی با ادبیات نیست بلکه دسترسی به ذخایر مهم فرهنگی است.
او در ادامه افزود: چون زبان فارسی در سالهای متمادی با زبان عربی آمیخته شده است، بنابراین فردی که به عربی هم تسلط داشته باشد میتواند بهتر از آن استفاده کند. بنابراین اگر مترجمی تسلط کاملی بر این ادبیات نداشته باشد در انتقال معانی مشکلاتی خواهد داشت.
یوسف ثانی یادآور شد: خوشبختانه در سالهای اخیر اصولا در کشور ما به دلایل مختلف توجه به فلسفه جایگاه خاصی پیدا کرده و علاقمندان زیادی هستند که درباره آثار فلسفی تلاش میکنند. همین اگرچه یک نقطه امتیاز است، اما از طرفی باعث شده است که افراد زیادی پیدا شوند که روی علائق یا توهماتی که احیانا دارند که به نام اهل فلسفه اشتهار پیدا کنند، و در فرهنگ ما عطف توجهی پیدا کنند و هجومی به ترجمه آثار فلسفی پیدا کنند. مثلا میبینیم که تعداد کتابهای فلسفی با توجه به سختی کار در این حوزه، هجوم و گسترش فعالیتی وجود دارد، که این کار را با خللها و آسیبهای مواجه کرده و افرادی که واجد صلاحیت نیستند که دست به این کار بزنند، اقدام به ترجمه متون فلسفی میکنند. بنابراین کتابهایی به بازار عرضه میشود که باید بیشتر روی آنها کار شود.
او در ادامه سخنانش گفت: وقتی ما در حوزه خاصی اثری را میخواهیم به زبان فارسی ترجمه کنیم آشنایی با آن موضوع هم مهم است. ما از این جهت قدری دچار ضعف هستیم، بدین صورت که در ایران برخی از مترجمان کار را به صورت آماتوری انجام میدهند و به این صورت نیست که در آن حوزه کار کرده باشند، بلکه آن را بر اساس ذوق و علاقه خود انجام میدهند و فرد خودش را آماده کسب معانی و مفاهیمی تازه نمیکند تا بتواند آن اثر مورد نظرش را به فارسی ترجمه کند. بنابراین باید با فکر و فلسفه اسلامی و فارسی آشنا بود که فکر پخته شده باشد و بعد اقدام به ترجمه کرد؛ یعنی آشنایی با فرهنگ و فلسفه زبان خودمان و همچنین در زبان مبدا. بنابراین صرف دانستن دو زبان این را مقدور نمیکند که بتوان یک ترجمه موفق را انجام داد.
این استاد فلسفه تصریح کرد: مفاهیم فلسفی هم مانند دیگر علوم، یک سیر تحول دارند که مترجم باید این سیر تحول را بداند. گاهی که به سیر تحول مفاهیم فلسفی در نزد متفکران فلسفی نگاه میکنیم تغییرات آن را متوجه میشویم که به دست متفکری رسیده است و حالا در دستگاه تفکری او چه معنایی دارد. مترجم باید هم به سیر تحول مفاهیم و هم معانی یک واژه در نزد فیلسوف توجه داشته باشد. البته این سیر تحول مفاهیم در فلسفههای غربی تنوع بیشتری دارد. چون تنوع مکاتب فلسفی در غربی بسیار زیادتر از ایران است. این امر گاهی موجب خطای مترجم میشود.
او در پایان یادآور شد: باید به آثار کلاسیک فلسفی توجه داشته باشیم. چون مبانی و محورهای اصلی در آن آثار آمده و اگر این کار انجام نشده باشد، باعث میشود ما از عمق مفاهیم به کار برده شده در نزد فیلسوفان بیخبر بمانیم. ما در این زمینه کم کار کردهایم و باید کارهای زیادی را انجام دهیم.
ترجمه مشترک چه ایراداتی دارد؟
هدایت علوی تبار نیز با عنوان «ترجمه مشترک» سخنرانی خود را آغاز کرد و گفت: در یکی دو دهه اخیر ترجمه مشترک توسعه زیادی پیدا کرده است، شاید یکی از عوامل آن توجه وزارت علوم به مقالات ترجمه شده باشد. البته موضوع اصلی بحث من ارزیابی آنهاست.
این استاد فلسفه افزود: ترجمه از یک جهت علم و فن و از جهتی هنر است. با توجه به اینکه افراد در کیفیت یادگیری زبان با هم متفاوت هستند، بنابراین در ترجمه هم با هم متفاوت هستند. فن ترجمه را نمیتوان یاد داد، بلکه افراد در طول زمان و با تجربه آن را کسب میکنند. هنر ترجمه هم مانند فن ترجمه یاد دادنی نیست، بلکه مانند طبع شعر است. نتیجه این است که چه از لحاظ علم، چه از لحاظ فن و چه از لحاظ هنر افراد با توجه به ویژگیهایی که دارند با هم متفاوتند.
او یادآور شد: در ترجمه هم باید به زبان مبدا و هم زبان مقصد تسلط داشته باشیم. نثر فارسی هر فرد مانند اثر انگشت هر فرد است که با هم فرق میکند. عوامل متفاوتی در شکلگیری نثر افراد موثرند. حتی عوامل ارثی هم در شکلگیری این نثر با هم متفاوتند. بنابراین نثر مترجمان با هم متفاوتاند.
به گفته علوی تبار، در بسیاری از آثار ترجمهای مشترک اولین نوع این ترجمهها این است که چند نفر کتابی را بین خودشان تقسیم میکنند و آن را ترجمه میکنند. اشکال این نوع ترجمهها این است که این دو مترجم یا چند مترجم چون یکسان نیستند، بنابراین کیفیت ادبیات این ترجمهها یکسان نیست، بنابراین خواننده متن یکسانی را در اختیار ندارد.
او در ادامه افزود: نوع دوم ترجمه مشترک این است که مثلا دو نفر ادعا میکنند کتابی را کلمه به کلمه با هم ترجمه کردهایم، باز این ترجمه با توجه به مقدماتی که گفتم نمیتواند از لحاظ معانی کلمات و جملات مورد توافق این دو نفر باشد و معمولا یکی از این دو نفر اثر را ترجمه میکند و دیگری آن را از نظر خود میگذرد و معمولا یکی از این افراد دست بالا را در ترجمه دارد. اگر قبول کنیم که هر فرد یک نثر خاص خود را دارد در این نوع ترجمه هم نمیتوان متنی یک دست داشت.
علویتبار در ادامه بیان کرد: نوع سوم این است که یک فردی مفهوم جملات را فهمیده و در اختیار فرد دیگری که دارای ادبیات فارسی بهتری است قرار داده و او نثر را روان کرده است در این صورت نیازی نیست که فرد دوم را به عنوان مترجم روی جلد مطرح کرد، بلکه بهتر است او را به عنوان ویراستار روی جلد آورد.
این استاد فلسفه در ادامه گفت: نوع چهارم این است که فردی کار را ترجمه کرده و فرد دوم آن را ویراستاری کرده است، در این نوع نیازی نیست که اسم فرد دوم به عنوان مترجم روی جلد بیاید بلکه باید به عنوان ویراستار اسمش روی جلد بیاید.
او افزود: بسیاری از ترجمههای مشترک چنان مشترک هم نیستند. اما به لحاظ ملاحظاتی اسم فرد دیگری روی آن آمده است، مانند ترجمهای که یک دانشجو انجام میدهد و اسم استاد راهنما هم روی جلد آمده است که در این صورت نباید اینگونه باشد.
علوی تبار با طرح این پرسش که ترجمه مشترک چه لزومی دارد؟ گفت: گاهی اوقات میگویند در این ترجمهها کار بهتری انجام میشود، اما به نظرم این کار با یک نفر هم ممکن است و این امر با یک مشورت تکمیل میشود که میتوان در مقدمه از آن تشکر کرد. این مطالب به این معنی نیست که ترجمه مشترک ارزشی ندارد.
او افزود: اما زمانی ممکن است که کتاب نویسندهاش یک نفر نیست و در این صورت براساس تخصص افراد میتواند چند نفر آن را ترجمه کنند و این مشکلی ایجاد نمیکند، چون نویسندگان آن یک نفر نیستتند. نوع دوم این است که کتاب را یک نفر نوشته است، اما دارای فصول مختلفی در زمینههای متفاوتی است. در این حالت میتوان از چند مترجم که در زمینههای مختلفی تخصص دارند استفاده کرد. در نهایت شیوه درست ترجمه این است که کتاب یک مترجم و یک ویراستار محتوایی و یک ویراستار صوری داشتته باشد.
الزامات هیچیک از شیوههای ترجمه درک و رعایت نمیشود
سمیه دلزندهروی نیز در این همایش سخنرانی خود را با موضوع «اهمیت مبانی نظری ترجمه در ترجمه متون فلسفی در ایران» ارائه کرد و گفت: از آغاز ترجمه در دوره مدرن در ایران نزدیک به دویست سال میگذرد؛ در این دوره در خلاء بحثهای نظری درباره ذات و کارکرد ترجمه، باورهایی نادرست درمورد شیوه ترجمه شکل گرفته و به حیات خود ادامه داده است. ترجمه متون فلسفی هم که در همین بستر نظری و عملی صورت گرفته، از فقدان پشتوانه نظری و باورهای نادرست درباره شیوه ترجمه بسیار آسیب دیده است. فقدان پشتوانه نظری درباره ترجمه متون فلسفی هم در پژوهشهای حوزه مطالعات ترجمه مشهود است و هم در پژوهشهای حوزه فلسفه. هدف این مقاله این است که با طرح یک مسئله نظری اهمیت نظریه در کار عملی ترجمه متون فلسفی را نشان بدهد.
او با بیان اینکه یکی از مباحث نظری در مطالعات ترجمه تقسیمبندی متون با هدف یافتن شیوهای برای ترجمه هر نوع متن است افزود: کاتارینا رایس (1981) که مُبدع این نظریه است، متون را بر اساس کارکرد زبانی به چهار دسته تقسیم میکند و معتقد است هردسته از این متون باید چنان ترجمه شوند که متن ترجمه در فرهنگ مقصد کارکردی مشابه کارکرد متن مبدا در فرهنگ مبدا داشته باشد. در این روش کارکرد زبان روش ترجمه را تعیین میکند و همترازی دو متن اصل و ترجمه در سطح کارکرد زبانی برقرار میشود.
در مورد دستهبندی متون فلسفی اختلاف نظر وجود دارد چون متون فلسفی از یک طرف به دلیل زبان تخصصی که دارند در دسته متون فنی قرار میگیرند، از طرف دیگر برخی از متون فلسفی خصلت ادبی دارند. برای حل این مسئله، ما بین دو نوع متن فلسفی تمایز قایل میشویم، متنی که فیلسوف برای تبیین فلسفه خود نوشته و متنی که برای تبیین فلسفه یک فیلسوف نوشته شده است. به اعتقاد ما، این دو نوع متن از دو جنس متفاوت هستند و زبان در آنها دو کارکرد متفاوت دارد و لذا باید دو شیوه متفاوت برای ترجمه آنها بهکارگرفت. برای مثال مکالمات افلاطون، مدینه فاضله تامس مور، و آثار سارتر، کامو، سانتیانا و هایدگر از نوع اول هستند و همه مقالات و کتبی که درباره فلسفه و با هدف (کارکرد) تبیین یا نقد آرای فلسفی نوشته میشوند در دسته دوم متون فلسفی قرار میگیرند. این تمایز ممکن است در بدو امر بدیهی به نظر برسد اما اگر الزامات آن را در عمل بپذیریم بسیاری از مشکلات وسوءتفاهمات در ترجمه متون فلسفی در ایران رفع میشود.
به گفته این محقق، متون فلسفی نوع اول متونی هستند که در آنها نویسنده از تشبیه و ایماژ و دیگر آرایههای ادبی برای بیان و قدرت بخشیدن به بیان خود استفاده میکند و زبان متن موجز، اشارهوار، استعاری، احساسی، پوشیده، رمزی و فاقد قطعیت است و از همه مهمتر این که، به قول رومن اینگاردن (1955)، بخشهایی و گاه کل متن فلسفی، زبانی مبهم دارد، به نحوی که درمورد معنی آن میتوان ماهها یا سالها یا دههها تامل کرد و در نهایت اذعان کرد «من که هیچ سردرنمیآورم.» به اعتقاد اینگاردن این مسئله ناشی از ناتوانی ذهنی ما در درک متن نیست بلکه ناشی از این حقیقت است که فیلسوف عمداً متن را مبهم نوشته و هدفش تحیرزایی بوده است تا خواننده خود در لذت تحیر و لذت تأمل در معانی ژرفتر متن و کسب معنی غرق شود.لذا مترجم نباید از متن ابهامزدایی و تحیرزدایی کند. اگر از منظر کارکرد زبانی به ترجمه این نوع متون بنگریم، در ترجمه این نوع متن، فرم بر محتوی، و نویسنده بر خواننده تقدم مییابد، و زبان ترجمه بناچار و به درجات مختلف آثاری از نحو و ترکیبات واژگانی متن اصلی را با خود خواهد داشت. آن تعصبی که برخی از نظریهپردازان در مورد ترجمه متون فلسفی دارند چنان که گویی برای متن فلسفی تقدسی و الوهیتی قائلند درمورد این نوع متن با توجه به کارکرد آن قابل پذیرش است، و انتظار نمیرود چنین متنی به زبانی روان و زیبا ترجمه شود. (نمونه چنین ترجمهها و استدلالهایی در اینجا ذکر میشود)
این مدرس با اشاره به اینکه در متون فلسفی نوع دوم، کارکرد متن توضیح و تبیین است و مترجم دستش باز است تا از همه جوازات مشروع در ترجمه استفاده کند افزود: او میتواند متنی بنویسد که کارکرد آن تبیین و توضیح به زبانی روشن و منطقی و عاری از هر نوع ابهام و تعقید و فاقد رنگ و بوی ترجمه باشد. درترجمه این نوع متن، معنی بر فرم تقدم مییابد و خواننده بر نویسنده.
دل زنده روی با بیان اینکه در ایران، چنین به نظر میرسد که الزامات هیچیک از این دو شیوه همیشه درک و رعایت نمیشود یادآور شد: متون فلسفی نوع اول گاه سادهسازی و ابهامزدایی میشود ولی مهمتر از آن این که متون فلسفی نوع دوم گاه به سبک متون نوع اول یعنی تحتاللفظی ترجمه میشود. آنچه بیش از همه آزاردهنده است این است که مترجمان از این شیوه خود دفاع میکنند و گرایش به لفظ و نحو نویسنده را تلاشی برای حفظ سبک نویسنده میدانند، حال آن که گفتیم در این نوع متون آنچه اهمیت دارد سبک نویسنده نیست، کارکرد متن یعنی انتقال روشن و روان معنی متن است. البته خروج از اسارت لفظ و نحو نویسنده دشوار است و تواناییهای زبانی و دانش فلسفی بالایی میطلبد. چالش ترجمه این نوع متون، زدودن ابهام است و زدودن ابهام مستلزم تفسیر متن، رسیدن به معنی متن (که بدیهی است معنی تفسیری است) و انتقال متن به زبانی که برای خواننده کاملا قابل درک باشد. کسی که خود از فهم متن عاجز است قدرت تفسیر متن را ندارد و لذا قادر نیست که در ساختار جمله نویسنده دخل و تصرف کند و در صورت لزوم آن را به بیان و ساختاری دیگر بنویسد. اینجاست که میبینیم نظریه ترجمه به قامت ناتوانایی مترجمان طراحی میشود و حفظ سبک پردهای میشود بر سر صد عیب نهان.
او با بیان اینکه از دیگر مفاهیم مفید مطالعات ترجمه که به کار ترجمه متون فلسفی میآید مفهوم متن است. هر مجموعه جملات که در کنار یکدیگر قرار بگیرند، متن نمیسازند. متن دارای ویژگیهایی است که نبود آنها متن را از متنیت خارج کرده و نامتن میکند. در ادامه مقاله ویژگیهای متنیت را برشمرده و نشان میدهیم که برخی ترجمههای فلسفی (از هر دو نوع متن فلسفی) فاقد ویژگیهای متنی هستند.
مالک حسینی نیز در این نشست درباره «اهمیتِ «پروژه» داشتن در ترجمه آثار فلسفی» سخن گفت و افزود: پیشتر در پایانِ مقالهای پیشنهاد کردهام که، در غیاب برنامهریزی جامع برای ترجمه متون فلسفی(در پژوهشگاههای عریضوطویل و دیگر نهادهای منتفع از بودجه عمومی)، ناشران صاحبامکانات با همکاری مترجمان باصلاحیت برنامههای خُرد خود را تدارک کنند و پیش ببرند تا کمکم جاهای خالی برنامه کلانِ مورد نظر پر شود. اکنون میخواهم بر اهمیت «پروژه» داشتن خودِ مترجمان آثار فلسفی تأکید کنم و تأثیر آن را نه فقط در پرکردن بخشهایی از آن برنامههای خرد و کلان، بلکه در کیفیت ترجمه آن مترجمان نشان دهم. اگر بپذیریم که در ترجمه آثار کلاسیک و مهم فلسفی یکدستی در اصطلاحگزینی اصلی است که مترجم باید رعایت کند، پروژه داشتن در ترجمه و تمرکز سنجیده بر آثار یک فیلسوف یا یک حوزه عامل بسیار مؤثری است که مترجم را به سمت رعایت این اصل میکشاند و، در مورد مترجمی که پروژهاش ترجمه آثار فیلسوف واحدی است، باعث میشود حتی در ترجمه واژههای غیرتخصصی نیز تا جایی که ممکن است اصل یکدستی را رعایت کند تا بتواند نثر منسجم و یکدستی برای آن فیلسوف در زبان فارسی بیافریند.
نباید ترجمه متون فلسفی به عنوان پایاننامه پذیرفته شود
حسن اسلامی اردکانی نیز سخنرانی خود را به «ترجمه متون فلسفی به عنوان رسالههای دانشگاهی: اعتبار، کاربرد، و تربیت علمی» اختصاص داد و گفت: در ارزش و اعتبار ترجمه متون فلسفی هیچ تردیدی ندارم و بر آنم که خوب است بهترین آثار فلسفی ترجمه شود و در اختیار مخاطبان عام و حتی خاص قرار گیرد. اما ایدهای که در در این مقاله بسط خواهم داد، آن است که نباید ترجمه متون فلسفی، به شکل خاص و دیگر متون عموماً، به عنوان پایاننامه مقطع آموزشی ارشد یا دکتری پذیرفته شود. بلکه دانشجو ملزم است تا در این دو مقطع حتماً کاری تألیفی به مثابه رساله خود ارائه کند.
او ادامه داد: البته ممکن است برخی ترجمهها عملاً به نوعی کار تألیفی به شمار روند، مانند آنکه کسی بخواهد اخلاق نیکوماخوس را از زبان یونانی ترجمه و با همین ترجمه در زبان عربی مقایسه کند. این خود کاری سترگ و درشت خواهد بود. از این نمونههای خاص بگذریم، در مجموع ترجمه کاری پژوهشی به شمار نمیرود و نمیتواند آن کارکرد تألیف را برای رسالههای دانشگاهی داشته باشد. کافی است دانشجو کتابی خوشخوان را برگیرد و به کمک واژهنامههای دوزبانه آن را سطر به سطر و گاه کلمه به کلمه ترجمه کند.
به گفته او، اشکال میشود که وقتی بنیه علمی دانشجو ضعیف است و نتواند کار پژوهشی ارائه کند، بهترین گزینه همین ترجمه است. اما این کار در واقع، ضعف علمی را تشدید میکند، نه درمان. اولاً دانشجویی که نتواند خوب تألیف کند، احتمالاً قادر به ترجمه خوبی هم نخواهد بود. دانشجویی میشناختم که رساله ارشدش را ترجمه انتخاب کرده بود و دفاع کرده بود. بعدها از او خواستم گزارش کتابی برایم بنویسد تا منتشر کنیم. صادقانه گفت که قادر نیست که خودش یک صفحه بنویسد ولی ترجمه از این جهت راحت است و او میتواند پا به پای متن پیش برود.
نظر شما