گفتوگو را با یک سوال کلی آغاز میکنم و آن این است که به نظر شما سیمای زن در ادبيات كلاسيك ایران چگونه سیمایی است؟
در ادبيات كلاسيك ايران بازنمايی شخصيت زن تابع قوانين و قواعد مشخصی است. گذشته از اجتماعات اولیه که مادرشاهی در آن رواج داشته، در طول تاریخ، مرد بر زن مسلط بوده و رابطه میان این دو با کشاکش همراه بوده است. مردان جز برتریهایی که از نظر جسمی، مادی، قدرت اقتصادی و اجتماعی، در جامعه داشتهاند، از موهبت آموزش و تحصیلات نیز برخودار بودهاند و از آنجاکه اکثریت باسوادان جامعه را مردان تشکیل میدادند، تاریخ و ادبیات نیز به قلم آنان نوشته شده و بدین ترتیب با باورمندیهای مردسالارانه، جایگاه زن را در ادبیات مشخص نموده و در جایی نشاندهاند که بر آن باور دارند. باتوجه به متون كلاسيك و نوع نگاه و پرداختی كه نويسندگان و شاعران نسبت به حضور و شخصيتپردازی زن در ادبيات داشتهاند میتوان به چهار گونه كلی از حضور زن در اجتماع در اين تقسيمبندي اشاره كرد: زن در رسالههای اخلاقی، زن در ادبیات عاميانه، زن در ادبيات غنايی، زن در ادبيات عرفانی.
با توجه به این تقسیمبندی چهارگانه که اشاره کردید، ویژگی زن در رسالههای اخلاقی به چه صورت است؟
ويژگی بارز اين دسته از زنان خصوصيتهای اخلاقی و در حاشيه آن، خصوصیات جسمانی آنهاست. زن خوب در اين قبيل رسالههای اخلاقی، شخصيتی است شريف، خانوادهدار، نيكسرشت، زيباروی، مطيع، نرمخو و بارور و بهويژه وفادار به همسر؛ به اين معنا كه بايد در انقياد مرد خانواده (همسر، پدر يا برادر...) درآيد و همواره در حريم بسته و محدود خانواده بهسر برد و تا حد ممكن از آن بيرون نرود. ترديدی نيست كه زنان اين گروه، شايسته مشورت و مصلحتجويی تشخيص داده نمیشوند و اگر مردی به اشتباه تلاش كند تا با رأی و تدبير آنان گره از كار خود بگشايد و يا خط سير زندگی خود و خانواده را تعيين كند، با مشكلات جدی مواجه خواهد شد. نمونههای برجسته اين قبيل زنان را میتوان در پاره وسيعی از رسالههای اخلاقی ادبای گوناگون چون عنصری و قابوسابنوشمگير مشاهده کرد.
زن در ادبيات عاميانه چه خصوصیاتی دارد؟
در ادبيات عامه تصوير زن كژ و كوژ است. زنان غالباً با صفات حيلهگری، مكاری و اغفالكنندگی توصيف میشوند. اين دسته از زنان، شخصيتهايی هستند كه قادرند با توجه به قابليتهايی همچون چابكی و چالاكی و تردستی و روشنبينی و درايت و هوش سرشار و شجاعت و شهامت و بیباكی به اهداف خود دست يابند که خود شامل زن خوب و نيكسرشت و زن بدذات و پليد میشود. در ميان شخصيتهای خوب میتوان به عنوان نمونه به شخصيت روحافزا در سمك عيّار اشاره كرد. مثال ديگر در زمينه زن باهوش و با درايت، شهرزاد در داستان هزار و يك شب است. آنچه بيش از هر چيز در توصيف زن در اينگونه داستانها مهم است، وجهه روحی و شخصيتی اوست كه در اكثر موارد بر زيبايی و مزايای جسمانی اولويت میيابد.
زن در ادبيات غنايی چه؟ او دارای چه ویژگیهایی است؟
شعر غنايی جزء قديمیترين انواع شعر فارسی است و در ادبيات ساير ملتها هم در زمره كهنترين انواع قرار دارد. مهمترين نوع شعرهای غنايی يعنی شعر عاشقانه با هدف توصيف زيبايی معشوق و آرزوی دست يافتن به او شكل میگيرد. در اين نوع شعر آنچه مهم است معشوق است و نه عاشق؛ همه چيز در معشوق خلاصه میشود، همهجا سخن از وی میرود و در نتيجه شأن و مقامی درخور دارد. به نظر میرسد معشوق زن مطرح در شعر غنايی، در اصل، يك ايزدبانو بوده است. بنابراين، توصيف او در زبان شعر، رمزی و استعاری است. اين استعارهها همان صفات آسمانی و اساطيری ايزدبانوان را به عنوان الگوی نخستينه مطرح میكنند. بدين ترتيب با نوعی اغراق در توصيف روبهرو هستيم كه تا حد امكان معشوق را نمادين و خيالی میكند.
در مواردی كه از مشعوق زن سخن میرود، چهره معشوق تا آن اندازه ثابت و كليشهای است كه میتوان گفت تشخيصی ندارد و در حقيقت عكسبرداری از روی تصوير جنسی مشكوكی دارد، از جهات ديگر هم ناآشناست. گویی از جنس مردم زمانه نيست. يا آنقدر قهار و درشتخوست كه عاشق را مرتب از خود میراند، يا آنقدر الهی و اسطورهای است كه به او دست نتوان يافت. در هر صورت نتيجه يكی است. اين معشوق دست نايافتنی فقط حضورش را در شعر اعلام میكند و در زندگی عادی حضور ندارد. قابليت اصلی زنان اين گروه، زيبايی جسمانی و همچنين جذابيت آنهاست؛ به ترتيبی كه در بيشتر موارد، شاعر و يا راوی داستان بهمنظور اشاره به چنين شخصيتی از واژه «معشوقه» استفاده میكند. در ادبيات غنايی فارسی در ايران، معشوقه عموماً شخصيتی است بیوفا كه دلِ نازكِ يار را میشكند و يا دين و آيين او را بر باد میدهد و در پارهای موارد نيز (چون فرهاد و يا مجنون در داستانهای نظامی گنجوی) آواره دشت و بيابانش میكند. گاه اتفاق میافتد كه معشوقه بیوفا سبب بيماری جسمانی و گاهی نيز مرگ عاشق دلخسته شود. طبيعی است كه ادبيات فارسی به اين مضمون اشارههای فراوانی دارد و نمونههای زيادی از اين قبيل بازنمايی چهره زن را میتوان در آثار بزرگانی چون نظامی گنجوی و خاقانی و عنصری و حافظ و... مشاهده كرد.
و سرانجام میرسیم به خصوصیت زن در ادبيات عرفانی، ویژگی زن در ادبیات عرفانی چیست؟
آنچه به نظر ما تصويری از زن در شعر عرفانی است، زن نيست، بلكه مفهومی از زن است كه شكلی رمزی از نفس بشری دارد. در ادبيات عارفانه ـ عاشقانه و بسياری از اشعار عرفانی فارسی و عربی میبينيم كه از نظر صوفی زن گاهی سيمای جمال و كمال حق را میيابد و معشوقی الهی میشود و عشق به زن مترادف عشق به حق تلقی میشود. در اشعار عطار، مولانا و گاه جامی میتوان نمونههايی را يافت.
«جانسون» منتقد و نویسنده انگلیسی سده هجدهم میلادی میگوید: «چون فن نوشتن، بیشتر هنری مردانه بوده، گناه اینکه چه کسی زندگی را تلخ میکند، به گردن زن افتاده است». در نتیجه آنچه که مردان درباره زنان نوشتهاند، اغلب خالی از غرض نیست.»
از اين رو در ادبيات فارسی تصويری واقعی از زنان بهدست داده نشده است. آنچه درباره آن صحبت میكنيم در حقيقت نمايشی از موجودی بهنام زن است كه هيچجا حضور نداشته و چون حضور نداشته و قلم در دست مردان بوده، سيمای او را به هر گونهای كه پسند ايشان بوده، ترسيم كردهاند. بايد بگوييم اين سيمای نمود يافته در ادبيات هم از جنس زن واقعی روزگار و دورههای گوناگون تاريخ ايران نيست. بهندرت میتوانيم تصوير زنی واقعی را كه در قرون و اعصار گذشته میزيسته، در آينه ادبيات ملاحظه كنيم. اين زن گاهی زنی آرمانی است كه تنها در رؤياها و واقعههای شاعران و صوفيان نمود پيدا میكرده، يا زنی تحقير شده و ناقص است كه موجب ضلالت مردان بوده است.
با توجه به همه آنچه مطرح شد، بهطور کلی جایگاه زن در ادبیات کلاسیک چگونه توصیف میشود؟
در ادبيات ايران موقعيت زن در اغلب موارد در حاشيه بوده و تحت سيطره فرهنگ مردسالار. حضور زن در ادبيات نيز از كليشهای پيروی میكند كه ساخته ذهن مردان است و تجربه نگاشته شده هم در اصل، تجربهای مردانه و مردخواهانه بوده است. با توجه به ساخت سنتی و پدرسالارانه جامعه ايران، طبيعی است بر ادبيات، ديدگاه مردانه حاكم باشد. در ادبيات کلاسیک ایران، در اكثر موارد، شخصيتهای زن خوب كه ايفاگر نقشی منفی نيستند، از تبار شاهانند و كمتر پيش میآيد با زنی روبهرو شويم كه به طبقات متوسط و يا پايين جامعه تعلق داشته باشد؛ و اگر چنين اتفاقی بيافتد، ترديدی نيست كه اين زن به طريقی به نسل اشراف وابسته بوده و يا به تعبير دقيقتر از نژاد پاكان است. به عبارت ديگر، اصيل بودن، نشانهای است كه میتوان با تكيه بر آن از خوب و مطابق با عرف و هنجار بودن زن اطمينان حاصل كرد.
تیپولوژی زن در ادبیات کلاسیک؛ زنی كه از همه ويژگیهای انسانی با آمال و عملكردهای خوب و بد برخوردار است، چگونه است؟
تیپولوژی زن در این جامعه به گونه کلی دربرگیرنده مواردی است همچون:
1- زن پارسا و عفیف: در نظر مردان معیارهایی وجود داشته که اگر زنان مطابق آن عمل میکردند، جزو زنان پارسا به شمار میآمدهاند و با صفاتی چون زن مستور و زن پرهیزکار خوانده میشدند.
2- زن به عنوان معشوق: در اين جايگاه از زن با لحنی پر از ستایش و خاشعانه ياد میشود و در پارهای موارد شاعر، خود را خاک پای او، بنده حقیر او و گرفتار سلسله موی او میداند. چنانکه مثلا در شاهنامه زنان بسیاری با ویژگیهای برجستهای وصف شدهاند که «رودابه»، «تهمینه»، «فرنگیس»، «گردآفرید» و «منیژه» از آن جملهاند. در مقابل آنها زنانی چون «سودابه» و «مالکه» نیز خیانتکار و ناپارسا قلمداد شدهاند. اين زنان گذشته از زيبايی بيرونی در سيرت و خلق و رفتار هم يگانهاند. زنان شاهنامه غالباً خردمند و فرزانهاند و از اينرو بين زن و مرد تفاوتی نيست. زنانی چون سيندخت و رودابه و تهمينه و فرنگيس و جريره و منيژه و گردآفريد و كتايون و گرديه و شيرين، هم عشق را برمیانگيزند و هم احترام را. هم زيبايی بيرونی دارند و هم زيبايی درونی. وفاداری و شرم، خردمندی و كياست از صفات آنهاست.
3- زن به عنوان مادر: وظیفه اصلی مادر، زادن فرزند، بزرگ کردن او، خانهداری و اطاعت از شوهر است. نازایی از خصوصیات منفی زن شمرده شده و مرد میتوانست در صورت نازا بودن زن، او را رها کند. در زادن فرزند نیز شرط اصلی، زادن پسر بوده و وجود دختر جز دردسر و بدنامی برای پدر حاصلی نداشت.
4-زن فتانه: اين زنان زيبارويانی هستند بیوفا، بیرحم، سنگدل، مكار، ستمگر، خانه برانداز، مرموز، قربانی، مظلوم، بیسواد و خرافی.
5- زنان مقدس و صوفی: این زنان در تاریخ ادبیات ما در جایگاهی بالاتر از زنان معمولی قرار داشتهاند. با وجود کمبودها و مشکلاتی که بر سر راه تحصیل و آموزش زنان وجود داشته، افرادی وجود داشتند که از نظر دانش، فضیلت و تقوا شهره بودند. از جمله این زنان میتوان به مشهورترین آنان، یعنی «رابعه عدویه»، صوفی سده دوم اشاره كرد که بسیاری از مردان، در مکتب او درس آموختند و شاگرد او بودند. ادبيات فارسي ايران و بهويژه بخشی از آنكه به دوره كلاسيك يا كهن شهرت دارد، انباشته از اين گونه شخصيتهای زن است.
از جایگاه زن در ادبیات کلاسیک عبور کنیم و به موقعیت زن در ادبیات معاصر برسیم، به نظر شما جایگاه زن در ادبیات معاصر چگونه است؟
در دوران معاصر سیمای زنان در ادبیات متفاوت میشود؛ برای مثال در قلمرو ادبیات داستانی بخش بزرگی از ادبيات داستانی ما، با انگيزه انتقال روايت و نگاه نويسنده از واقعيات به مخاطب آن نوشته شده است. با ورود زنان به دنيای داستاننويسی، يک رشته واقعيات ويژه زندگی زنان با نگاه زنانه به بنمايههای داستاننويسی افزوده شد و از آنجا که زنان نويسنده هم بهطور طبيعی درد آشنای اين واقعيات بودند و هم خود را نسبت به آنها متعهد میدانستند، داستانهايی افشاگرانه و دادخواهانه درباره فقر زنان، درباره موقعيت پايينتر زنان در جامعه نسبت به مردان، درباره رهاماندگی و واگذاشتگی زنان پس از طلاق و بیپناهی آنان، درباره باورهای ريشهداری که در خصوص دختران و زنان در ذهن جامعه وجود دارد، نوشتند.
زن بهعنوان انسان، نگاه ديگری به شخصيت زن است، که در برخی از آثار نویسندگان این دوران نمود مییابد؛ در این نگاه، زن به علت جنسیت و موقعیت اجتماعى در جایگاهى متفاوت با مرد قرار نمىگیرد، به او به عنوان موجودى نگاه مىشود که به علتى روانشناسانه یا هستىشناسانه مورد توجه است و زن یا مرد بودنش در اصل ماجرا بىتأثیر است. در این داستانها ممکن است زن در موقعیتى مادرانه، زنانه و حتي مظلومانه قرار بگیرد، ولی درونمایه اصلى داستان موضوعى وراى جنسیت است و ما را با آدمها و ذهنیت آنان مواجه مىکند. در حوزه شعر هم وضعیت همینگونه است؛ یعنی خوشبختانه صدای زنانه به عنوان موجودی مستقل و شایسته حیات و زندگی، در زوایای گوناگون شنیده میشود.
با همین موضوع بخوانید:
نظر شما