گفتوگو با مترجم کتاب «تاریخ فلسفه» نوشته آنتونی کنی
مواجهه فلسفه تحلیلی با مکاتب دیگر چگونه است؟/ نگارش نخستین تاریخ فلسفه با رویکرد تحلیلی
رضا یعقوبی «تاریخ فلسفه» آنتونی کنی میگوید: این اولین تاریخ فلسفهای است كه با نگاه تحلیلی نوشته شده در حالیکه فلسفه تحلیلی در كشور ما رواج چندانی نیافته است. شیوه تحلیل، نقد، تبیین و دستهبندی مفاهیم در این کتاب بسیار روشن و كارساز است و نمونه بسیار ارزشمندی است برای كسانی كه میخواهند بدانند رویكرد تحلیلی در مواجهه با سایر فلسفهها چگونه است.
آنتونی کنی نام شناختهای شده برای اهالی فلسفه است با این وجود برای آشنایی مخاطبان علاقهمند درباره او و آثارش توضیح دهید؟
آنتونی كنی با نام كامل آنتونی جان پاتریك كنی، فیلسوف تحلیلی برجسته معاصر و از بنیانگذاران نوتوماسگرایی تحلیلی است كه در 1931 در لیورپول به دنیا آمد. نزدیك به پنجاه اثر تالیفی دارد كه مهمترین آنها همین تاریخ فلسفه غرب چهار جلدی است كه ترجمه كردهام. درباره جایگاه علمی ایشان اگر از منظر سمتهایشان عرض كنم، ابتدا استاد كالج بالیول آكسفورد بوده، بعد نایبرئیس دانشگاه آكسفورد و بعدا هم رئیس فرهنگستان بریتانیا شده و از ملكه انگلستان به پاس زحمات و خدمات علمی فرهنگیاش لقب «سِر» دریافت كرده است. از حیث دانش هم شخص جامعالاطرافی است. ابتدای تحصیلاتش الهیات مسیحی را فراگرفته و بعد وارد آكسفورد شده و فلسفه تحلیلی را نزد شاگردان برجسته ویتگنشتاین فراگرفته و با آنسكوم و پیتر گیچ رابطه دوستی نزدیكی داشته و هر دو با هم در گسترش نوتوماسگرایی تحلیلی تلاشهای برجستهای كردهاند.
او بر فلسفه باستان مخصوصا ارسطو و افلاطون تسلط كامل دارد. در فلسفه قرون وسطی صاحبنظر است و در جلد دوم كتاب تاریخ فلسفه، نوآوری مهمی دارد و آن هم احیای منطق قرون وسطی است كه در چارچوب منطق جدید، نوآوریها و موشكافیهای خاص و دقیقِ آنها را بازیابی و ارزیابی كرده و در تازهای گشوده است. در حوزه قرون وسطی هم بیشترین تسلط را بر آثار توماس آكویناس دارد. در فلسفههای جدید هم چنانكه شاهدیم هم بر اوایل این دوران و هم بر فلسفههای متاخر تسلط دارد و دكارت و كانت و ویتگنشتاین و فرگه و ... را هم كاملا میشناسد و درباره هر كدام تالیفهای مستقلی دارد كه برخی از آنها هم به فارسی ترجمه شده است. اما حوزههایی كه شخصا به آنها علاقهمند است و صاحبنظر است عبارتند از فلسفه تحلیلی، فلسفه ذهن، فلسفه اخلاق، فلسفه دین، فلسفه ویتگنشتاین، فلسفه باستان و قرون وسطی است. دستی هم در ادبیات دارد و حتی تالیف دارد. به نظرم جامعیت و جایگاه علمی ایشان با این سخنان روشن شده باشد.
اساسا مطالعه تاریخ فلسفه به لحاظ هستی شناسی و روش شناسی چه کمکی میتواند به مخاطبان تخصصی فلسفه کند؟
ببینید فلسفه اساسا با هستیشناسی آغاز شده است. اولین پرسشهایی كه منجر به شكلگیری فلسفه به معنای پیشرفته آن شد، پرسش از هستی عالم بود. به نظر من اسطورهها از همین جا آمدهاند. فارغ از نگاه پیشرفته امثال یونگ به اسطورهها كه آنها را بازتاب ناخودآگاه آدمی و مراحل سیر كمال روحی و در واقع تمثیل میدانند، به نظر من انسانها در دوران اسطوره از طریق اسطوره به پرسشهای هستیشناسی خود جواب میدادند. اینكه عالم از كجا آمده است و از چه چیز به وجود آمده است و.. در اسطورهها تبیین میشدند. بعد به شكل تجربیتری كسانی مثل طالس به این فكر افتادند كه ماده تشكیلدهنده عالم چیست؟ یعنی عالم از چه چیز به وجود آمده است و پاسخ خودش آب بود. از اینجا به بعد رویكرد عقلانی و غیراسطورهای به هستیشناسی شكل گرفت و به اَشكال پیشرفتهترِ آن نزد افلاطون و ارسطو و دیگران رسید اما در آن دروان اولیه هنوز اندیشه آنها به این پیچیدگی نبود كه سوال «خود هستی یا وجود چیست؟» را مطرح كنند و ماهیت و وجود را از هم متمایز كنند. در دوران باستان پرسشها معطوف به اهداف بود و در دوره جدید معطوف به علتاند. آن زمان میپرسیدند «چرا اشیا هستند؟» و حالا میپرسند «اشیا چرا اینطورند كه هستند؟».
پس بخش بسیار بزرگی از تاریخ فلسفه، تاریخ هستیشناسی و مابعدالطبیعه است و ما با سیر این اندیشه فقط از طریق چنین تاریخهایی میتوانیم آشنا شویم. اما كمك ویژهای كه این اثر از این لحاظ به ما ایرانیها میكند در جلد چهارم است. علل خاصی مثل علتهای اجتماعی و سیاسی باعث شده در این دوره زمانی فلسفهدوستان ما فلسفههای ایدهآلیست و اگزیستانس را بیشتر بخوانند. بحث درباره آن علل را باید جای دیگری پی بگیریم اما متاسفانه شناخت درستی از فلسفه تحلیلی بین بسیاری فلسفهدوستان در كشور ما وجود ندارد. مخالفان این فلسفهها در كشور ما فلسفه تحلیلی را با پوزیتیویسم منطقی یكی میگیرند و در ذهن مخاطب میكنند تا بهانه كافی برای طرد آن را داشته باشند تا حد زیادی هم موفق شدهاند و میگویند از نظر فلسفه تحلیلی هر گزارهای كه توسط تجربه تایید نشود مهمل است! در حالی كه این ادعا فقط و فقط منحصر به حلقه وین است و فلسفه تحلیلی بزرگان خودش را دارد. اعضای حلقه وین هم دست به تحلیل میزدند اما تحلیل مفهومی مور، بعد تحلیل منطقی فرگه و راسل، بعد تحلیل زبان متعارف در دو مكتب ویتگنشتاین و آكسفورد، مدعیات و نوآوریهای جداگانه خود را دارند و با اینكه تا قبل از استراوسون با نظامسازی مابعدالطبیعی مخالف بودند اما بحثهای مابعدالطبیعه در میان آنها كاملا رواج دارد.(البته مخالفت با نظامسازی فلسفی منحصر به تحلیلیها نیست، كییركگارد هم همینطور است ولی تحلیلی نیست). در جلد چهارم ما به فصل مابعدالطبیعه كه میرسیم هم مابعدالطبیعههای غیرتحلیلی و هم مباحث فلاسفه تحلیلی در حوزه مابعدالطبیعه را میخوانیم. این هم نقش بزرگی است كه این كتاب در زمینه هستیشناسی میتواند ایفا كند.
درباره روششناسی هم نكته بسیار مهمی دارد. این اولین تاریخ فلسفهای است كه من میبینم با نگاه تحلیلی نوشته شده است. فلسفه تحلیلی در كشور ما رواج چندانی نیافته است. به همین دلیل علاقهمندان بسیاری هستند كه علاقه دارند بدانند فلسفهورزی عملی تحلیلی چگونه است. یك فیلسوف تحلیلی چگونه با مسائل مواجه میشود و چه رویكردی در پیش میگیرد. از چه راهی دست به ابتكار و نقد و تبیین و گزارش میزند. ما در این اثر با چنین رویكرد تازهای روبرو هستیم. شیوه تحلیل، نقد، تبیین و دستهبندی مفاهیم بسیار روشن و كارساز است و نمونه بسیار ارزشمندی است برای كسانی كه میخواهند بدانند رویكرد تحلیلی در مواجهه با سایر فلسفهها چگونه است و چه نقشی میتواند داشته باشد. علاوه بر این، همین رویكرد روشن و تحلیلی باعث میشود رویكرد و روششناسی سایر فلاسفه را هم با شیوه جدیدی بشناسیم و در كار كنیم.
انگیزه شما از ترجمه این مجلدات چه بوده و فرایند کار به چه صورت پیش رفته است؟
انگیزه من پر كردن همین خلأیی بود كه عرض كردم. اولا خود اثر كنی در زبان انگلیسی هم بینظیر است و به راحتی در كنار سایر تاریخ فلسفههای بزرگ نام برده میشود. دوما در كشور ما تاریخ فلسفهها یا ساده و سطحیاند و نمونههای فراوان دارند، یا بسیار فنی و پیچیده. همین الان بازار ما پر شده از كتابهای فلسفی عوامپسندی كه بیشتر جنبه بازاری دارند و در این گونه كارها ناشر و مترجم انگیزهای جز فروش بیشتر ندارند. زمانی میشد اسم برد و شمرد اما حالا به قدری زیاد شدهاند كه فرصت نمیشود بررسیشان كرد. قبلا آثار دم دستی و غیر فنیای بودند كه مثل تاریخ فلسفه ویل دورانت با اینكه حرفهای نبودند اما ترجمههای خوبی داشتند و مرحوم زریاب سنگ تمام گذاشته است اما حالا مترجمان ناآشنا به فلسفه و بیگانه با اصطلاحات وارد این حوزه شدهاند و ترجمه بیكیفیت آنها به بیكیفیتی اصل اثر اضافه میشود و برای مخاطب مشكل ایجاد میكند. آثار دیگری هم هستند كه بسیار فنیاند، مثل تاریخ فلسفه كاپلستون و راتلج. من راتلج را دقیق بررسی نكردهام اما درباره كاپلستون مخاطب از ابتدا با حجم وسیعی از تفسیرها و مطالب فنی روبرو میشود كه اصلا مناسب نوآموزان نیست. كاپلستون در تقریر و تبیین اندیشهها بسیار پژوهشی و عمیق كار كرده و وقتی به مسئلهای و فیلسوفی میرسد، همزمان آرای مفسران آنها و اختلافهایشان را هم ارائه میكند و خودش هم مشغول تفسیر میشود. خب چنین اثری به چه كار نوآموز میآید؟ البته برای متخصصان و پژوهشگران بسیار مفید است. ولی برای نوآموز گیجكننده است.
پس از این همین منظر ترجمه کتاب کنی میتواند برای مخاطب ایرانی مفید باشد.
كتاب كنی از هر دو نظر بسیار راهگشاست. هم خودش فیلسوف است و مباحث را هرچند تا حد ممكن روان و شیوا بیان میكند، هم عمق نگاه یك فیلسوف را دارد و در تبیین و نقد و تحلیل فلسفهها كم نمیگذارد. حتی در جلد سوم كه وارد فلسفههای جدید شده، در قامت یك فیلسوف تحلیلی ظاهر میشود و نقاط قوت و ضعف مكاتب را به شكل كمنظیری پیش چشم خواننده میگذارد. اما هیچوقت كاری نكرده كه مخاطب خودش را با انبوهی از تفسیرها و تطویلها مواجه ببیند و خسته یا فراری شود. ضمن ارائه روشن مفاهیم و مطالب اساسی، نقطه قوت و ضعف آن فلسفهها را بیان میكند و بعد اگر خودش نوآوری تازهای هم دارد، ارائه میكند. این بزرگترین مزیت و امتیاز این اثر است. هم روان است هم عمیق و پرمحتوا.
درباره فرایند كار هم باید بگویم كه ترجمه این اثر حدودا سه سال و نیم طول كشید. سعی كردم در تمام اثر هم اصل امانت را رعایت كنم و هم تا جایی كه میشود روان و دقیق ترجمه كنم. همانطور كه در مقدمه آوردهام اثر را باید بازآفرینی كرد نه برگردان. البته چنانكه میدانید ترجمه متون فلسفی خودش نوعی فلسفهورزی است. نمیشود متن فلسفی ترجمه كنید اما فقط از دانش زبان برخوردار باشید. باید مكاتب را بشناسید. اصطلاحاتشان را بدانید. مسائلشان را بفهمید وگرنه ترجمه ناقص و دشواریاب و پرغلط خواهد شد. معادلگزینیها همیشه پژوهشیاند. برای انتخاب دقیق یك معادل نمیشود صرفا ترجمههای دیگر را دید و معادلهای مترجمهای دیگر را مقایسه كرد و بهترینها را برگزید. انتخاب دقیقترین معادل برای یك اصطلاح فلسفی همیشه مستلزم فهم دقیق اندیشه و مكتبی است كه دارید ترجمه میكنید. باید خیلی فلسفه بخوانید و فلسفهورزی كنید تا یك مترجم فلسفی خوب باشید. ترجمه متون فلسفی خودش نوعی فلسفهورزی و پژوهش است.
البته تا حدودی اشاره کردید اما مجلدات تاریخ فلسفه آنتونی کنی چه تفاوتی با آثار مشابه این حوزه دارد و تلاش او در این مجلدات بیشتر معطوف به چه بوده است؟
سوای آنچه در پاسخ سوال قبلیتان عرض كردم نكته مهم دیگری هم هست كه باید عرض كنم. وقتی كسی فلسفه میخواند نهایتا به یك مكتب یا یك طرز تفكر خاص علاقه پیدا میكند و علاقه دارد سایر اندیشهها را از موضع مكتب دلخواه خودش ببیند و نقد كند و بخواند. مثلا در كشور ما كسانی هستند كه مدام اشكال میگیرند چرا در تاریخ فلسفهها اندیشهها به شكل تكامل تاریخی و دیالكتیكی مطرح نمیشوند. یعنی از نظر آنها مورخ باید متوجه باشد كه هر اندیشهای محصول گریزناپذیر و ناگزیر اندیشههای قبلی بوده و جز رسیدن به آن اندیشه خاص، از نظر تاریخی چاره دیگری وجود نداشته است. این فكر آشكارا هگلی است و شكلی از جبر تاریخی است. اما این دامی نیست كه بتوان تصور كرد یك فیلسوف تحلیلی در آن گرفتار شود. دیدن اندیشهها از این منظر یعنی شما باید قائل به مرگ اندیشههای پیشین شوید. در حالی كه همانطور كه چندی پیش در مقاله «فلسفه و تاریخنگاری فلسفه» هم آوردم، فلسفه رشتهای است كه كاملا به تاریخ خود متكی و مبتنی است. چون فلسفه، مراجعه دائم و مداوم به بنیانهاست. بازاندیشی بنیانهاست و وقتی كسی در هر رشتهای غیر از فلسفه به بنیانها فكر كند، ناچار به فلسفه كشیده میشود. مثل فلسفه علم، فلسفه ریاضی، فلسفه اخلاق، فلسفه حقوق و سایر فلسفههای مضاف. اما وقتی از آن دیدگاه جبرگرا نگاه كنید باید آخرین مرحله اندیشه را پیشرفتهترین مرحلهای بدانید كه مراحل و فلسفههای قبلی را زیر پا گذاشته و حتی كشته و دفن كرده است. اما كسی مثل كنی چنین دیدگاهی را صرفا یك نحوه تفكر در میان این همه نحوه فكر میداند. یك فلسفه در میان این همه مكتب فلسفی. حالا به نظر شما كدامیك جامعتر و بیطرفانهتر است؟ كسی كه تمام اندیشهها را ارائه میدهد و از هر كدام به اندازه خودش بهره میبرد یا كسی كه فقط یك دیدگاه را ارائه میدهد و سایر دیدگاهها و اندیشهها را مراحل رسیدن به دیدگاه خود میداند؟
اجازه بدهید مثالی بزنم. كاپلستون میگوید تاریخ فلسفهاش را برای دانشآموزان مدارس كاتولیك نوشته ولی كنی میگوید آن را برای دانشجویان دانشگاه آكسفورد نگاشته است. یعنی این كتاب یك متن درسی دانشگاهی است و اگر كنی یا هر كسی كه قرار است چنین كتابی بنویسد در این اثر نگاه خاصی را غالب میكرد، به دانشجو و كتاب و فلسفه خیانت میكرد. مگر اینكه در ابتدای كتاب بنویسد كه كتاب از موضع فلان اندیشه خاص نوشته شده و جامعیت كتاب درسی را ندارد. بلكه برای كسانی است كه میخواهند از فلان موضع ایدهآلیستی یا تجربی، تاریخ فلسفه را بخوانند. پس علاوه بر مزیتهای پیشین به نظر من امتیازش بر آثار مشابه، جامعیت، بیطرفی، رویكرد دانشگاهی و درسی است و تلاش میكند تاریخ فلسفه را به مثابه نوعی فلسفهورزی ارائه كند كه در آن تمام اندیشهها در كنار هم خود را نمایان كردهاند و خواننده ضمن فراگیری تاریخ فلسفه، از طریق تاریخ فلسفه، فلسفهورزی میكند و نگاه مسئلهمحور و تاریخمحور جای یكدیگر را نمیگیرند. البته این را هم اضافه كنم كه مزیت دیگر این اثر روزآمد بودن آن است. آخرین جلد تاریخ فلسفه كاپلستون سال 1975 چاپ شده است. یعنی 45 سال پیش، نزدیك به پنج دهه از انتشار آن میگذرد و در این مدت فلاسفه بسیاری آمدهاند كه در تاریخ فلسفه كاپلستون گنجانده نشدهاند. مثل بزرگان فلسفه تحلیلی و حتی متاخرتر دریدا و رورتی و مكتب فرانكفورت كه در آخرین جلد كتاب كنی حاضرند.
در مجلد سوم این مجموعه موضوعات و سرفصلهایی را شاهد هستیم به این صورت که کلیاتی درباره فلاسفه غرب در سه فصل نخست دارد و بعد از فصل چهارم موضوع محور میشود، در واقع ترکیبی از موضوع محوری و تاریخ محوری. کنی چرا این روش را برگزیده است؟
بله. كنی گفته است كه معمولا تاریخ فلسفهها به دو شكل نوشته میشوند. به شكل تاریخی و موضوعی ولی من سعی میكنم این دو رویكرد را با هم تلفیق كنم. در ابتدای هر جلد سه یا دو فصل تاریخی آورده و در فصلهای بعد به شكل موضوعی به تاریخ فلسفه پرداخته است. یعنی فصلهای موضوعی هم تاریخیاند اما تاریخ همان موضوع. مثلا فصل فلسفه اخلاق به بررسی آراء فلاسفه در فلسفه اخلاق اختصاص دارد و تقدم و تاخر تاریخیشان هم رعایت شده است. گاه یك فیلسوف در بخش تاریخی بحث شده اما به خاطر اینكه صرفا یك تاثیر كلی داشته در بخش موضوعی نیامده یا در همان بخشهایی آمده كه در آنها نظریه قابل اعتنایی دارد. گاه هم یك فیلسوف در بخش تاریخی نیامده ولی به خاطر اینكه فقط در یك حوزه صاحبنظر بوده در یكی از فصلهای موضوعی شرح نظریهاش آمده است. این کار هم برای کسانی که فقط به یک حوزه خاص از فلسفه مثلا معرفتشناسی علاقه دارند مفید است كه لازم نیست تمام كتاب را مرور كنند تا مباحث معرفتشناسی را پیدا كنند و بخوانند. هم برای كسانی كه علاقه بیشتری به سیر تاریخی دارند و از فصلهای اول بهره بیشتری میبرند.
سه فصل نخست این کتاب بر اساس دستهبندی خاصی صورت گرفته. منطق این کار چه بوده است؟
به هر حال در تاریخ فلسفه، دورههای مختلفی وجود دارند كه به صورت تقریبی میشود آنها را دستهبندی كرد. مثل دستهبندی معروف فلسفههای جدید به قارهای و تحلیلی. یا مثلا دستهبندیهایی كه كاپلستون دارد و فلسفه هر كشوری را در مجلدهای جداگانه آورده است. تجربهگرایان انگلیسی را در یك جلد، تفكر آلمانی را در جلد دیگر و تفكر فرانسوی و .. را هم در جلد دیگری گنجانده است. بسیاری از این اندیشمندان همدوره و همزماناند اما برای دستهبندی درستتر مطالب و جلوگیری از پراكندگی، آنها را جداگانه بررسی میكنند. مثلا هوسرل با فرگه همزمان است. اما فرگه در یك فصل و هوسرل در فصل دیگری بررسی میشود. در غیر این صورت، پراكندگی مطالب، مخاطب را سردرگم میكند. به نظر من تنها منطقش انسجام موضوعهاست.
شما از مترجمانی هستید که به صورت تخصصی در این حوزه کار میکنید و در واقع به متنی که ترجمه میکنید مسلط هستید. درباره سابقه علمی و فعالیتهایتان توضیح دهید و اینکه به چه میزان این تسلط میتواند بر کار مترجم تاثیرگذار باشد؟
رشته تحصیلی من در دانشگاه، الكترونیك بود. اما ابتدای علاقه من به حوزههای علوم انسانی به دوران نوجوانی برمیگردد. مخصوصا در دوران دبیرستان علاقه زیادی به آثار بزرگان داشتم و میخواندم. همیشه با حافظ و سعدی و مولانا مانوس بودم. حتی دیوان حافظ را تقریبا حفظ كردم اما چون ممارست نكردم الان فقط حضور ذهن دارم. یعنی یك یا چند كلمه اول هر بیت باعث میشود یك یا چند بیت و گاه تمام غزل را از بر بخوانم. سعدی و مولانا هم همین طور. همیشه و مداوم میخواندم و میخوانم. به كارهای هنری مخصوصا موسیقی علاقه زیادی داشتم. هر هفته به اصفهان میرفتم تا ردیفهای آواز ایرانی را نزد یكی از شاگردان مرحوم تاج اصفهانی فرابگیرم. مدتی هم در این زمینه مشغول یادگیری شدم. ادبیات، عرفان، فلسفه، روانشناسی، الهیات را خودخوان میخواندم. آثار بزرگان ادبیات و نثرنویسی جدید را مطالعه میكردم. از آثار مرحوم نجفی و زرینكوب و فروزانفر گرفته تا شرحهای حافظ و مثنوی و آثار مرحوم قزوینی و.. وقتی دانشجو بودم به صورت آزاد در كلاسهای دانشكده ادبیات و علوم انسانی حاضر میشدم و جزوه مینوشتم. با اساتیدشان نشست و برخواست میكردم و بحث میكردیم. آقای دكتر حسن قنبری كه مترجم آثار هانس كونگ است و اكنون در دانشگاه تهران مشغول تدریس است، نقش مهمی در سیر مطالعاتی من داشتند. فلسفه را از سیر حكمت مرحوم فروغی تا كاپلستون و سایر منابع آن زمان خواندم و فراگرفتم. بعد به منابع انگلیسی رو آوردم. در این میان به اثر كنی برخوردم و بعد تصمیم گرفتم ترجمهاش كنم. قبل از آن علم و دین هانس كونگ را ترجمه كرده بودم كه در سال 1395 منتشر شد.
بعد هم در حلقه نویسندگان دانشنامه حافظ و حافظ پژوهی راه پیدا كردم و از آن طریق با استاد و پدر معنوی گرانقدرم استاد بهاءالدین خرمشاهی آشنا شدم. معلوماتم را نزد ایشان كاملتر كردم. از روی بزرگواری طبق برنامه هر روز برای من وقت میگذاشتند و هر ساعتی موضوع خودش را داشت. ساعتی برای آموزش عربی، ساعتی مقابله ترجمه، ساعتی حافظخوانی و ادبیات و.. به این طریق از محضر ایشان درسهای فراوانی گرفتم و نقطه عطفی در زندگی من شد. در دانشنامه حافظ هم حدود بیست و پنج مدخل نگاشتم كه اگر آن مدخلها مستقلا چاپ شوند اثر مستقلی از آب درمیآید. اخلاق حافظ، جهانبینی حافظ، فلسفه در دیوان حافظ، حافظ و گوته، زیباییشناسی حافظ و.. در مدخل اخلاق حافظ برای اولین بار اخلاق حافظانه را در چارچوب فلسفه اخلاق جدید بررسی كردم و سایر مدخلها هم نوآوریهای خودشان را دارند. حالا هم بیشتر وقتم صرف فلسفه میشود و از میان فلسفهها فلسفه تحلیلی را برگفتم و پسندیدم.
روزانه بین هشت تا ده ساعت مداوم هر روزه كار میكنم. معتقدم فقط با كار و تلاش شبانهروزی میشود كاری كرد و اثرگذار بود. در غیر این صورت عقب میمانیم. بزرگانی كه داریم چه در غرب چه در میهن خودمان همه همینطورند. شب و روز مشغول كارند. اگر تفننی كار كنیم نمیتوانیم اثرگذار باشیم. كارهای بزرگ همتهای بزرگ میخواهند. سالهاست از خودمان میپرسیم چرا دیگر كسی مثل ابنسینا در ایران ظهور نمیكند، چرا در ایران كسی پدید نمیآید كه به اندازه كسی مثل كانت تاثیر داشته باشد. در میان فلاسفه غرب كسی را پیدا نمیكنید كه زندگیاش را وقف فلسفه و كار و تلاش نكرده باشد اما به آن تاثیرگذاری و بزرگی رسیده باشد. جزئیات زندگی هر كدامشان را كه بخوانید برای دقیقه به دقیقه روزشان برنامه دارند و عمرشان را بیهوده تلف نمیكنند. بزرگان ما هم همینطورند اما هنوز هم جای كار داریم. در میان فلاسفه مغربزمین كانت به این دقت و پشتكار شهره است. زنان همسایهاش ساعتشان را با ساعت از خانه بیرون رفتن او تنظیم میكردند(برخی هم میگویند طنزی بوده كه زنان همسایه برای دقیق بودنش ساختهاند). جان استورات میل آنقدر دقیق و منظم و بیوقفه مطالعه میكرد كه مدت زیادی بیمار شد و به قول خودش با خواندن آثار وردزورث بهبود پیدا كرد. قصد من تشبیه خودم نبود. البته كه من چنین پشتكاری ندارم. منظورم این است كه اگر میخواهیم ما هم چنین بزرگانی داشته باشیم باید همتاش را هم در خودمان ایجاد كنیم.
اکنون چه کتابهایی دیگری در دست ترجمه دارید؟
كتاب دیگری از كنی با عنوان «ایمانوئل كانت» ترجمه كردهام كه در دست انتشار است و در حال طی كردن مراحل چاپ است. كنی در این اثر علاوه بر تقریر مهمترین نظریههای كانت، نقاط قوت و ضعف فلسفه او را هم نشان داده و بر اساس نظریههای فلسفی جدید مخصوصا فلاسفه تحلیلی و همچنین فیزیك جدید، نظریههای كانت را اعتبارسنجی كرده است. مثل سایر آثار كنی در این اثر مخاطب هم با كلیات فلسفه كانت آشنا میشود هم آگاه میشود كه كدام نظریه او معتبر مانده و كدام نظریهاش منسوخ شده است. نشر این كتاب را هم ناشر تاریخ فلسفه یعنی نشر پارسه برعهده گرفته است.
كتاب دیگری كه در دست ترجمه دارم و رو به پایان است، كتابی است با عنوان «فلسفه و دین از نگاه كییركگارد و ویتگنشتاین» نوشته خانم جنیا شونباومسفلد(Gina Schonbaumsfeld) كه اثری كاملا تخصصی است و با نقد و بررسی دیدگاه مفسران معروف ویتگنشتاین و كییركگارد مثل كونانت و فیلیپس، دیدگاه این دو فیلسوف بزرگ در باب دین و فلسفه را با هم تطبیق میدهد. این كتاب در سال 2007 توسط انتشارات دانشگاه آكسفورد منتشر شده است. چاپ این كتاب را هم نشر كرگدن برعهده گرفته است.
نظرات