آقای ناصری شما چند اثر در حوزه شعر دارید و یک رمان و کار نشر هم می کنید، در این مرحله من با کدام فریاد ناصری گفتوگو میکنم؟ ناصری شاعر، نویسنده یا ناشر؟
قبل از پرداختن به کتاب مقدس به عنوان مجوعه شعر اخیرتان، در مورد کارهای قبلی حرف بزنیم، فضای آنها چطور بود و به نظر میرسد در مجموعه مقدس نگاه تان کمی تغییر کرده است؟
به جای اینکار میشود گفت من از شعر چه تصوری داشتهام و چه تصوری دارم و فاصله رسیدنم به حدود تصوراتم چقدر طول کشیده است. از کتاب نخستم یعنی «گنجشکها روی برف راه میروند» که در آن ساخت و ایجاز و تصویر بر تصور من از شعر سلطهی بیشتری دارد. یعنی میخواهم در ساختمان محکم ورزیده شوم. همین سبب میشود که یکجایی به گونهای از اقتصاد کلام نظر داشته باشم که مثلا در قطعات شاپور بنیاد دیده میشود و توجه زنده یاد منصور خورشیدی به این کتاب برای من نشانهای بود که گویی نظربازی من با شعر بنیاد انگار یکجاهایی جواب داده است. هرچند در محتوا هم تلاش داشتم افق دید و زیست و بوم خودم را بگویم. آنچه را که زندگی میکنم. شهر کوچکم. پایگاه سوم شکاری نوژه. آنچه من میدیدم. میخواستم حدود دید خودم را بگویم هرچند که زمانی نوشتم فارسی مرز من است.
بعد در سربازهای خسته خواستم اینقدر موجز نباشم. کمی هم قصه بگویم راه کوتاه شود. مخاطب را نیامده برنگردانم. خب اولین چیز اینجا میتواند روایت باشد، قصهگفتن. اما من تلاش میکردم کوتاهترین راه را برای بلند کردن سخن نروم. دنبال مفصلهای لولاهایی بودم که کلام را ببرد اما نه بر خط قصه. میخواستم از آن تاشهای کمرنگ اما مهم بیابانی دفتر پیشینم به سمت فراز و نشیبهایی در سطرها و بندها بروم و حالا از جنوب انگار چرخیده بودم به شمال کمی تری و تازگی و نم به حرفها زده بودم. و هنوز پشت پنجرهی خودم بودم. دید خودم را میگفتم با این تفاوت که در این دید کمی پذیرتر شده بودم. میخواستم به صدای دیگران هم گوش کنم.
و خب درگیری اصلی من «دید» و دیدن است که بینش را میسازد. من چشم داشتم اما چشم تنها نمیبیند، تو در کدام هوایی؟ این هوای محیط هم در دیدن اثر دارد. اصلا آیا بیهوا دیدن، در خلا دیدن برای آدمی ممکن است؟ اگر ممکن بود رسول اسلام آیا میگفت: چیزها را چنان که هستند به من بنما. این یعنی چیزها در پوششهایی دیده میشوند. و من نباید فریب چشم داشتنم را بخورم که چشم دارم اما چه میبینم؟ پس حداقل بروم سراغ شناخت آن هوا، آن پردهها در هوای من چیزها را دربرگرفتهاند و پوشاندهاند. من تا اینها را نشناسم نمیتوانم برشان دارم یا خلعشان کنم تا چیزها دربداهتشان بر من آشکار شوند. پس باید هوا و پوششها را بشناسم. من درساحت ادبیات بودم و ادبیات ما را بسیار بسیار پردههای عرفانی و دینی پوشانده بود و خود اینها هم در پوشش فرهنگ مختص جایی بودند که در آن بالیده بودم و بال زده بودم. اینطور شد که سعی کردم با اواراد حاشا نخست به سمت خلع بروم. روایات را دیگرگونه بخوانم. روایات را در بداهتشان پیدا کنم. چراکه قول و روایات و سخنها در ساحت ادبیات خود «چیز» هستند. اشیا ادبیاند.
چنین کاری نیاز به ساخت و ساختمان و نحو خاص خودش داشت و دارد. در سرزدن شروع کردم به طراحی چنین بناهایی، چنین ساختهایی و در مقدس فکر میکنم یکجاهایی توانسته باشم نمونه کم نقصی از این ایده به دست بدهم. البته نمیدانم چقدر حرفم درست است.
این حرف از فرط تکرار در غفلت افتاده است که شعر زبان فکر فارسی است اما اگر بخواهیم از پردهاش بیرون بیاوریم مثالی میتوانیم بگوییم فلسفه زبان فکر کردن غرب بود آن هم در ساحتی نمایشی و گفت و گویی و شعر زبان فکر کردن ماست. البته الان چنین جا افتاده است که آن زبان فکر کردن از زبان فکر کردن ما بهتر است. من این را قبول ندارم. یعنی بهتر و بدتر بودن را قبول ندارم. هر کدام امکاناتی دارند. هر کدام نتایجی دارند. این بهتر و بدتر بودن ذاتا از امکانات این دو زبان فکر کردن نیامده است. این بهتر و بدتر بودن از این آمده است که رفاه غربی از فکرش برآمده، تکنولوژیاش از فکرش آمده و خب فکر ما و شعر ما زیست ما را مرفه نکرده است. در این استدلال انقلت فراوان است و مغلطه هم هست. همهی فکر غرب پشتوانهی زیست مرفه امروزشان نیست. انسان سازنده و دست به کار غرب نتیجهی بعضی فکرهاست. که ما هم فکرهای پرورنده و سازنده داشتهایم که به دلایل زیاد فرصت پرورش نیافتهاند. مقدس در این فضاها میگردد. مقدس نعمت ماده را قدر می نهد و مقدس میداند.
در کتاب مقدس نوعی رابطه بینامتنی با کتب مقدس به ویژه قرآن دیده می شود، این نگاه از کجا نشات می گیرد؟
در مورد نامه های آلی، برای من بسیار عجیب بود که شما سراغ رمان بروید آن هم با این فرم روایت، این فرم از کجا آمده است؟
اما اصل بحث من با شما، در مورد کار نشر است، تاثیر شاعر یا نویسنده بودن شما در فرآیند کار نشر چگونه است؟
نحوه انتخاب آثار چگونه است؟
در مورد جوایز ادبی، چه دولتی و چه خصوصی نگاهتان به عنوان شاعر و یا مدیر نشر چگونه است؟
اصل تلاش برای رسیدن به آزادی است چون آزادی که حد ندارد. آزادی مدام مرزهایش وسیعتر میشود. حتی ممکن است گاهی آزادیخواهان بخواهند آزادی را در جایی متوقف کنند. کلمه باید آزاد باشد که جلوی این ایستادگی بر غلط را بگیرد. و هر جشنواره و جایزهای اگر در این راستا باشد؛ قابل ستایش است و دفاع.
نظر شما