کتابفروشی و انتشارات دیدآور را روز یکشنبه نوزدهم مرداد افتتاح میکنیم و به علت شرایط خاص، مراسم خاصی نمیگیریم و پذیرای دوستان هستیم. تنها میتوانم به او بگویم: به دیده منت، چه افتخاری از این بالاتر، و حتماً خدمت میرسم.
این روزها، ما که پا به سن گذاشتهایم و گفته میشود جامعه هدف کرونا، سنین بین 60 تا 70 سال است، باید احتیاط کنیم. در مترو، جمعیت چندان متراکم نیست و با حفظ فاصله اجتماعی و استفاده از ماسک و احتیاط به این امر که با هیچ جسم خارجی تماس نداشته و نگیریم، بعد از انجام کاری در خبرگزاری ایبنا و تجدید دیدار با دوستان، آن هم بعد از چند ماه، راهی دیدآور میشوم و با گفتن این کرونای لامذهب، نمیگذارد مصافحه کنیم، طاقت نمیآورم و دو عزیزی که سالهاست خدمتشان ارادت دارم ـ ناصر و مهران بخشی ـ را در آغوش میگیرم و چقدر چشمنواز است ترکیب سنت و دانش روز، در شکلدهی قفسهها و چگونگی نورپاشی به آنها و آجرهای چشمنواز، که ریشه چندین هزار ساله در معماری اصیل ما ایرانیها دارد. همه چیز شکیل و زیبا و «سرجای خود» است و در کنار این همه زیبایی، گشادهرویی ناصر و مهران عزیز، که یادگار مرحوم محسن بخشی هستند و هرگاه این توفیق مییافتم تا در انتهای مغازه انتشارات آگاه به شرف دیدارش نائل شوم، اولین سؤالم از او این بود: حاجی جون، قربونت، قندت که بالا نیست؟ و او با لبخند میگفت: از خونه تا اینجا پیاده میایم، تا قندی باقی نماند. خدایش رحمت کند که نمونهای کامل از شرافت نشر بود.
این که اولین کتاب انتشارات طهوری «فردوس المرشدیه فی الاسرار الصمدیه» اثر محمود بن عثمان، که مرحوم ایرج افشار آن را تصحیح کرده بود و یا تذکرة الملوک، که به تصحیح روانشاد، استاد سیدمحمد دبیر سیاقی، به چاپ رسید، فرقی نمیکند، مهم این است که امروز، تصاویر این دو دوست قدیمی، دو همکار همدل، دو عینیت شرافت نشر، دو انسان شرافتمند که به شغل شریف کتابفروشی عزت بخشیدند و امروز در میان ما نیستند، در کنار هم. این سو سیدعبدالغفار طهوری، تقریبا در میانسالی و آن سو حاج محسن بخشی، در سالهای پایانی عمر، خدایشان بیامرزاد.
هر شروعی را پایانی است و هر آغازی را انجامی. به یاد شعر سعدی بزرگوار میافتم:
بس بگردید و بگردد روزگار
دل به دنیا در نبندد هوشیار
ای که دستت میرسد کاری بکن
پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار
این که در شهنامهها آوردهاند
رستم و رویینهتن اسفندیار
تا بدانند این خداوند آن مُلک
کز بسی خلق است دنیا یادگار
این همه رفتند و مای شوخ چشم
هیچ نگرفتیم از ایشان اعتبار
ای که وقتی نطفه بودی بیخبر
وقت دیگر طفل بودی شیرخوار
مدتی بالا گرفتی تا بلوغ
سرو بالایی شدی سیمین عذار
همچنین تا مرد نامآور شدی
فارِسِ میدان و صید و کارزار
آنچه دیدی برقرار خود نماند
وینچه بینی هم نماند برقرار
دیر و زود این شکل و شخص نازنین
خاک خواهد بودن و خاکش غبار
گُل بخواهد چید بیشک باغبان
ورنچیند خود فرو ریزد ز بار
این همه هیچ است چون میبگذرد
تخت و بخت و امر و نهی و گیر و دار
نام نیکو گر بماند ز آدمی
به کز و مانَد سرای زرنگار
سال دیگر را که میداند حساب؟
یا کجا رفت آن که با ما بود پار؟
خفتگان بیچاره در خاک لحد
خفته اندر کلّه سر سوسمار
صورت زیبای ظاهر هیچ نیست
ای برادر سیرت زیبا بیار
هیچ دانی تا خرد بِه یا روان؟
من بگویم گربداری استوار
آدمی را عقل باید در بدن
ورنه جان در کالبد دارد حمار
پیش از آن کز دست بیرونت بَرَد
گردش گیتی زمام اختیار
گنج خواهی، در طلب رنجی ببر
خرمنی میبایدت، تخمی بکار...
نام نیک رفتگان ضایع مکن
تا بماند نام نیکت پایدار...
کتابخانه طهوری و احمدرضا، اندکی آن طرفتر، پس از 67 سال تلاش و کوشش، با نام نیک، از عرصه کتابفروشی، به دنیای نشر بسنده کردند و چه با ارزش کتابهایی که طهوری به چاپ رساند و با چه بزرگانی حشر و نشر داشت. گرشاسبنامه اسدی طوسی، هشت کتاب سهراب سپهری، سفارتنامه خوارزم رضاقلی خان هدایت، اسرار التوحید فی مقامات الشیخ ابی سعید، آثار الحق، دستور مختصر زبان فارسی، قصههای باباعلی (از زندهیاد محمدعلی کهنمویی، هنرمند فقید) و دهها اثر ارزنده و به یادماندنی و حالا ادامه همان راه، از سوی احمدرضا، که خدایش حفظ کند و خستگی سالها کار را از تن او بزداید و چه خوش سعادت است این پسر خلف که نه تنها نام پدر را بلند آوازهتر کرد، بلکه حسن خلق و مشرب انسانی و وفای به عهد و دهها حسن دیگر آن خُلد آشیان را حفظ کرد و به روزگاران سپرد.
در این روزگار وانفسا که از «منجنیق فلک سنگ فتنه میبارد» و خبر تعطیلی کتابفروشیها، از اقصی نقاط کشور یکی پس از دیگری به گوش میرسد، چه زیباست افتتاح و راهاندازی یک کتابفروشی، با دههزار عنوان کتاب و رویکرد جدید «نشر دیدار و نشر دوران» که خلاصه شدهاند در «کتاب دیدآور» برای چاپ آثار فاخر، در زمینههای مختلف علوم انسانی و علوم اجتماعی و سایر علوم.
ناصر و مهران بخشی، سالها در انتشارات آگاه، دوشادوش مرحوم حاج محسن بخشی و حسین حسینخانی، یار و یاور آنها بودند و این حکم روزگار است که:
گُل بخواهد چید بیشک باغبان
ورنچیند خود فرو ریزد زبار
به حکم طبیعت، طهوری و بخشی رفتند و امروز فرزندان آنها و انشاالله پس از صد و بیست سال زندگی باعزت، فرزندان احمدرضا و ناصر و مهران، راه پدرانشان را ادامه میدهند.
صعب و سخت است، همانند قهرمانی که به قله رسیده و حالا باید از جایگاهش دفاع کرده و آن را حفظ نماید و سهل و ساده است، چون پدر راه را کوبیده و همواره ساخته و به فرزند و برادرزاده آموخته است، که هیچ امری، به اندازه خوشنامی و خوش قولی و وفای به عهد، باعث سرافرازی انسان نمیشود. احمدرضا چنین کرد و به یقین مهران و ناصر هم چنین خواهند بود. به دوستان دیرینهام، ناصر و مهران در اولین روز بازگشایی و افتتاح این کتابفروشی قدیمی گفتم: چه خوش سعادتید که پدر و عمویتان مرحوم حاج محسن بخشی بود و یادی کردم از اولین روز آشنایی با مرحوم بخشی.
نمیدانم سال 63 و یا 64 بود که «گفتوگوهای تنهایی» دکتر شریعتی را آگاه چاپ کرده بود. نزد آن بزرگوار رفتم و درخواست کردم تا چندهزار دوره از این کتاب را به من بفروشد. گفت: چه کسی ضمانتت میکند؟ گفتم: چه کسی را میخواهید، آقای طهوری خوب است؟ و کلام تمام شد و سه هزار دوره این کتاب را یک روزه فروختم و عصر سوار بر دوچرخه، با بستهای اسکناس به داخل انتشارات آگاه پاگذاشتم و پس از عرض ادب، گفت: مرا ببخشید، این هم بدهی بنده. مرحوم حاج محسن بخشی، با نگاه محبتآمیزی که همواره داشت، گفت: حالا چه عجلهای بود؟ و این سرآغازی شد به دوستی و ارادت، تا آن روز که او را تا خانه ابدیاش بدرقه کردیم. خدایش بیامرزاد.
مهران و ناصر عزیز، تولد «کتاب دیدار» مبارکتان باد و مبارک همه کسانی باشد که به کتاب و فرهنگ ایران زمین و علم و آگاهی علاقمند هستند. کار زیبای شما، در نوع خود یگانه است و فقط با بوسه بر دستان شما میتوانم سپاسگو باشم. روح پدر بزرگوارتان به یقین امروز شاد شاد در کنار دوست قدیمیاش عبدالغفار طهوری در آن دنیاست و تصاویر آنها امروز در کنار هم به ما میگویند: امروز آن دو با چشمانی که ما قادر به دیدار آنها نیستیم و فقط با «چشم دل» میتوانیم آنها را ببینیم، اظهار میدارند: فرزندان خلف، میراث پدر را پاس داشتید، شیر مادر حلالتان.
و در پایان، این شعر زیبا بدرقه رفتگان و خوشامدِ آمدگان:
چرا خون نگریم، چرا خوش نخندم
که دریا فرو رفت و گوهر برآمد
نظر شما