بالزاک و رئالیسم
بالزاک بیش از هر چیز با مجموعه آثار خود موسوم به «کمدی انسانی» شناخته میشود. آثاری که آیینه تمامنمای فرانسه در دوران اوست و طبقات مختلف جامعه را با دقتی موشکافانه به تصویر میکشد.
پرویز شهدی در این رابطه به ایبنا میگوید: «ادبیات نیمه اول قرن نوزدهم فرانسه، دو غول دارد: بالزاک و ویکتور هوگو. هوگو با اشعار و نمایشنامههایش مکتب رمانتیسم را بنا نهاد اما بالزاک مسیر دیگری را در پیش گرفت که از منظر بسیاری منتقدین به ایدهآلیسم و حقیقتگرایی شناخته میشود چنان که اغراقهای اهالی رمانتیسم در آثار بالزاک و پیروان او نظیر موپاسان و فلوبر، به چشم نمیخورد. بالزاک در کنار اینکه نویسنده بزرگی بود، شخصیتی افراطی داشت که هم برایش موجب توفیق و افتخار میشد و هم موجبات سرشکستگی، فقر، مذلت و الزام به پرکاری را فراهم میآورد. او مکتب رئالیسم را در فرانسه با مطالعه و نوشتن داستانهایی در طبقات مختلف جامعه آغاز کرد و به خوبی توانست شیوه زندگی این طبقات را در مجموعه «کمدی انسانی» بیاورد به نحوی که این شرایط کماکان در فرانسه با اندکی تفاوت، دیده میشود و جزو ویژگیهای یک ملت است. ویکتور هوگو گر چه بزرگترین شاعر فرانسه است اما بزرگی او در عرصه داستان، به «بینوایان» منحصر میشود. در حالیکه بالزاک در تمام داستانها و طی بررسی لایههای مختلف، حیرتآور عمل کرده و توانسته شناخت خوبی از جامعه فرانسه به دست دهد.»
بالزاک، جنون و نبوغ
مشابه بسیاری دیگر از نوابغ، بالزاک هم تا حدی با جنون دست به گریبان بوده است. چنانکه در شرح او احوال او گفتهاند که توهم دیداری و شنیداری داشته است. همچنین درباره او گفته شده زیر بار زندگی، شبها تا صبح به طرز افراطی قهوه مینوشیده تا بتواند بیدار بماند و بنویسد.
شهدی در همین رابطه میافزاید: «جنون و نبوغ دو روی یک سکهاند و نوابغ، از آن رو که غیرعادی هستند، سبک زندگیشان هم با سایر مردم متفاوت است. بالزاک دو هدف برای خود تعریف کرده بود. یکی اینکه ثروتمند و مشهور شود و دیگری اینکه سری در طبقه اشراف درآورد، چنانکه «دو» در میان نام او، لفظی برای اشاره به اشرافیت در فرانسه بود و بالزاک، خود آن را به میان نامش افزود. اما متأسفانه جنبههای منفی در شیوه زیستن او و زیادهرویهایی که در برخی مسائل داشت، موجب میشد دچار فقر و تنگدستی و به این و آن مقروض شود. بالزاک در سودای ثروتمند شدن، دست به کارهایی از جمله تأسیس روزنامه و خرید چاپخانه زد که چون شناختی از آن نداشت، شکست خورد. او که عادت به ایستاده نوشتن داشت، شبها به افراط قهوه میخورد تا بیدار بماند و بتواند بنویسد و همین افراط هم پایههای سلامتیاش را سست کرد تا نتواند عمر زیادی داشته باشد. اما هوگو در قیاس با او عمری طولانی داشت، هر چند که او هم به سنت نوابغ، در زمینههای دیگری درگیر افراط بود.»
«وترن» دیگرنامی برای بالزاک
وترن یکی از شخصیتهای اصلی در داستانهای «کمدی انسانی» است که بیش از سایر شخصیتها، تشابه درونیات بالزاک به او نسبت داده میشود.
شهدی در رابطه با تشابه وترن و شخصیت واقعی بالزاک میگوید: «طبعا همه نویسندگان در داستانهایشان گوشهای از خلقیات خود را هم میآورند و الگوی بعضی شخصیتها خود نویسنده است. وترن که به طور خاص در مجموعه «کمدی انسانی» ظهور مییابد، گاهی دزد است، گاهی جنایتکار است و در پایان هم به اداره پلیس میپیوندد و به کارآگاهان تراز اول تبدیل میشود. بالزاک هم آمالی داشت که آن را دنبال میکرد و طبعا ظهور خلقیاتی از او در این شخص و حتی شخصیتهای دیگر داستانهایش را شاهد هستیم و همین ظهور نقش خواستها و بلندپروازیهای بالزاک، به جذابیت کارهای او افزوده است. معتقدم این بزرگان چند وجهی هستند و بسیاری از شخصیتهای داستانهایی که مینویسند در خودشان وجود دارد.»
کمدی انسانی، رقیب عمدی کمدی الهی
برخی منتقدین بر این باور هستند که کمدی انسانی بالزاک عمدا به عنوان رقیبی در برابر کمدی الهی دانته عرضه شده است.
شهدی در این زمینه معتقد است: «کمدی الهی هم گر چه اقشار مختلف مردم را در داستان آورده اما زمینه متفاوتی دارد. بالزاک در ابتدا قصد چنین اقدامی را نداشت اما تدریجا تصمیم گرفت طبقات مختلف فرانسه را در رمانهایش بیاورد که میتواند منبع جامعی برای شناخت طبقات مختلف جامعه فرانسه باشد. شاید در نامگذاری هم از کمدی الهی دانته الهام گرفته باشد تا هم جنبه طنز را داشته باشد و هم پرداختن به واقعیت آدمها.»
نبوغ بالزاک
درباره نبوغ بالزاک فارغ از استعداد شگرفی که در نوشتن داستان نشان میدهد، شناخت او در کسوت یک جامعهشناس مادرزاد، ستودنی است.
پرویز شهدی در همین باره میگوید: «کسی که طرز فکر، رفتار و زندگی او با عموم جامعه متفاوت است، میشود نابغه و باید توجه داشت نوابغ الزاما مثبت نیستند. مثلا هیتلر، شخصیتی منفی اما یک نابغه بود. یک انسان معمولی نمیتوانست نفوذ کلامی داشته باشد که ملتی را اینچنین شیفته خود کند. در نوابغ مثبت هم شاهد اعمال غیرعادی و نامتعارف و حتی خلاف هستیم. کارهای بالزاک هم به نحوی است که بیپرده و بیتعارف، مرزهای عرفی جامعه را در بسیاری از موارد درمینوردد.»
بالزاک در ایران
از منظر گستردگی استقبال و همچنین بزرگی نامهایی که روی جلد ترجمههای فارسی از آثار بالزاک درج شده اگر او را در زمره داستاننویسان بیهمتا ننامیم، قطعا یکی از موارد استثنایی است.
پرویز شهدی در خاتمه پیرامون آشنایی ایرانیان با بالزاک میگوید: «تا جایی که خاطرم هست، بالزاک در ایران با ترجمه زندهیاد «محمود اعتمادزاده(بهآذین)» و «بابا گوریو» شناخته شد. به دنبال آن هم آثار دیگری مثل «چرم ساغری»، «زنبق دره»، «دخترعمو بت» هم توسط زندهیاد به آذین ترجمه و با استقبال چشمگیری هم از جانب مخاطب ایرانی مواجه شد. اثر مطرح دیگری که در خاطرم هست، «آرزوهای بر باد رفته» با ترجمه زندهیاد «سعید نفیسی» است. یا خودم که ترجمههای زیادی بالغ بر ۲۰ عنوان از او دارم، گواه استقبال مخاطب ایرانی. زبان پدیدهای است که به فراخور زمان دستخوش تغییر میشود و شخصا معتقدم زمانی باید به مسأله ترجمه یک اثر دست زد که در زبان آن به مرور برای نسلهای جدیدتر، سهولت در برقراری ارتباط را از دست داده باشد. بر خلاف بالزاک، شناخت هوگو بهعنوان داستاننویس محدود است به «بینوایان»، «گوژپشت نوتردام» و «مردی که میخندد». همین نشان میدهد که زیادهگویی برخاسته از مکتب رمانتیسم، برای مخاطب امروز فاقد جاذبه آنچنانی است. بالزاک بر خلاف بسیاری از نویسندگان عصر خویش به راه رمانتیسم نمیرود و خود با بنیان نهادن شیوهای جدید، الهامبخش رماننویسان پس از خود میشود.»
بالزاک از جانی بزرگ تا بازرس کل
گراهام راب، نویسنده و منتقد برجسته بریتانیایی که خود در زمینه ادبیات فرانسه متخصص و زندگینامه بالزاک را هم نگاشته دربارهاش گفته است که دوستان بالزاک، «وترن» صدایش میکردند و میتوان تصور کرد اگر نبوغ این رماننویس در مسیر خلق کمدی انسانی صرف نمیشد، احتمالا بهسان وترن در یکی از این دو پیشه گل میکرد: جانی بزرگ یا بازرس کل! همین مساله هم در کنار تمام آنچه درباره بالزاک ذکر شد نشان میدهد مسیری که نوابغ در آن میافتند تا چه حد میتواند فرجام متفاوتی را برای خودشان و جامعه اطراف رقم بزند.
گزارشهای قبلی پیرامون داستاننویسان بزرگ تاریخ:
دوامی که سروانتس بر جریده عالم ثبت کرد
۲. جاناتان سویفت (۱۶۶۷ – ۱۷۴۵)
نابغهای مهجور نزد ایرانیان
۳.یوهان ولفگانگ فون گوته (۱۸۳۲ – ۱۷۴۹)
چرا از رمانهای گوته در ایران استقبال نشد؟
۴. جین آستین (۱۸۱۷ – ۱۷۷۵)
بانوی رمانهای رئالیستی
۵. ماری آنری بیل(استاندال) (۱۸۴۲ – ۱۷۸۳)
روانشناس عشق، سیال بین رمانتیسم و رئالیسم
۶. الکساندر سرگئییویچ پوشکین (۱۸۳۷ – ۱۷۹۹)
او که سعدی جوان لقب گرفت
نظرات