یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۴۰۲ - ۱۱:۱۹
کتاب «تنها نمان»، قصه عشق و صداقت

در نگاه اول، به نظرم جذاب و دل‌نشین آمد. سرم را پایین انداختم و دم در حیاطمان نشستم. خجالت می‌کشیدم به او نگاه کنم. سرم را که بلند کردم، دیدم دارد به من نگاه می‌کند.

سرویس فرهنگ مقاومت خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا): کتاب «تنها نمان» از تولیدات امسال انتشارات خط مقدم، روایت دیگری از یکی از همسران شهداست و زندگی مریم امجدیان همسر شهید مدافع حرم ابوذر امجدیان را با نگاهی به خاطراتش مرور می‌کند. کتاب، نثر ساده و جذابی دارد و خواننده را در همان نخستین جملات، با آنچه روایت می‌شود درگیر می‌کند. «زندگی توی روستا، سختی‌های خودش را داشت. زن‌ها هم‌پای مردها کار می‌کردند. بماند قصه مادرم که یک‌تنه بار زندگی را به دوش می‌کشید. پدرم در زاهدان کار می‌کرد؛ راننده کامیون بود. معمولاً بهار و تابستان توی سهنله می‌ماند و کشاورزی می‌کرد. پاییز که می‌شد، بذرهای گندم و جو را می‌کاشت، چند روز استراحت می‌کرد، ما را می‌برد گردش، و بعد راهی زاهدان می‌شد. بابا، دیربه‌دیر می‌آمد روستا. چه شب‌ها که کنج خانه کز می‌کردم! ساز دل‌تنگی‌ام که کوک می‌شد، مادرم به سراغم می‌آمد و مرا دلداری می‌داد. سرم را روی پاهایش می‌گذاشتم و از غم دوری بابا اشک می‌ریختم. به بابا خیلی وابسته بودم. از همان اول هم رابطه من و آقا جور دیگری بود؛ مرا بیشتر از همه دوست داشت، قربان‌صدقه‌ام می‌رفت، وقت رفتنش جور دیگری سفارش مرا به دادا می‌کرد و سوغات‌های زیادی برایم می‌گرفت.»

کتاب «تنها نمان» به قلم طیبه نجفی نوشته شده است و نام زهرا حیدری نیز به عنوان ویراستار در شناسنامه کار دیده می‌شود. نویسنده کوشیده تا خاطرات مریم امجدیان به شکلی داستانی، به زبانی پاک از اغراق و لفاظی دربیاورد و همان صداقتی که در لحن و کلام راوی وجود دارد، در روایت مکتوب نیز حفظ شود. «معمولاً بعدازظهرها یکی دو ساعت توی کوچه می‌نشستیم و صحبت می‌کردیم. هر وقت حرف ازدواج می‌شد، می‌گفتم حالا زوده، من دلم می‌خواد دیرتر ازدواج کنم. دلم می‌خواست همسرم پاسدار باشد؛ چون از رفتار و منش آقا رضا، شوهر لیلا، خیلی راضی بودم. فکر می‌کردم همه پاسدارها خوش‌اخلاق و خانواده‌دوست هستند. با دخترعمویم گرم صحبت بودیم که یک‌دفعه با ابوذر روبه‌رو شدم؛ پسری خوش‌رو، مرتب و خوش‌تیپ. قیافه بانمکی داشت. لباس آستین‌کوتاه راه‌راه و شلوار پارچه‌ای مشکی پوشیده و موهایش را بالا زده بود. یک زنبیل در دستش بود؛ گویا می‌خواست به باغشان برود. در نگاه اول، به نظرم جذاب و دل‌نشین آمد. سرم را پایین انداختم و دم در حیاطمان نشستم. خجالت می‌کشیدم به او نگاه کنم. سرم را که بلند کردم، دیدم دارد به من نگاه می‌کند. چند قدم راه می‌رفت، بعد پشت سرش را نگاه می‌کرد. خجالت کشیدم. فوری رفتم توی حیاط، و در را بستم.»

کتاب به سرعت و بدون توقف از سال‌های کودکی و آغاز نوجوانی راوی می‌گذرد و با تفصیل بیشتر بر دوره نوجوانی و اوایل جوانی او درنگ می‌کند. از آشنایی و ازدواج و عشقی که صحبت می‌کند که به زندگی‌اش عمق و معنا داد و روزهای خوش و خاطراتی فراموش‌نشدنی را برایش رقم زد. زندگی مشترک این زن و شوهر حدود پنج سال طول کشید و بعد، اتفاقی ناخواسته، یعنی جنگ سوریه پیش آمد. ابوذر تصمیم خودش را برای رفتن گرفته بود، اما تا روزهای آخر پیش از اعزام، از این تصمیم – که همه فکر و ذکرش را درگیر کرده بود – چیزی نمی‌گفت. کتاب «تنها نمان» حس و حال راوی در آن روزها را به خوبی به ما منتقل می‌کند و به واسطه او، تصویری از منش و ویژگی‌های رفتاری و اخلاقی یکی از شهدای مدافع حرم را نشان‌مان می‌دهد.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها