یکشنبه ۲ اردیبهشت ۱۴۰۳ - ۰۹:۵۴
به یاد روزهایی که در کلاس درس، شعرهای قیصر را بلند خوانده‌ایم

دوم اردیبهشت‌ماه ۱۳۳۸ به دنیا آمد و بزرگ و بزرگ‌تر شد و با کلماتش در قالب شعر، کودکان و نوجوانان را پیوند داد با دنیایی عمیق‌تر که مبتنی بر اندیشه است.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، قیصر امین‌پور، شاعر و نویسنده، رباعی و دوبیتی‌سرا، خالق شعرهای شیرین کتاب فارسی در دوره‌های مختلف تحصیلی ماست. شعرهایی که بارها سرِ کلاس آن‌ها را بلند خوانده‌ایم، حفظ‌شان کرده و از رویشان مشق نوشته‌ایم. امروز بهانه‌ای است که با خواندن شعری از کتاب ششم دبستان، بی‌آنکه تکلیف و مشق و امتحانی در کار باشد، از شاعری که در سال ۱۳۶۸ موفق به کسب جایزه نیما یوشیج، موسوم به «مرغ آمین بلورین» شد، یاد کنیم.

غنچه با دلِ گرفته، گفت:
«زندگی
لب ز خنده بستن است
گوشه ای درون خود نشستن است.»
گل به خنده، گفت:
«زندگی شکفتن است
با زبانِ سبز، راز گفتن است.»
گفت‌وگوی غنچه و گل از درون باغچه
باز هم به گوش می‌رسد
تو چه فکر می‌کنی؟
راستی کدام یک درست گفته‌اند؟
من که فکر می‌کنم
«گل» به رازِ زندگی اشاره کرده است
هر چه باشد او گل است
گل، یکی دو پیرهن
بیشتر ز غنچه پاره کرده است.

قیصر امین‌پور در دوم اردیبهشت‌ماه ۱۳۳۸ در گُتِوَند استان خوزستان به دنیا آمد. در سال ۱۳۵۷ در رشته دامپزشکی دانشگاه تهران پذیرفته شد و پس از مدتی از تحصیل در این رشته انصراف داد. او در سال ۱۳۶۳ بار دیگر، اما در رشته زبان و ادبیات فارسی به دانشگاه رفت و این رشته را تا مقطع دکترا گذراند و در سال ۱۳۷۶ از پایان‌نامه دکترای خود با راهنمایی محمدرضا شفیعی کدکنی با عنوان «سنّت و نوآوری در شعر معاصر» دفاع کرد. پایان‌نامه او در سال ۱۳۸۳ از سوی انتشارات علمی و فرهنگی منتشر شد.

امین‌پور، شاعری بود که زندگی را در شکوفایی و سرسبزی می‌دید؛ انگار او شکوفایی را عمیق‌تر و اندیشه‌ورزانه‌تر از هر عنصر دیگری در زندگی می‌دانست و این را از کودکان و نوجوانان درخواست می‌کرد که به امر شکفتن توجه کنند. باید اشعار بیشتری از قیصر امین‌پور خواند تا این جهان‌بینی را بهتر لمس کرد.

صبح یک روز نوبهاری بود

روزی از روزهای اول سال

بچه‌ها در کلاس جنگل سبز

جمع بودند دور هم، خوش‌حال

بچه‌ها گرم گفت‌وگو بودند

باز هم در کلاس، غوغا بود

هر یکی برگ کوچکی در دست

باز انگار، زنگ انشا بود

تا معلم ز گرد راه رسید

گفت با چهره‌ای پر از خنده:

باز موضوع تازه‌ای داریم

«آرزوی شما در آینده»

شبنم از روی گل برخاست

گفت: می‌خواهم آفتاب شوم

ذره ذره به آسمان بروم

ابر باشم، دوباره آب شوم

دانه آرام بر زمین غلتید

رفت و انشای کوچکش را خواند

گفت: باغی بزرگ خواهم شد

تا ابد سبز سبز خواهم ماند

غنچه هم گفت: گرچه دل‌تنگم

مثل لبخند، باز خواهم شد

با نسیم بهار و بلبل باغ

گرم راز و نیاز خواهم شد

جوجه‌گنجشک گفت: می‌خواهم

فارغ از سنگ بچه‌ها باشم

روی هر شاخه جیک‌جیک کنم

در دل آسمان، رها باشم

جوجه کوچک پرستو گفت:

کاش با باد رهسپار شوم

تا افق‌های دور، کوچ کنم

باز پیغمبر بهار شوم

جوجه‌های کبوتران گفتند:

کاش می‌شد کنار هم باشیم

توی گلدسته‌های یک گنبد

روز و شب، زائر حرم باشیم

زنگ تفریح را که زنجره (نوعی حشره) زد

باز هم در کلاس غوغا شد

هر یک از بچه‌ها به سویی رفت

و معلم دوباره تنها شد

با خودش زیرلب، چنین می‌گفت:

آرزهایتان چه رنگین است!

کاش روزی به کام خود برسید،

بچه‌ها، آرزوی من این است!

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها

اخبار مرتبط