دوشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۸ - ۰۹:۲۱
ازدواج اولم با کتاب بود!

«وقتی به خواستگاری دختر مورد علاقه‌ام رفتم، به خانواده او گفتم می‌دانید که من قبلاً ازدواج کرده‌ام. گفتند نه ما تحقیق کرده‌ایم و اینطور نبوده است. من هم گفتم من با کسی ازدواج کرده‌ام که روزی 16 ساعت از وقتم صرف او می‌شود، اسم این خانم، کتاب است!».

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در خراسان رضوی - فاطمه آصفی: در مشهد وقتی دنبال کتاب‌های خاص، کمیاب، قدیمی و حتی نایاب باشید، چند محل مشخص را به شما آدرس می‌دهند، یکی از آن‌ها تقریباً خارج از بافت کتابفروشی‌ها و اصطلاحاً هسته مرکزی اهالی کتاب این شهر است: بلوار ملاصدرا که در گذشته نه چندان دور بنام شهید فلاحی بود.

در حاشیه این بلوار نسبتاً خلوت و کم‌تردد برای افراد علاقمند به کتاب و کتابخوانی، تنها یک کتابفروشی خودنمایی می‌کند که در انتهای این فروشگاهِ نسبتاً بزرگ و بعد از گذشتن از لابه‌لای قفسه‌های پر از کتابِ تا سقف چسبیدهِ این مغازه، پیرمردی خوش برخورد و مهربان منتظر حضور شماست. «داریوش دانشور» سال‌ها کارمند دولت و البته مدرس دانشگاه بوده است. او کتاب را عشق اول خودش می‌داند و حالا حدود دو دهه است که «کتابفروشی دانشور» را سرپا نگه داشته است؛ در یکی از روزهای گرم خردادماه برای دقایقی در فضای صمیمی کتابفروشی‌اش میزبان ما بود تا بیشتر از سابقه خود در کار کتابفروشی بگوید. ماحصل این گپ و گفت در زیر از نظر مخاطبان می‌گذرد:
 
شما کارشناس و کارمند حوزه آب بودید. از کجا به کتابفروشی رسیدید؟

بله، کارشناس آب‌های زیرزمینی در سازمان آب بودم و حتی قبل‌تر از آن به تدریس در حوزه آب‌های زیرزمینی و زمین‌شناسی تخصصی در دانشگاه مشهد، شیمی آب در دانشکده داروسازی و اساطیر آب در دانشکده ادبیات مشغول بودم، اما از سال 1380 دوباره به عشق اولم که کتاب بود و از بچگی با آن بزرگ شده بودم، برگشتم.
 
فاصله گرفتن از کار کارمندی سخت نبود؟

بجز کارمندی تدریس در دانشگاه هم داشتم که روزی ابلاغیه‌ای آمد مبنی بر اینکه آقایانی که مدرس هستند، لباس نیمه آستین نپوشند و من چون دوست داشتم حداقل اختیار آستین‌ام دست خودم باشد، دیگر دانشگاه نرفتم! چنین مواردی باعث شد که دوباره به دنیای مورد علاقه‌ام، کتاب برگردم و ترجیح دادم با کتاب‌ها زندگی کنم، کتابفروشی کنم و الان حدود 19 سال است که عاشقانه با کتاب‌هایم زندگی می‌کنم.
 
این عشق و علاقه زیاد به کتاب از کجا می‌آید؟

پدرم خیلی اهل کتاب بود و رابطه ما مثل دو دوست بود، همیشه من را نصیحت می‌کرد اما تصمیم نهایی را به خودم واگذار می‌کرد. در واقع علاقه او به کتاب و مطالعه، من را هم به این سمت کشاند. در دبیرستان به خاطر علاقه‌ای که به کتاب داشتم اما هنوز راه درستش را پیدا نکرده بودم، هر کتابی را که یک جوان 14 ساله از آن خوشش می‌آمد، مطالعه می‌کردم. ولی در سال سوم دبیرستان دوستی پیدا کردم که خیلی بهتر از من کتاب می‌خواند. آدم فهمیده‌ای بود و شعر می‌گفت. او من را راهنمایی و کتاب‌های خوبی را برای مطالعه معرفی کرد. اولین کتابی هم که معرفی کرد، «شور زندگی» اثر ایروینگ استون بود که در ابتدای آن هم نوشته‌ای برایم به یادگار گذاشت و کتاب را به من هدیه داد.
 
احتمالاً همین آشنایی با دوست کتابخوان برای شما مقدمه خواندن کتاب‌های جدی‌تر شد.

بله کاملاً درست است. تا آخر دبیرستان هم با هم هم‌کلاس بودیم. در دانشگاه هم یک رشته را خواندیم و آنجا هم هم‌کلاس بودیم، بعد برای ادامه تحصیل، من به انگلستان رفتم و او هم به آمریکا. بعد از آن هم هر دو به ایران برگشتیم و در دانشگاه مشهد همکار شدیم.
 
چرا سراغ رشته ادبیات نرفتید؟

ادبیات همیشه برای من یک سرگرمی و کار جانبی بود. من تاکنون هیچ کتاب خاطرات و سفرنامه‌ای را از دست نداده‌ام. علت اینکه به سراغ رشته زمین‌شناسی رفتم، حاصل مشورت با پدرم بود. از آنجا که هدفم از رفتن به دانشگاه به‌دست آوردن کاری بود که به درد مردم بخورد و یک زندگی معمولی را تامین کند، پدرم سه رشته را پیشنهاد کرد؛ پزشکی، قضاوت و رشته‌ای که با آن بتوانم مشکل بزرگ روستائیان یعنی آب را حل کنم. من هم دیدم این کار از پزشکی و قضاوت آسانتر است و رفتم رشته زمین شناسی را خواندم و در انگلستان در رشته آب‌های زیرزمینی ادامه تحصیل دادم و بعد از اتمام تحصیل به ایران برگشتم و رفتم نزد وزیر آب و برق، آقای وزیر هم تا مدارکم را دید، خیلی استقبال کرد و گفت شما باید مدیر یکی از بخش‌ها بشوید. اما من که دوست داشتم برای روستایی‌ها کار کنم و مشکلاتشان در حوزه آب را حل کنم، قبول نکردم و این شد که به عنوان کارشناس استخدام شدم و در این مدت هر جای ایران لازم بود، رفتم و به روستایی‌ها خدمت کردم. خودم احساس می‌کنم روستایی‌ها از کار من راضی بوده‌اند و دعای خیرشان بدرقه راه من بوده است.
 

در این دوره‌ای که کارتان به نوعی یک کار کارمندی بودید، رابطه‌تان با کتاب چطور بود؟

کتاب که سرگرمی همیشگی من بوده و هست. وقتی خواستگاری رفتم، به خانواده همسرم گفتم شما می‌دانید که من قبلاً ازدواج کرده‌ام. گفتند نه ما تحقیق کرده‌ایم و اینطور نبوده، من هم گفتم من با کسی ازدواج کردم که روزی 16 ساعت وقتم صرف او می‌شود، اسم این خانم، کتاب است! من با کتاب خیلی بیشتر از همه محشور بوده‌ام، همه تفریح و سرگرمی من و بیشترین چیزی که درآمدم را خرجش می‌کنم کتاب است.
 
از مخاطبان و مشتریان کتابفروشی‌تان بگویید.

بجز 95 درصد جوان‌ها که با موبایل سرگرم‌اند، بقیه در زمینه کتابخوانی خیلی خوب و مطلع هستند و از صحبت با آنها لذت می‌برم در واقع خیلی‌ها به کتابفروشی من می‌آیند با هم گپ می‌زنیم، قهوه می‌خوریم و در مورد کتاب‌ها حرف می‌زنیم. اما اینجا کتابخانه نیست و ما به کسی کتاب امانت نمی‌دهیم!
 
خودتان فکر می‌کنید چه چیزی «کتابفروشی دانشور» را از بقیه کتابفروشی‌های مشهد متمایز کرده است؟

وقتی که تصمیم به تأسیس کتابفروشی گرفتم، سعی کردم که کتابفروش خوبی باشم، نه اینکه حتماً موفق بوده‌ام اما سعی خودم را کردم، چون این محل کم رفت و آمد و در مسیر راه مردم نیست، به همین علت تصمیم گرفتم کتاب‌هایی را بیاورم که مردم جای دیگری آنها را پیدا نکنند و مجبور بشوند راه خود را دور کنند و به خیابان ملاصدرا و کتابفروشی دانشور بیایند. این شد که شروع کردم به جمع‌آوری کتاب‌های قدیمی و کمیاب در حوزه ادبیات، تاریخ، فلسفه و هنر.

چگونه در میان اهل کتاب، به یک کتابفروش شناخته شده تبدیل شدید؟

من اهل تبلیغ نبوده و نیستم، حوصله‌اش را هم نداشتم، به همین خاطر چند سال اول بیکار بودم. کم کم یک عده از کتابخوان‌های مشهد اینجا آمدند و با فضای کتابفروشی آشنا شدند و به دیگران هم معرفی کردند. حالا هر کتابی که پیدا نکنند، می‌آیند سراغ بنده که کارم متفاوت با سایر کتابفروشی‌هاست، چون بیشتر همکاران کتاب‌های روز را می‌آورند.

و شما کتاب‌های دیروز را می‌آوردید!

بله کتاب‌های دیروز، پریروز و پس پریروز (با خنده).
 
با این توصیف قیمت کتاب‌هایتان نباید خیلی به‌روز و در واقع بالا باشد. درست است؟

نه قیمت‌های ما اصلاً تابع قیمت‌های روز نیست. مثلاً کتابی که 70 سال پیش چاپ شده و روی جلد آن نوشته 5 هزار ممکن است ما 60 هزار تومان بفروشیم.
 
کتاب‌های قدیمی و کمیاب را از کجا جمع آوری می‌کنید؟

ما در تهران، شیراز، اصفهان و بعضی شهرهای دیگر با کتابفروشی‌هایی که کتاب‌های روز را نمی‌فروشند و کتابخانه‌های مردم را می‌خرند مرتب در تماس هستیم و در جریان کتاب‌هایی که می‌خواهیم، قرار می‌گیریم. حالا هم که در شبکه‌های اجتماعی کتاب‌ها را به اشتراک می‌گذارند و هر کدام که بخواهیم به دست ما می‌رسانند.

نظرتان درباره وضعیت امروز کتابفروشی‌ها چیست؟

از آنجایی که ارتباطی بین کار من و سایر کتابفروشی‌ها نیست، از وضع آنها بی‌اطلاعم؛ البته از آنجایی که وضع همه بدتر شده، حتما وضع آن‌ها هم بدتر شده، اما تغییر زیادی برای من رخ نداده و در کل چون به کتاب علاقه‌مند هستم و سرگرمی خوبی برایم به حساب می‌آید، از وضع موجود راضی هستم.
 
خودتان همه کتاب‌های کتابفروشی‌تان را مطالعه کرده‌اید؟

شما هیچ وقت از یک کتاب فروش انتظار نداشته باشید که همه کتاب‌های موجود در قفسه‌هایش را خوانده باشد. یک کتابفروش شاید برای همه سلیقه‌های مختلف کتاب داشته باشد، اما الزاما همه آن‌ها را نخوانده است. من به کتاب‌های خاصی علاقه‌مندم و همه این خاص‌ها را خوانده‌ام؛ یک سفرنامه، یک خاطره و زندگینامه نبوده که نخوانده باشم. رمان‌های خوب هم همیشه باید یک نفر باشد که به او اعتماد دارم تا کتاب را به من معرفی کند و مطمئن باشم ارزش خواندن دارد.
 
در پایان اگر خاطره‌ای دارید، خوشحال می‌شویم بشنویم.

خاطره خوب و بد که همه دارند، تمام زندگی من سرشار از خاطرات خوب است ولی می‌توانم این را بگویم که اگر بخواهم دوباره زندگی کنم، همین مسیر را انتخاب می‌کنم. اما خاطره بد هم حتما داشته‌ام اما خصلتی که دارم این است که خاطرات بد را فراموش می‌کنم!

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها