سرویس دین و اندیشه خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - آریامن احمدی، نویسنده و روزنامه نگار: در طول تاریخ، روشنفکران، فیلسوفان، نویسندگان و هنرمندان همواره نیروی محرکهای در جهت آزادی و اعتلای بشریت بودهاند. از متفکران روشنگری که بذر دموکراسی را کاشتند، تا نویسندگان و فعالانی که در مبارزات ضداستعماری و جنبشهای حقوق مدنی، در خط مقدم ایستادند، قلم و اندیشه آنها نقش مهمی در آگاهیبخشی و ایستادن در نقطه درست تاریخ داشته است. یکی از شاخصترین نمونهها، نقش امیل زولا در ماجرای دریفوس در فرانسه بود؛ جاییکه او با انتشار یادداشت تاریخی و شجاعانه «من متهم میکنم»، وجدان عمومی را بیدار کرد و با هزینهکردن حیثیت و زندگی شخصی خود، به دفاع از یک افسر یهودی متهم به خیانت پرداخت و پای روشنفکران را به سیاستهای اساسی جامعه باز کرد.
اما تاریخ، روی تاریکتری از این تصویر را نیز نشان میدهد. چهرههای برجستهای در حوزه اندیشه، علیرغم اهمیت آثارشان، در بزنگاههای تاریخی، با ایستادن در نقطه نادرست تاریخ، تصویری هولناک از نقش روشنفکران در خدمت به استبداد و خیانت به آزادی ترسیم کردند. این مسیر از قرن نوزدهم، جاییکه برخی فیلسوفان، فلسفههای ابرانسان و ارادهگرایانه را پایهگذاری کردند (همچون نیچه، که آثارش توسط هیتلر به موسولینی هدیه داده شد)، آغاز شد و در قرن بیستم، به شکل فاجعهبارتری در آلمان به اوج خود رسید و تا امروز نیز بهویژه در کشورهای شرقی ادامه دارد.
در میان تمام این موارد، هیچ سقوطی به اندازه سقوط مارتین هایدگر (۱۸۸۹-۱۹۷۶)، یکی از بزرگترین و تأثیرگذارترین فیلسوفان قرن بیستم، جنجالی و دردناک نبوده است. هایدگر، نویسنده اثر شگرف «هستی و زمان» (۱۹۲۷)، که پس از انتشار، چهره فلسفهی قارهای را برای همیشه دگرگون ساخت، به دلیل اهمیتش در مباحث اگزیستانسیالیسم، پدیدارشناسی و هرمنوتیک، ستونی در اندیشه مدرن محسوب میشود. اما این فیلسوف بزرگ، در سال ۱۹۳۳، یعنی در اوج قدرتگیری نازیها، نهتنها به حزب نازی پیوست (برخلاف روشنفکران، هنرمندان و نویسندگانی چون مارلن دیتریش، توماس مان، اشتفان تسوایگ و بسیاری دیگر که وطن خود را ترک کردند)، بلکه ریاست دانشگاه فرایبورگ را تحت پرچم سوسیالیسم ملی پذیرفت و از انقلاب محافظهکارانه هیتلر به شدت حمایت کرد.
همین حضور سهماهه او در سمت ریاست دانشگاه، تا آخر عمر رهایش نکرد و مقالات و کتابهای بسیاری دراینباره نوشته شد. دوتا از مهمترینها که بهتازگی به فارسی منتشر شدهاند، محورِ یادداشت حاضر است: «غائله هایدگر» اثر ریچارد وُلین (ترجمه فرهاد سلیماننژاد، نشر نو) و «هایدگر و نازیسم» اثر ویکتور فاریاس (ترجمه البرز حیدرپور، نشر مرکز).

فلسفه در دام فاشیسم: آغاز و پایان سقوط
پیوند هایدگر با نازیسم، یک خطای شخصی زودگذر نبود، بلکه بهمنزله یک خیانت عمیق فکری و اخلاقی بود که میراث او را تا به امروز در هالهای از تردید فرو برده است. آشنایی او با هانا آرنت، یکی از درخشانترین شاگردانش که خود یهودی بود، درنهایت به جدایی انجامید، اما این جدایی مانع از وفادارماندن هایدگر به ایدئولوژی نازیها تا پایان عمر نازیسم در آلمان (۱۹۴۵) نشد. پس از شکست آلمان، هایدگر سکوت اختیار کرد و هرگز برای جنایتهای نازیسم عذرخواهی نکرد. او سالها بعد، عضویتش در نازیسم را نه بهدلیل جنایتها، بلکه به این دلیل که لو رفته بود، «بزرگترین اشتباه» خود خواند.
همین خطای تاریخی است که بحث درباره رابطه نازیسمِ هایدگر و فلسفه او را به موضوعی جنجالی تبدیل کرده است که هنوز هم پس از دهها سال توافقی درباره آن وجود ندارد: منتقدان (مانند آدرنو، هابرماس، لوویت و لوکاچ) معتقدند پیوند او با نازیسم، نقصهای ذاتی در فلسفهاش را آشکار میکند. بهنظر آنها، عناصر ایدئولوژیک در آثار هایدگر- مانند تأکید او بر ملت، سرنوشت و هستی اصیل- با اندیشههای نازی همخوانی دارد و نازیسم در تاروپود اندیشه هایدگر تنیده شده است.
حامیان (از جمله دریدا، رورتی و تا حدی هانا آرنت) استدلال میکنند که گرایش سیاسی او یک «خطای شخصی» بوده و ارتباطی با فلسفهاش ندارد. آرنت حتی از واژه «خطا» در گیومه استفاده کرد تا آن را امری مجزا از فلسفه او ببیند.
اما موج جدید افشاگریها، بهویژه انتشار اسناد و نامههای خصوصی، دیگر جایی برای تردید باقی نگذاشته و تقریباً تمام توجیهات را باطل کرده است. در این میان، دو کتاب که هر کدام در دو مقطع کلیدی منتشر شدهاند، نقش مهمی در روشنسازی این غائله ایفا کردهاند: «هایدگر و نازیسم» و «غائله هایدگر.»

«هایدگر و نازیسم»: حکم اول بر ذات فاشیستی فلسفه
کتاب «هایدگر و نازیسم» (۱۹۸۷) اثر ویکتور فاریاس، متفکر و پژوهشگر اهل شیلی که زمانی از شاگردان خود هایدگر بود، در زمان انتشار توجه جهانی را به خود جلب کرد و به بیش از ۱۴ زبان ترجمه شد. فاریاس، که خود در آلمان نزد هایدگر تحصیل کرده و پس از کودتای ۱۹۷۳ شیلی به آلمان گریخته بود، در این کتاب به این نتیجه تکاندهنده میرسد که فلسفه هایدگر ذاتاً فاشیستی است.
نوشتههای فاریاس تحتتأثیر تحصیلات فلسفیاش در آلمان و تعهد سیاسیاش به چپ شیلی قرار داشت. او در کتاب خود با استفاده از شواهد تاریخی موجود، پیوند عمیق میان افکار هایدگر و ایدئولوژی ناسیونالسوسیالیسم را به چالش کشید و ادعای بسیاری از مدافعان او مبنی بر بیطرفی فلسفهاش را رد کرد. این کتاب، اولین ضربه محکم و مستند به سنگر دفاعی هایدگر بود.
«غائله هایدگر»: شواهد جدید و رد تمام توجیهات
در سالهای اخیر، انتشار اسناد جدید، بهویژه دفترچههای سیاه هایدگر در سال ۲۰۱۴ و نامههای شخصی او، فرضیه «خطای شخصی» بودن را تقریباً بهطور کامل دفن کرده است. ریچارد وُلین، تاریخنگار برجسته اندیشه آمریکایی و نویسنده کتابهای «غائله هایدگر» و کتاب جدیدتر «هایدگر در ویرانهها: میان فلسفه و ایدئولوژی» (۲۰۲۳)، یکی از مهمترین منتقدان هایدگر در این زمینه است.
وُلین استدلال میکند که تعهد ایدئولوژیک هایدگر به نازیسم عمیقتر از آن چیزی بوده که پیشتر تصور میشد. انتقاد هایدگر از ناسیونالسوسیالیسم، نه بهدلیل مخالفت با اصول آن، بلکه به این دلیل بود که نازیسم به اندازه کافی رادیکال نبود. از نظر وُلین، ایدئولوژی انقلاب محافظهکارانه هایدگر، نه صرفاً جنبهای فرعی، بلکه بخشی اساسی از فلسفه او بوده است؛ مسئلهای که میراث فکری او را بهشدت تحتتأثیر قرار داده است.

دفترچههای سیاه و افشای یهودیستیزی
انتشار دفترچههای سیاه (نوشتههای هایدگر بین سالهای ۱۹۳۱ تا ۱۹۷۰) نوری جدید و تاریک بر دیدگاههای سیاسی و پذیرش نازیسم او افکند. این یادداشتها، که شامل نوشتههای فلسفی و شخصی او هستند، نشان دادند که یهودیستیزی در افکار او کاملاً آشکار است. هایدگر در این دفترچهها، نهتنها از یهودیان بهعنوان عامل «بیریشهشدن» و «جهانیشدن بیروح» انتقاد میکند، بلکه حتی پس از جنگ نیز از مواضع خود عقبنشینی نکرد. او یهودیان را به «انتقامجویی» متهم میکرد و ادعا داشت که هدف آنها «محوکردن آلمان در تاریخ و روح» است.
نگرانکنندهتر آنکه، وُلین در پژوهشهای خود، اظهارات تکاندهنده هایدگر درباره «راهحل نهایی» (نسلکشی یهودیان) را افشا میکند. در یک متن هولناک، هایدگر، نسلکشی را نه جنایتی منحصر به نازیها، بلکه در چارچوب «جنون تکنولوژیک مدرن» قرار میدهد و آن را نوعی «خودکشی یهودیها» میخواند، که نشاندهنده تلاشی مذبوحانه برای متافیزیکیکردن و توجیه فاجعهآمیزترین عمل تاریخ است.
نامههای جدید: یک نازی واقعی
جدیدترین شواهد با انتشار نامههای ردوبدلشده بین هایدگر و برادرش فریتز آشکار شد. این نامهها که سالها توسط وارثان هایدگر پنهان شده بودند، نشان میدهند که هایدگر نهتنها بهصورت رسمی عضو حزب نازی بود، بلکه عمیقاً به ایدئولوژی نازیسم باور داشت و یک نازی واقعی بود.
او در این مکاتبات، باور قوی خود به ایدئولوژی نژادی، رهبری هیتلر، قربانیبودن همیشگی آلمان، «یهودیت جهانی» و انحطاط آمریکایی را ابراز کرده است. برای مثال، هایدگر در یکی از نامهها به برادرش، آلمان را به دلیل ناکامی در جنگ مورد سرزنش قرار میدهد، اما همچنان بر اصالت نژادی و ضرورت رهایی اروپا از دست «یهودیت جهانی» تأکید میکند. این نامهها نشان میدهند که هایدگر، ناسیونالسوسیالیسم را یک اشتباه سیاسی زودگذر نمیدانست، بلکه آن را «آخرین امید اروپا» برای رستگاری میدید.
همچنین، امانوئل فای در کتاب «هایدگر: ورود نازیسم به فلسفه در پرتو سمینارهای منتشرنشده ۱۹۳۳-۱۹۳۵»، با بررسی گستردهای از اسناد جدید، نشان میدهد که افکارِ نازیستیِ هایدگر پس از سال ۱۹۳۵ رادیکالتر نیز شده بود. فای با استناد به سمینارها نشان میدهد که هایدگر، بهعنوان یک راهنمای معنوی برای نازیسم، بهطور آگاهانه این مسیر را برگزیده بود و هدف او صرفاً قدرت آکادمیک نبود، بلکه «انقلاب فکری و معنوی» در راستای اهداف رژیم نازی بود.
سایه خیانت بر میراث روشنفکری
همانطور که ریچارد وُلین به درستی اشاره میکند، با وجود ارزشهای بنیادین اثر کلاسیک «هستی و زمان»، جنبههای ایدئولوژیکی فلسفهی هایدگر- از جمله تأکید بر گفتمان مبارزه، جامعه و قهرمانی- آن را به مهماتی جذاب برای جریانهای افراطی امروز بدل کرده است. این جذابیت تنها به حلقههای دانشگاهی محدود نمیشود. امروز، فلسفه هایدگر آشکارا توسط گروههای نئونازی و فعالان راستگرای افراطی در سراسر جهان، از جمله خاورمیانه، پذیرفته و استفاده میشود.
بارزترین مثال، الکساندر دوگین، استراتژیست سیاسی و فیلسوف روس و یکی از تأثیرگذارترین ایدئولوگهای راست رادیکال است. دوگین علناً از هایدگر بهعنوان منبع اصلی تفکر ضدلیبرال و ضدآتلانتیکگرایی خود بهره میبرد و از ایدههای او برای تقویت بلاغت ملیگرایانه و ترویج ایده امپراتوری اوراسیایی استفاده میکند. رد ارزشهای روشنگری، عقل و دموکراسی توسط هایدگر، همراه با موضع ضدمدرن و بازگشتگرایانه او، برای کسانی که بهدنبال سلاحهای ایدئولوژیک علیه این چارچوبهای آزادیخواه هستند، جذابیتی کشنده ایجاد میکند.

درنهایت، کتابهای وُلین و فاریاس دربارهی «غائله هایدگر»، بیش از یک افشاگری تاریخی، به یک یادآوری اخلاقی بدل میشوند. آنها بار دیگر نقش دهشتناکِ روشنفکران در خدمت به استبداد و خیانت به آزادی را آشکارتر میکنند. این دقیقاً همان خطری است که آیزایا برلین، متفکر برجسته لیبرال، در کتاب مهم خود «آزادی و خیانت به آزادی» (شش دشمن آزادی بشر)، به روشنی واکاوی کرده است. برلین در این اثر، به بررسی فلاسفه و متفکرانی میپردازد که ایدههایشان، خواه ناخواسته یا خواسته، به فاجعه منجر شده و آزادیهای فردی و پلورالیسم را قربانی مفاهیمی چون «نظم مطلق»، «حقیقت واحد» یا «سرنوشت تاریخی» کرده است؛ متفکرانی چون هلوسیوس، روسو، فیشته، هگل، سنسیمون و دومستر.
غائله هایدگر و میراث او، تلخترین شاهد بر این حقیقت است که خطر تبدیل ایدئولوژیهایِ بهظاهر متعالی به ابزاری برای سلبِ آزادی و توتالیتاریسم، همواره در کمینِ اندیشهی بشری است. درسی که از هایدگر و نازیسم آموخته میشود، این است که اخلاق و مسئولیت اجتماعی روشنفکر، حتی برای بزرگترین متفکران، هرگز نباید در قربانگاه جاهطلبیهای فکری و وسوسههای قدرت فاشیستی قربانی شود.
نظر شما