سرویس جهان کتاب خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - الهه شمس: ریچارد فلاناگان، نویسندهی ۶۳ ساله اهل تاسمانی، در تاریخ ۱۶ نوامبر ۲۰۲۴ مصاحبهای با روزنامه گاردین انجام داد. او در این گفتگو به تفصیل درباره کتاب جدید خود با عنوان «سوال هفتم» (Question 7) صحبت کرد؛ اثری که به شکلی بدیع، خاطرات شخصی، وقایع تاریخی و عناصر داستانی را در هم میآمیزد. انگیزه اصلی نگارش این کتاب، تجربه دریافت تشخیص نادرست بیماری زوال عقل بود و این اثر پس از انتشار، توانست نامزد دریافت جوایز معتبر ادبی شود.
فلاناگان که در زادگاهش، تاسمانی، اقامت دارد، پیش از این با رمان تحسینشده «جاده باریک به اعماق شمال» (The Narrow Road to the Deep North) به شهرت جهانی دست یافته بود. این رمان که بر پایه تجربیات تکاندهنده پدرش به عنوان یک زندانی جنگی در دست ژاپنیها نوشته شده، در سال ۲۰۱۴ موفق به کسب جایزه معتبر بوکر شد. گفتنی است که این رمان در حال حاضر دستمایه ساخت یک سریال تلویزیونی قرار گرفته که در آن جیکوب الوردی، ستاره فیلم پر سر و صدای «سالتبرن» (Saltburn)، ایفای نقش خواهد کرد.
آخرین اثر فلاناگان، «سوال هفتم»، نیز توجه محافل ادبی را به خود جلب کرده و در فهرست نهایی نامزدهای جایزه بیلی گیفورد (Baillie Gifford Prize) برای آثار غیرداستانی و همچنین جایزه فرانسوی «پری فمینا اترانژه» (Prix Femina Étranger) برای رمانهای خارجی قرار گرفته است.
نشریه معتبر «اسپکتیتور» (Spectator) این کتاب را به عنوان “ترکیبی جذاب از خاطرات، تاریخ و تخیل” ستوده و آن را اثری “کاملاً منحصر به فرد” توصیف کرده است. پیتر کری، دیگر نویسنده برجسته استرالیایی، پا را فراتر گذاشته و «سوال هفتم» را “شاید مهمترین اثر هنری استرالیایی در صد سال اخیر” دانسته است.
گفتوگو با ریچارد فلاناگان در گاردین ۱۶ نوامبر ۲۰۲۴:
آیا از اینکه کتاب شما همزمان برای جوایز داستانی و غیرداستانی انتخاب شده، احساس رضایت میکنید؟
بله، بسیار خوشحالم. به نظرم برچسبها فقط برای شیشههای مربا خوب هستند. [اشاره به اینکه دستهبندی دقیق کتاب برایش اهمیت چندانی ندارد].
چه چیزی انگیزهی اصلی شما برای نوشتن این کتاب بود؟
در سال ۲۰۲۲، تشخیص اشتباهی مبنی بر ابتلا به زوال عقل زودرس دریافت کردم. به من گفته شد که به احتمال زیاد علائم بیماری طی ۱۲ ماه آینده بروز خواهد کرد. من در همان دوره این کتاب را نوشتم و وقتی تمام شد، از ویراستارم پرسیدم که آیا هیچ نشانهای از ضعف شناختی در متن مشاهده میکند یا خیر؛ چون اگر پاسخ مثبت بود، قصد نداشتم آن را منتشر کنم. او با شنیدن این سوال خندید و بعدها یک متخصص مغز و اعصاب نیز نظر او را تأیید کرد [که نشانهای از زوال عقل وجود ندارد].
ایده اصلی و ساختار کتاب چگونه در ذهن شما شکل گرفت؟
زمانی این ایده به ذهنم خطور کرد که کتاب را حول محور زنجیرهای از رویدادها بنا کنم - زنجیرهای که از عشق ربکا وست (Rebecca West) به اچ. جی. ولز (H. G. Wells) آغاز میشود، به انفجار بمب اتمی در هیروشیما و زنده ماندن پدرم در آن واقعه میرسد و در نهایت به تولد خودم ختم میشود - ناگهان تمام قطعات پازل در کنار یکدیگر قرار گرفتند. متوجه شدم که بدون آن اتفاق اولیه، نه بمبی در کار بود و نه من به دنیا میآمدم. این ایده توانست موضوعات پراکندهای را که سالها ذهنم را به خود مشغول کرده بودند، به شکلی منسجم در کنار هم قرار دهد. همچنین در آن دوران بسیار به والدینم فکر میکردم؛ به اینکه چگونه آنها در جهانی که اغلب بیمعنا به نظر میرسید، عشق را به عنوان پاسخی برای تمام رنجها و مصیبتها میدانستند و آن را گرامی میداشتند.
رمان «جنگ دنیاها» (The War of the Worlds) اثر اچ. جی. ولز نقش مهمی در کتاب شما ایفا میکند. آیا اولین باری که آن را خواندید به یاد دارید؟
من تصور میکردم که داستانش را از قبل میدانم، اما وقتی حدود ۲۰ سال پیش برای اولین بار آن را به طور کامل خواندم، از خواندن مقدمه خود ولز شگفتزده شدم. ولز در آنجا اشاره کرده بود که این رمان تا حدی تحت تأثیر نسلکشی و نابودی بومیان تاسمانی نوشته شده است. در واقع، این کتاب یک محکومیت عمیق و قدرتمند علیه امپریالیسم بریتانیایی (انگلیسی) است.
سبک نویسندگی شما در آثار مختلف معمولاً تغییر میکند و متفاوت است. آیا دلیل خاصی برای این رویکرد وجود دارد؟
راستش را بخواهید، من زود حوصلهام سر میرود. با بالا رفتن سن، بیش از پیش به دنبال فرمها و ساختارهایی در نوشتن هستم که نه تنها بتوانند بازتابدهنده آسیبها و خسارتهای دوران ما باشند، بلکه به نوعی دستاوردها و جنبههای مثبت آن را نیز منعکس کنند.
آیا در نگارش این کتاب از سبکهای نویسندگی جدیدتر، مانند آثار دبلیو. جی. سیبالد (W.G. Sebald) که مرز بین داستان و واقعیت را کمرنگ میکنند، الهام گرفتهاید؟
مدها و سبکهای ادبی میآیند و میروند. اما برای نوشتن این کتاب خاص، چیزی که اهمیت بسیار بیشتری داشت، خودِ «زندگی» بود. دوران همهگیری کووید باعث شد که زندگی برای همه ما به نوعی متوقف یا معلق به نظر برسد. در آن دوران، سوالی که مدام در ذهن من تکرار میشد این بود: آیا ما واقعاً میخواهیم «زندگی» کنیم، یا فقط به «وجود داشتن» صرف و زنده ماندن راضی هستیم؟
آیا فکر میکنید در آینده دوباره به سراغ نوشتن رمانهایی با ساختار سنتیتر، یعنی مبتنی بر طرح داستانی و شخصیتپردازی کلاسیک، بروید؟
واقعاً نمیدانم. آن نیروی محرکهای که برای مدت طولانی مرا به سمت نوشتن سوق میداد، فعلاً در من وجود ندارد یا از بین رفته است. شاید در حال حاضر از اینکه فقط در کنار دوستان و خانوادهام باشم، احساس خوشبختی و رضایت بیشتری کنم.
نقش شما در پروژه اقتباس تلویزیونی از رمان «جاده باریک به اعماق شمال» دقیقاً چیست؟
من به عنوان تهیهکننده اجرایی (Executive Producer) در این پروژه حضور دارم. هدف اصلی من این نبود که یک بازنمایی کاملاً دقیق و وفادارانه از رمانم روی صفحه تلویزیون ببینم. بلکه تلاشم این بود که یک کارگردان کاربلد و محترم، یعنی جاستین کرزل (Justin Kurzel)، را پیدا کنم تا او بتواند اثر مستقل خودش را خلق کند؛ اثری که البته از مضامین و ایدههایی که در کتاب من یافته، الهام گرفته باشد. وظیفه اصلی من در این پروژه، حمایت کامل از جاستین و دیدگاه هنری او بود.
نظرتان درباره جیکوب الوردی که نقش اصلی سریال را بازی میکند، چیست؟ آیا فیلم «سالتبرن» با بازی او را دیدهاید؟
اتفاقاً «سالتبرن» تنها فیلمی از جیکوب است که هنوز ندیدهام. من در دهه ۸۰ میلادی به عنوان دانشجوی بورسیه رودز (Rhodes scholar) در آکسفورد تحصیل میکردم و راستش را بخواهید، آنقدرها از آن دوران و فضا خاطره خوشی ندارم که علاقهمند باشم بازنماییهای داستانی آن را [در فیلمی مانند سالتبرن] تماشا کنم.
در کتاب «سوال هفتم» به دوران کودکیتان و علاقه ویژهتان به کتاب «باد در درختان بید» (The Wind in the Willows) نیز اشاره کردهاید. چرا این کتاب برای شما اینقدر عزیز بود؟
این کتاب را مادرم برایم میخواند. او خودش عاشق این کتاب بود و من هم عاشق مادرم بودم. ما در آن زمان در یک شهرک معدنی کوچک و بسیار دورافتاده، در قلب جنگلهای بارانی تاسمانی زندگی میکردیم؛ منطقهای که پر از رودخانههای خروشان و بارانهای مداوم بود. بنابراین، ایده وجود یک رودخانه که شخصیتهای مختلف را به هم پیوند میدهد، یا داشتن خانهای دنج در میان جنگل که در کتاب مطرح میشود، کاملاً با محیط و تجربه زندگی ما در آن دوران همخوانی داشت و برایم بسیار ملموس بود.
اولین کتابی که خواندید و تأثیر عمیق و ماندگاری روی شما گذاشت، چه کتابی بود؟
کتاب «بیگانه» (The Outsider / The Stranger) اثر آلبر کامو (Camus). فکر میکنم حدود ۱۱ یا ۱۲ ساله بودم که آن را خواندم. کتاب را روی یک قفسه کتاب چرخان در کتابخانه دبیرستان پیدا کردم و چون حجم کمی داشت و به نظر میرسید زود تمام میشود، آن را انتخاب کردم. باید بگویم که در آن سن تقریباً هیچ چیز از مفاهیم عمیق فلسفی آن نفهمیدم، اما فضای داستان - گرما، ساحل، آن خشونت ناگهانی و غیرمنتظره و آن دنیای پر از تظاهر و پوچی که در کتاب تصویر شده بود - به طرز شگفتانگیزی برایم واقعی و قابل لمس به نظر میرسید.
در حال حاضر مشغول خواندن چه کتابی هستید؟
در حال خواندن کتاب «ولگردی عشقی» (Lovingewhatsit) نوشتهی راجر لوئیس (Roger Lewis) هستم که درباره رابطه پر فراز و نشیب الیزابت تیلور (Elizabeth Taylor) و ریچارد برتون (Richard Burton) است. با خواندن این کتاب به این فکر میکنم که آیا ۶۰ سال دیگر هم مردم همینقدر به زوجهای مشهور امروزی، مثلاً زوجهایی که با عناوینی مثل «تای تای» [اشاره به تیلور سوئیفت و تراویس کلسی] یا «کلسی» شناخته میشوند، علاقهمند خواهند بود و دربارهشان خواهند خواند؟
آیا هنوز با طوطیتان، هِرب (Herb)، زندگی میکنید؟ [در کتاب به این طوطی اشاره شده است].
هِرب یک همراه فوقالعاده و بینظیر بود. خاطرات زیادی از او دارم. مثلاً یک بار روی کیبورد کامپیوترم نشست و به طریقی کل یک فصلی را که نوشته بودم پاک کرد! هر وقت تلفن زنگ میزد، با صدای بلند فریاد میزد: «برو به جهنم!». عادت داشت برقصد و متأسفانه کتابها و مبلمانم را هم با نوکش خراب میکرد و از بین میبرد. از دست دادن او برایم اتفاق بسیار دردناکی بود و باید بگویم که هنوز هم در سوگش هستم.
منبع: گاردین
نظر شما