شمس الملوك مصطفوي، مدرس دانشگاه هنر، در نشست «انسان در فلسفههاي اگزيستانس» گفت: «كركگارد»(فيلسوف دانماركي) ايمان را وجه تمايز انسان ميداند و حضرت ابراهيم(ع) را شهسوار ايمان معرفي ميكند. به باور او، انسان هرچه خداگونهتر زندگي كند، اگزيستنس در او افزايش مييابد و بيش از پيش از ساير موجودات متمايز ميشود./
مصطفوي اظهار داشت: انسانشناسي فلسفي شايد عنوان جديدي در بحثهاي فلسفي باشد، اما مباحث آن حتي پيش از سقراط نيز مطرح بودند.
وي افزود: در اين جلسه، انسانشناسي را در انديشه سه فيلسوف اگزيستانس يعني كركگارد، هايدگر يا سپرس بررسي ميكنم. توافقي ميان فيلسوفان اگزيستانس در تعريف اين فلسفه وجود ندارد، به همين خاطر ارايه يك تعريف واحد و مشخص از اين فلسفه بسيار دشوار است.
مدرس دانشگاه هنر درباره كركگارد گفت: او با نقد كوبنده هگل بيان ميكند كه فلسفه، نظامهاي انتزاعياند كه مدام از وجود بحث ميكنند. كركگارد برميآشوبد و اعتراض ميكند كه چرا در اين نظامهاي فلسفي، من به عنوان يك فيلسوف كه موجودم، بررسي نميشوم. به گفته او، هگل كاخي ساخت كه در درون آن جايي براي خود در نظر نگرفته بود.
مصطفوي ادامه داد: محور مباحث كركگارد، انسان است. اين انسان به معناي فردي است كه راز و سري را درونش دارد و داراي تفرد است. تفرد يعني من يك شخص با ويژگيهاي خودم هستم. او تفكر را بر دو بخش انضمامي و دروني ميداند كه بخش دروني آن به انسان ميپردازد. به اعتقاد او؛ ايمان وجه تمايز انسان است. او اين ايمان را از ساحت عقلي و عملي خارج ميكند.
وي افزود: ساحت ايمان، ساحتي است كه از نظر و عمل فراتر است. كركگارد حضرت ابراهيم(ع) را نمونه يك مومن و شهسوار ايمان معرفي ميكند. به باور اين فيلسوف دانماركي، انسان هرچه خداگونهتر زندگي كند، اگزيستنس در او افزايش مييابد و بيش از پيش از ساير موجودات متمايز ميشود.
مدرس دانشگاه هنر درباره انسان در انديشه هايدگر گفت: تصور بر اين است كه موضوع فلسفه هايدگر، وجود است، در حالي كه موجود موضوع و مساله فلسفه اوست. انسان و بيخانماني او مساله فلسفه هايدگر است.
وي افزود: به اعتقاد او، نسبت انسان با عالم قطع شده و بنابراين او بيعالم شده است. هايدگر ميكوشد اتحاد انسان با عالم خويش را كه از زمان دكارت قطع شده بود بار ديگر برقرار كند. او دليل اين گسستن را ميجويد و غفلت از وجود را دليل آن ميداند.
مصطفوي به راه حل هايدگر در اين باره اشاره كرد و گفت: او معتقد است براي حل اين مساله بايد پرسش از وجود كرد و به ناچار بايد انسان را مورد اين پرسش قرار داد. او اين انسان را «دازاين» مينامد كه به معناي وجود اينجا و آنجاست. اين انسان مدام در حال تغيير است تا اين كه از دنيا برود.
مدرس دانشگاه ادامه داد: به باور هايدگر، انسان موجودي منحصر به فرد است كه هيچ جايگزيني ندارد. او همچنين بيان ميدارد كه اصالت و عدم اصالت نيز با انتخاب رقم ميخورد و اگر انسان جذب جهان كار و اشيا شود و حق انتخابش را به آن واگذارد، غيراصيل ميشود. اگر بخواهيم به نگاه سوبژكتيوي غلبه كنيم، بايد اجازه دهيم كه خود موجودات به ما بگويند كه چه هستند.
سپس صابري گفت: فلاسفه در فلسفه اگزيستانس به دنبال چيستي انسان نيستند، بلكه به دنبال كيستي اويند.
وي به انديشه كركگارد اشاره كرد و گفت: او معتقد است كه انسان تنهاست، به اين معنا كه هيچ انسان ديگري قادر به راه يافتن به درون او نيست. به همين دليل است كه انسان هميشه تنهاست، حتي هنگامي كه در ميان جمع قرار دارد. براي هويدا شدن وجود انسان، راز درون او بايد گشوده شود.
صابري ترسآگاهي در فلسفه اگزيستانس را خشيت روح معنا كرد و گفت: كركگاد معتقد است كه حقيقت قائم به احوال انساني مايند، نه به خارج از ما.
وي اشارهاي به انديشه گابريل مارسل كرد و گفت: به باور او، انسان تنها موجودي است كه اگزيستانس دارد و جدا كردن انسان از وجودش ممكن نيست و اين وجود را بايد در فرد يافت.
سپس مصطفوي درباره انسان در انديشه ياسپرس گفت: او جزو فلاسفه شناخته شده حوزه اگزيستنس است. به اعتقاد او، انسان همواره با بنبستها و مشكلات مواجه ميشود و همين مواجهه است كه اگزيستنس او را به منصه ظهور ميرساند.
وي با بيان اين كه «در انديشه فلاسفه اگزيستنس سير استعلايي انسان وجود دارد» گفت: اين سير در فلسفه ياسپرس به سوي خداوند است. ياسپرس انسان را تلفيقي از نظم و بينظمي ميداند كه تعبيري از عقل و عشق و شيدايي است.
نظر شما