مخاطبان ادبیات امروز ایران بی گمان می دانند که بخشی از ادبیات جهان و به ویژه ادبیات امریکای لاتین و آلمان، به قلم جاهد جهانشاهی،این مترجم صاحب کسوت به ما معرفی شده است. جاهد جهانشاهی کسی است که شماری از آثار نویسندگان مطرح دنیا یعنی کسانی چون گابریا گارسیا مارکز...
- جناب جهانشاهی! هم نسلان شما اگر امکانی برای فراگرفتن زبان خارجه داشتند، اغلب به سمت زبان فرانسه گرایش پیدا می کردند، نسبت به مترجمان انگلیسی، فرانسه، ایتالیایی و حتی روسی و اسپانیول کمتر مترجمی را سراغ داریم که از آلمانی ترجمه کند. شما چرا سراغ زبان آلمانی رفتید؟
: سنگ بخت من هم به آلمان رفت. سالها در آلمان زندگی کردم و شاید این موضوع دلیل آن شد تا به دنبال زبان آلمانی بروم. این زبان هم مانند هر زبان دیگری دشواری ها و مشکلات خاص خودش را دارد و من تا توانستم ادبیات کلاسیک و مدرن آن کشور را بشناسم سالها طول کشید.
- گوهر یک ترجمه درخشان را چه می دانید؟
: مترجم صرفاً ناقل فرهنگی است و ترجمه فن است و هنر محسوب نمی شود. به زبانی ساده تر می توان گفت که مترجم جماعت، داده های فرهنگی یک سرزمین را به زبان مادری یا به عکس منتقل می کند. گذر زمان، تجربه و مباحثی دیگر در میان است و همه اینها دست به دست هم می دهد تا یک متن، پخته و شسته به دست مخاطبانش برسد. اگر بخواهیم از بحث رسالت و وظیفه و جنبه های
شعاری ترجمه فاصله بگیریم، به گمانم ابتدا امانت داری یک مترجم به همراه اشراف بر ریزه کاریها و اصطلاحات بومی و دقیق دو زبان و وفادار بودن به متن در دل تسلط زبانی، همان جانمایه و گوهر یک ترجمه درخشان برشمرده می شود.
- ترجمه در هیچ شرایطی نمی تواند هنر باشد؟
: مترجم فقط جنس و درون مایه اثری را با ادبیات خود در زبان مادری اش باز می آفریند. هنر تعریفی ویژه دارد و ما نمی توانیم به هر چیز که از آن خوشمان آمد، واژه ساده هنر را اطلاق کنیم.
- طی دو دهه اخیر رئالیسم جادویی ادبیات امریکای لاتین به چشم بر هم زدنی در ایران مخاطبانی خاص یافت. می خواهم برایمان از سیر ادبیات این سرزمین ها بگویید؟
: این اتفاق به یکباره نیفتاد و محدود به یک دهه نمی شود. از آنجا که
ادبیات امریکای لاتین جزو ادبیات غنی دنیا محسوب می شود از حدود سی و پنج شش سال پیش به ایران هم رسید و از سوی مترجمان ما به فارسی ترجمه شد. اگر به قضیه ساده بنگریم درخواهیم یافت، به فرض همان طور که مثلاً در دوره های ادبیات اروپا در ایران مخاطبان خاص خود را پیدا کرد و میان حرفه ای های ادبیات به اصطلاح سربازگیری کرد، برای ادبیات امریکای لاتین هم سه چهار
دهه زمان لازم بود تا مطرح شود. ولی به گمان من باید قبل از هر چیز سراغ آن جادو و رمز داده های تجربی زندگی مردم آمریکای لاتین رفت که بدون شک، کششها و جذابیت هایی پنهان و آشکار برای مترجم و نیز خواننده ایرانی داشته و دارد و دلیل آن می شود تا که ایرانی ها به سادگی بتوانند با ادبیات سرزمین آنها ارتباط برقرار کنند. در عین حال ویژگی بدیع ادبیات امریکای لاتین صرفاً به طور مثال به رئالیسم جادویی خلاصه نمی شود که گابریل گارسیا مارکز مطرح کرد.ادبیات آنها ریشه در زندگی شان دارد و به همین دلیل در همه ابعاد حرف اول را می زنند.
- آیا می توان گفت که ادبیات آنها به موازات ادبیات اروپا پیش می رود؟
: جهان و خود اروپا هم امروز پذیرفته است که ادبیات آمریکای لاتین به
دلیل غنی بودنش خیلی پیشتر از ادبیات اروپاست. اروپا در مقطعی هنرمندان و نویسندگانی چون هانریش بل، گونتر گراس و... را داشت که اغلبشان بازماندگان جنگ جهانی دومند. یعنی از دهه شصت به این طرف تحول چندانی در اروپا صورت نگرفت. اگرچه نویسندگان جوانی در دوره هایی آثاری خلق کردند و خوش درخشیدند، ولی دیگر آن جریانهای ادبی از دست اروپا خارج شد و در سوی دیگر قضیه به آمریکای لاتین رسید. از دهه شصت میلادی به بعد ما با یک طیف
جریان ساز در ادبیات امریکای لاتین روبه رو شدیم. کسانی چون ماریو بارگاس یوسا، بورخس، گابریل گارسیا مارکز، کارلوس فوئنتس و... آثاری خلق کردندکه در خود اروپا از آثار نویسندگان اروپایی پرفروش تر شد.
- ما ایرانیها اگر بخواهیم خط سیر ادبیات کشورهای امریکای لاتین را نمونه خود قرار دهیم و کارهایمان را به جهان بشناسیم چگونه است؟
: قبل از هر چیز باید توانایی هایمان را ببینیم و سپس بسنجیم. باید
دریافت که به فرض در عرصه ترجمه نیز توانایی های بالقوه ای داریم و آثار ممتاز آن سوی آبها را به فارسی ترجمه کرده ایم. این کار مستلزم تحقیق، پژوهش و بررسی مدام و همه سویه است، آن هم نه از سوی یک دو نفر بلکه به گروهی آشنا به کار و اصطلاحاً کارکشته نیاز داریم. امروز ما تنها کاری که انجام می دهیم این است که ساعتها می نشینیم و حتی بدون در دست داشتن آمار و ارقام قابل اطمینان مدام حرف می زنیم که چطور می شود جهانی شد و جهانی
فکر کرد. موضوع جهانی شدن هنرمان امروز به یک شوخی بزرگ تبدیل شده، در حالی که ما حتی الفبای جهانی شدن را هم فرانگرفته ایم. می توان به سادگی در ادبیات جهانی پرسه زد تا متوجه شد که نخستین گام های جهانی شدن در غرب حدود 150 سال پیش برداشته شد. آنها روزی خواستند تا نه تنها در ادبیات
بلکه در دیگر زمینه ها نیز جهانی شوند و امروز هم به جایی می رسیم که مثلاً آمریکایی ها به اشتباه می گویند ما رومیان جهان کنونی و دیگران هم بردگان یونانی ما هستند. این ایده رئیس جمهور آمریکاست که موجب می شود تا برخي کشورها به همراه خرده دولتهای کوچکتری که همیشه روی کره جغرافیا گم می شوند به ناچار در چارچوبی معین و مشخص حرکت کنند. اگر بخواهیم جوانب بیرونی ادبیاتمان را هم بنگریم بی شک به همین سلسله مسائل خواهیم رسید. چرا که آنها اغلب جریان های زنده دنیا را در دست گرفته اند و فقط در صورت همسو و هم جهت شدن با خودشان ممکن است ادبیات، تجارت، اقتصاد، سیاست و حتی فرهنگ يک کشور جهانی شود. پس می شود نتیجه ای مختصر و البته کوچک گرفت که وقتی در چارچوبی محدود بسیاری مباحث به ما دیکته می شود دیگر ما کمتر
می توانیم به جهانی شدن مثلاً ادبیاتمان فکر کنیم. باید باور داشت که امروز فوتبال هم به نوعی سیاسی شده است.
نظر شما