شنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۰ - ۱۶:۲۴
داستان ديروز، حكايت فردا

مريم مقيمي - داستان نويسي و قصه گويي از دير باز زمينه‌ هايي براي انتقال تجربه از گذشته و حال به آينده بوده اند. بسياري از آنچه انسان مي آموزد و در افت و خيز هاي زندگي اش به كار مي گيرد، تا از كجي ها دور بماند ودر سلامت راه، گام بردارد؛ زشتي ها را بشناسد و پس زند و زيبايي ها را پي گيرد؛ صبر را پيشه كند و شتاب زدگي را به دست شيطان بسپارد؛ عشق بورزد و كينه را در پاي درخت دوستي دفن كند؛ در برابر ظلم خنجر كشد تا هيچ خنجي بر تن عدالت ننشيند؛ بداند چگونه بيانديشد و تعليم دهد؛ ادب شود و ادب كند و... از داستان ها و حكايت هايي سرچشمه مي گيرند كه رخدادهايي از زندگي مردم سراسر دنيا، قوم ها و ملت هايند و نسل به نسل و زبان به زبان، به انسان مي رسند تا امروز با وجود دغدغه هاي بي شمار زندگي مدرن، ساعاتي را در كنار شخصيت هايي بنشيند كه در داستان ها زندگي مي كنند و زندگي خود را در آيينه آنها ببينند و آنچه را نمي داند و آنها تجربه كرده اند و خالصانه در اختيارش گذاشته اند، بخواند و بياموزد. "مريم صباغ زاده ايراني" داستان هايش را با صميمت نوشته و تجاربش را با خلوص در اختيار مخاطبانش قرار داده است. گفت و گوي ما را با او بخوانيد./


خبرگزاري كتاب ايران(ايبنا) - مريم صباغ‌زاده ايراني، در ارديبهشت‌ماه 1343 در شهر كرمان به دنيا آمد و به دليل ضرورت هاي شغلي پدرش در 40 روزگي به قوچان و بعد سبزوار و در 5 سالگي ساكن مشهد مقدس شد و در 6 سالگي به دبستان رحيميه رفت. وي در اين باره مي‌گويد: «خواهر بزرگترم به مدرسه مي‌رفت و من هميشه حسرت رفتن به دبستان را داشتم. وقتي خواهرم شاگرد كلاس دوم شد، من بي‌طاقت شده بودم و دايم گريه و زاري مي‌كردم. مادر و پدرم براي مجاب كردن من هر ترفندي مي‌زدند اما بي‌فايده بود. تا اينكه مادرم مجبور شد و از مدير مدرسه خواهش كرد كه مرا بپذيرند و اوهم مرا ثبت‌نام كرد. البته در آن زمان در مدارس ملي اين امكان وجود داشت كه بچه‌‌اي به صورت مستمع آزاد در كلاس بنشيند و من به همين عنوان در كلاس نشستم و در آخر سال شاگرد اول شدم و با تمهيداتي، به من كارنامه دادند و به كلاس دوم رفتم.»
 صباغ‌زاده دوره راهنمايي را در مدرسه‌اي به نام "دادگر" گذراند و بعد از انقلاب هم در همان مدرسه دوره دبيرستان را سپري كرد و در 1363 مدرك ديپلم خود را از آنجا گرفت. وي در 1363 در دانشگاه الزهرا در رشته روان‌شناسي باليني پذيرفته شد.
وي در باره حضورش در تحصيلات دانشگاهي مي گويد:«20 روز در دانشگاه الزهرا درس خواندم. آن زمان خوابگاه نبود و اطراف دانشگاه هم بيابان و هنوز ساخته نشده بود و ما بايد سوار اتوبوس مي‌شديم و به خوابگاه دانشگاه تهران مي رفتيم؛ در آن جا هم هيچگونه وسايل زندگي نبود. حتي به ياد دارم كه براي خوابيدن چمدانم را زير سرم مي‌گذاشتم و روي زمين مي‌خوابيدم. آن روزها ما هفته‌اي يكبار به كيوسك تلفن مي‌رفتيم و با خانواده‌هايمان تماس مي‌گرفتيم. يك روز كه پدرم از مشهد به ديدنم آمده بود بسيار خوشحال شدم. زيرا بعد از 20 روز دوري از خانواده او را مي‌ديدم. پدرم از من خواست تا وسايلم را جمع كنم و به مشهد برگردم. هرچه به پدرم التماس كردم كه بمانم و درس بخوانم و اينكه رشته تحصيلي ام را دوست دارم، او اجازه نداد و گفت: دعاي والدين بسيار مؤثر است و من دعا مي‌كنم كه تو در دانشگاه مشهد پذيرفته شوي" . من با چشمان اشكبار با پدرم راهي مشهد شدم. در فرصتي كه داشتم بسيار درس خواندم تا با رتبه 200 در دانشگاه فردوسي و در رشته زبان و ادبيات فرانسه پذيرفته شدم و در حالي كه مي‌توانستم در رشته‌هاي بالاتري مثل حقوق، علوم سياسي و ... تحصيل كنم اما ادبيات فرانسه را انتخاب كردم زيرا معتقد بودم خواستگاه همه "ايسم"هاي ادبي در ادبيات فرانسه است و بنابراين بهترين انتخاب براي من خواهد بود.» 
مريم صباغ‌زاده در 1365 وارد دانشگاه فردوسي مشهد شد و در سال 1369 ازدواج كرد و خرداد 70 مدرك ليسانس خود را در رشته ادبيات فرانسه گرفت. سپس در سال 1371 به تهران آمد و در كنكور فوق‌ليسانس رشته كتابداري شركت كرد اما با توجه به اينكه مسووليت ‌مادري برعهده‌اش گذاشته شده بود، تحصيل را ترك و به كارهايي كه به آن‌ها مشغول بود بسنده كرد. وي طي اين سال‌ها ضمن نويسندگي در سمت‌هاي مختلفي نيز مشغول به كار بوده است.

براي داستان‌نويسي معلمي داشته‌ايد؟
خير 

داستان‌هايي كه در آغاز راه نوشته‌ايد چقدر به اصول داستان‌نويسي نزديك‌ بودند و طي زمان چقدر كامل‌تر شده‌اند؟ 
معتقدم هر داستاني رو به تكامل است. البته خودم را با نويسندگان بزرگ مقايسه نمي‌كنم و بسيار جا دارد كه كارهايم را كامل و تقويت كنم و اين فكر كه هنوز مانده تا به تكامل برسم، باعث مي‌شود تا تلاش بيشتري داشته باشم. اين كه انسان فكر كند كارش كامل شده، عاملي بد و بازدارنده است. اما در مورد اينكه چقدر به اصول داستان‌نويسي نزديك است بايد بگويم نويسندگان بزرگ دنيا كلاس داستان‌نويسي نرفته‌ و معلم داستان‌نويسي نداشته‌اند. اينگونه نيست كه دوره‌اي را بگذرانند تا بتوانند قصه‌نويسي كنند.

اما شما در كانون پرورش فكري اينگونه كلاس‌ها را برگزار كرده‌ايد.
بله؛ اما اين كلاس‌ها فقط به فن داستان‌نويسي كمك مي‌كنند نه اينكه قصه‌نويس بسازند. قصه‌نويس علاقمند با استفاده از اين كلاس‌ها شيوه‌هايي را مي‌آموزد و به صورت كارگاهي آن‌ها را مشق مي‌كند. معتقدم از اين كلاس‌ها قصه‌نويس بيرون نمي‌آيد.

درباره اين كلاس‌ها در آفرينش‌هاي ادبي بيشتر بگوييد؟
كلاس‌هاي قصه‌نويسي ما براي تربيت داستان‌نويس نيست، در حقيقت محمل و بهانه‌اي است تا براي تربيت انسان از اين عناصر و ابزار ادبي كمك گرفته ‌شود. البته به عنوان كمك به نوشتار هم مؤثرند، مثلاً آنچه به عنوان ويراستاري در اين كلاس‌ها تدريس و خوانده مي‌شود، كمك مي‌كند به نوشتن نثري روان و ساده.

درباره نخستين نوشته‌هايتان بگوييد.
در 12 سالگي يكي از نوشته‌هايم در يكي از نشريات نوجوان آن زمان به چاپ رسيد و يك سكه طلا هم جايزه گرفتم.  كار ديگرم هم برنده سفر به رامسر شد كه چون آن دوره اينگونه اردوها خيلي موجه نبودند، از طرف خانواده اجازه رفتن نداشتم. بعد از اينكه به تهران آمدم، در روزنامه كيهان ستوني داشتم كه مستمر چاپ مي‌شد؛ درباره مسائل زن تازه‌واردي مي نوشتم كه به تهران آمده بود و ماجراهاي اين شهر شگفت‌زده‌اش مي‌كرد. 

بنابراين روزنامه‌نگار بودنتان محدود به همين داستان‌هاي كوتاه شما در روزنامه است؟
خير.  بعدها اين كار را ادامه دادم و بعد از مدتي مسوول صفحه، مشاور و مدير مسوول مجله زن روز هم شدم.

بله و بعد!
از اواخر سال 1371 نوشتن مباحثي به طور مرتب و به صورت داستان‌هاي كوتاه را شروع كردم و از اتفاقاتي كه در تهران برايم پيش مي آمدند و عجيب بودند و البته گاهي هم جذاب، مي‌نوشتم.
خاطره‌اي را به ياد دارم كه همان موضوع يكي از نوشته‌هايم شد.
روزي كه مي‌خواستم به محل كار همسرم بروم در بين راه برادري را ديدم كه خواهر كوچكترش را كتك مي‌زد. در اين ماجرا من براي برادر بيشتر متأثر شدم، زيرا بعد از اينكه خواهرش را زد،  او را در آغوش گرفت و گريه كرد. من داستان "از دست راستم بي‌زارم" را بر مبناي اين اتفاق نوشتم. اتفاقات جالبي بود كه هريك را به عنوان داستان كوتاه در ستوني از روزنامه كيهان منتشر مي كردم و زماني كه به آن نگاه مي‌كنم مي‌بينم تجربه هايي‌اند كه از آن زمان به دست آورده ام.

نخستين كتابتان چه بود؟
نخستين كتابم در سال 1376 به پيشنهاد سيد مهدي شجاعي كه آن زمان مسوول انتشارات برگ و متعلق به حوزه هنري بود به چاپ رسيد. من تا سال 1376 در همه جلسات شعر و قصه كيهان فرهنگي شركت مي‌كردم و عضو ثابت آنجا و موضوعاتي را نوشته بودم، اما هنوز ضرورتي براي جمع‌آوري آنها نمي ديدم تا اينكه به پيشنهاد آقاي شجاعي مبني بر اينكه همه كارهايي كه به طور پراكنده به چاپ رسيده‌اند را يك جا جمع كرده و منتشر كنم، نخستين اثرم كه مجموعه داستان‌هاي كوتاهم را شامل مي‌شد، به نام «زخمه‌ها» به چاپ رساندم.

و كتاب‌هاي ديگرتان؟
سال بعد، يعني در 1377 دومين كتابم به چاپ رسيد به نام «هجراني» كه آن نيز مجموعه داستان كوتاه بود. سال 86 كتاب «مجنون و شيدايي»‌منتشر شد كه مجموعه‌ داستان‌هايم را درباره جنگ، شامل مي‌شد. اين نوشتن‌ها تا حالا ادامه پيدا كرده است. مي‌توانم ادعا كنم كه هر سال يك اثرم چاپ شده و بعضي سال‌ها هم 2 كتاب براي انتشار داشته‌ام. از طرفي به نظرم خوب كار كرده‌ام و حجم كارهايم نيزخوب بوده؛ از طرفي هم انتشاراتي مثل علمي‌ ـ فرهنگي كارهايم را منتشر كرده است. بنابراين با انتشاراتي‌هاي خوبي كار كرده‌ام و درصدهاي بالايي هم برايم در نظر گرفته‌اند. در حال حاضر در حال نوشتن زندگي‌نامه داستاني «آن ماري شيمل» شرق‌شناس هستم.

به كدام‌يك از كارهايي كه انجام داده‌ايد بيشتر علاقه‌منديد؟
كارهايي را كه در همشهري نوشتم. مي‌توان گفت 14 كتابچه همشهري در حوزه‌هاي مختلف را نوشته‌ام و اتفاقاً جزو كارهايي بودند كه از روي ميل و دل خودم انجام داده ام و حس خوبي پشت آنها بوده است. 

گويا يكي از داستان‌هايتان علت ازدواج شما بود.
در سال 1364 در عصر سوره به سرپرستي آقاي محمد رضا سرشار(رهگذر) يكي از داستان‌هايم مطرح شده بود. همسرم آن داستان را شنيده بود و هميشه تصورش اين بود كه خانمي مسن و جاافتاده آن داستان را نوشته. تا اينكه در سال 1368 از طريق يكي از استادان پروازي در دانشگاه فردوسي مشهد و دانشگاه تهران كه همسرم در آنجا مشغول به تدريس بود به طور اتفاقي مي‌شنود كه نويسنده اين داستان دختر جواني است كه در دانشگاه فردوسي، درس مي‌خواند و خلاصه اين كه همسرم به صرافت مي‌افتد تا اين نويسنده را پيدا كند كه در آخر منجر به ازدواجمان شد.

نام آن داستان چه بود؟
«آن كشته به ناحق» 

اخيراً درباره قوم‌هاي ايراني هم نوشته‌ايد.
بله. يكي از كارهايي كه امسال و به تازگي به چاپ رسيد «منيرو» بود. 

چرا سراغ قوميت‌ها رفتيد؟

حدود 5 سال پيش «ابوّد» را نوشتم. به اين دليل كه واقعه عظيمي به نام ملي شدن صنعت نفت در ايران اتفاق افتاده است كه در اقتصاد دنيا تأثير گذاشته و به نوعي در سال 1332 موفقيتي ديپلماتيك در صحنه بين‌الملل بود. وقتي در تاريخ جستجو كردم به جز كارهاي آقاي مكي يا نوشته‌هاي مصدق، كارهاي ديگري در اين زمينه نديدم. در باره اينكه مردم چه نقشي داشتند و چه كار كردند، هيچ نوشته اي نبود. ما شنيده‌ايم كه در اين ماجرا چند نفر پرچم ايران را روي يكي از دكل‌هاي نفت در آبادان نصب كردند. من هميشه در اين باره كنجكاو بودم كه آيا واقعاً همين بوده و چند راهپيمايي هم در تهران و بعد هم صنعت نفت ما ملي شد؟ وقتي تحقيق كردم و با پيرمرداني كه در آن زمان در آبادان و در آن مناطق زندگي مي‌كردند صحبت كردم، ديدم اصلاً مسأله اين نيست و جريان، جريان قيامي است كه عمده فعاليتش در آبادان رخ داده و ما خبر نداريم كه چندين نفر در آن جا كشته شدند. اين باعث شد تا به دنبال اين ماجرا بروم و داستان آن را به نام «ابوّد» بنويسم و اين نخستين داستان قوميتي من است. در اين داستان آورده‌ام كه چه اندازه اعراب ساكن خوزستان در اين ماجرا مؤثر بوده‌اند و چه اندازه فارس‌ها و چه تعاملي و تلاش‌هايي براي به نتيجه‌رسيدن مسأله با هم داشته‌اند. 


از كدام قوم‌ها گفته‌ايد؟

هر نوروز درباره يكي از قوميت‌ها مي‌نويسم. امسال نوروز چهارم بود و بنابراين از چهار قوميت تا به حال نوشته‌ام. 


درباره اين كتاب‌ها توضيح دهيد.
از ملي شدن صنعت نفت شروع كردم كه درباره خوزستان است به نام «ابوّد». كتاب ديگرم به نام «بهار عاشقي» است كه درباره آذربايجاني‌ها نوشته‌ام. كتاب بعدي «بهار گلايم» را براي تركمن صحرا و امسال هم كه «منيرو» را براي هرمزگان و  جنوب كشور نوشته‌ام. زماني كه درباره اين قوميت‌ها مطالعه مي‌كنم، جذابيت‌هايي را مي‌بينم كه جلب آنها مي‌شوم. در حقيقت خرده فرهنگ‌ها حرف‌هايي دارند كه با سنت‌ها و آداب و رسومشان و حتي خرافه‌هايشان بيان مي‌شوند. مثلاً در كتاب «منيرو» به خرافه‌هايشان هم پرداخته‌ام. اما اين خرافه‌ها بخش عظيمي از زندگي‌ حاشيه‌نشينان درياي جنوب و خليج‌فارس را رقم مي‌زنند. مثلاً وقتي صيادي در دريا غرق مي‌شود مراسم «زار» برگزار مي‌كنند كه دريا جنازه صياد را به آنها بازگرداند و آنها بسيار در اين موارد جدي‌اند و تعصب دارند. يا در آن جا كساني به عنوان "مامازا" يا "بابازارها"هستند كه شرور را دور مي‌كنند و وجود اين خرافات در فرهنگ جنوب كشورمان غير قابل انكار است. بنابراين وقتي كه به آن‌ها مي‌پردازم، احساس مي‌كنم هم پيچ‌وخم دراماتيك دارند و هم تصاوير زيبا. هم موضوعيت داستاني دارند هم كنش‌ها و واكنش‌هايي كه در دل ماجرايند و در درون داستان مي‌نشينند.  شخصيت‌پردازي‌ها در اين اقوام بسيار زيباتر و راحت‌تر اتفاق مي‌افتد. اگر كتاب‌هاي چهارگانه‌ام را بخوانيد، متوجه مي‌شويد كه فضاي جغرافيايي اين قوم‌ها، منابع درآمدشان و ... چگونه است در حالي كه هيچ يك، گزارشي از  آمار و ارقام يا مقاله نيستند و فقط يك داستانند. 


در صحبت‌هايتان اشاره كرديد به اينكه ادبيات فرانسه را به اين دليل خوانديد كه پر است از «ايسم»هاي ادبي، اين موضوع چقدر به داستان‌نويس شدن شما كمك كرد و اثر گذاشت؟
تفاوت داستان‌هاي من با داستان‌ ساير قصه‌نويسان ايراني اين تأثير را نشان مي‌دهد. در ادبيات قرن 19 و 20 فرانسه و مقدمات آن در قرن 21 ،شيوه‌هاي مختلفي تجربه شده اند. اين ايسم‌هاي ادبي حتي در نقاشي و بعدها در موسيقي مداخله كردند. اما در ايران يا لااقل در دهه‌هاي 30، 40 و 50 كه به طور جدي داستان‌نويسي شكل گرفت اين اتفاق نيفتاد. بعضي از نويسندگان ما رگه‌هايي از اين ايسم‌ها را پيدا كرده‌اند كه به نوعي با ادبيات فرانسه درگير بودند، مثلاً صادق هدايت. صرف‌نظر از تفكرش، او توانست اين كار را بكند زيرا زبان فرانسه را به خوبي مي‌دانست و مطالعات وسيعي در اين زمينه داشت. يا مثلاً جمال‌زاده يا چوبك. اينها به طور صحيح قصه‌نويس بودند و بر نُرم عناصر داستان كار كردند و با ادبيات دنيا آشنا بودند؛ بنابراين كارهايشان هم ماندگار شدند. در هر حال، اين ايسم‌ها هميشه برايم جذاب بودند و هميشه مي‌خواستم از نزديك آن‌ها را لمس و به طور دانشگاهي در اين زمينه تخصص پيدا كنم. البته آواي‌هاي زبان فرانسه را هم بسيار دوست داشتم. اين زبان به لحاظ آوايي به زبان كردي‌ ما نزديك است. الآن كه فكر مي‌كنم مي‌بينم اين آشنايي به طور ناخودآگاه تأثير خود را در داستان‌هايم گذاشته است. مثلاً در داستانهايم بر شخصيت‌پردازي بسيار حساسم. نويسنده اي فرانسوي مي‌گويد: «تو حتي بايد تعداد چين‌هاي دامني را كه به تن شخصيت داستانت نيست هم بداني، قبل از آن كه آن شخصيت را به داستانت وارد كني.» خوب بودن شخصيت‌پردازي در داستان‌هايم متأثر از همين آگاهي در ادبيات فرانسه است؛ اما فكر مي‌كنم بايد روي ديالوگ‌ها و لحن داستانم كار كنم. 


اصلاً لازم است ادبياتي كه در فرهنگ ديگري است در ادبيات و فرهنگ ما تأثيرگذار باشد؟
ما وقتي درباره موضوعات مختلف حرف مي‌زنيم مثلا مي‌گوييم، دنياي داستان، دنياي موسيقي، دنياي شعر يعني اينها جهان شمولند و ما از آن زاويه به آن نگاه مي‌كنيم و به نظر مي‌رسد كه حداقل دانستن، ضرري نمي‌رساند. 


اما شما وقتي درباره دنياي موسيقي سخن مي‌گوييد گاهي كاملاً غربي است و زماني به عنوان موسيقي اصيل ايراني به آن نگاه مي‌كنيد و اگر ما بخواهيم موسيقي غربي را به موسيقي اصيل خودمان وارد كنيم به آن ضرر رسانده‌ايم.

اگر در كنار موسيقي اصيل ايراني، چك ناواريان هم كار كند، آيا به موسيقي‌ ما صدمه مي‌زند؟ 

اگر در كنارش باشد خير، اما اگر واردش بشود، ضرر مي‌زند.
خير. شايد حتي بخش‌هايي از موسيقي ما را غني‌تر كند و به دامنه آن وسعت بخشد. اساس و شاكله داستان غربي هم همين است و ما در ايران اصلاً داستان را به اين صورت نداشتيم؛ آنچه در ايران بود قصه بود و حكايت. 


به نظر شما اگر ما قصه را از همان قديم حفظ مي‌كرديم بهتر نبود تا اينكه داستاني را كه شاكله غربي دارد وارد فرهنگ و ادبياتمان كنيم؟
قصه و داستان نمي‌تواند نيازمان را رفع كند؛ مثل تابلوهاي نقاشي امروزي با نقاشي مينياتور. در نقاشي بُعد داريم اما در مينياتور نداريم. قصه هم همينگونه است؛ در قصه و حكايت عمق نيست و يك روايت خطي را در طول زمان بيان مي‌كند، در حالي كه در داستان عمق داريم، مانند حجمي كه در نقاشي وجود دارد. در داستان زمان و مكان وجود دارند با وحدت بين آنها. قصه يك روايت ساده است و داستان، مهندسي پيچيده‌اي دارد كه آن را اروپا به ما داده است. 


اما شاهنامه ما يك داستان حماسي است و ما به جز قصه داستان داشته‌ايم.
بله، شاهنامه يكي از شاهكارهاي ادبي ماست. البته داستان‌هاي منظوم ما با داستان‌هاي اروپا متفاوتند. در اروپا داستان‌هاي منظوم ما را در دانشگاه  تدريس مي‌كنند. مثلاً ما نمي‌توانيم خمسه نظامي را پيش پا افتاده فرض كنيم. 


بنابراين ما داستان داشته‌ايم و گويا داستان با فرم اروپايي خودش به داستان‌هاي كهن ما آسيب زده است.
بستگي دارد كه ما چگونه و از چه زاويه‌اي نگاه و آسيب زدن را چگونه معنا كنيم. فرم جديد داستان، داستان‌هاي منظوم را منهدم نكرده است، البته مي پذيرم در حق داستان‌هاي ما جفا شده و آن هم به اين دليل بوده كه هيچوقت به طور جدي روي آن‌ها كار نكرده‌ايم. دانشجوي ما وقتي وارد دانشگاه مي‌شود و مي‌خواهد فارسي را شروع كند، نمي‌داند كه مثلاً منظور از هفت‌پيكر چيست و رنگ‌هايي كه در آن به كار رفته يا اوقات شبانه‌روز و سمبل‌ها و نمادهايي كه در آن وجود دارد، به چه معناست. درباره شاهنامه فردوسي هم نمي‌داند كه هر يك از اين بندها و قطعه‌هاي منظوم خود داستان كاملي است. بنابراين نسل امروز ما درباره ادبيات كلاسيك خودمان اطلاعات چنداني ندارند و اين پس‌زدگي است. از طرفي، قالب داستاني بيگانه وارد فرهنگ ما مي‌شود و جذابيت‌هاي خودش را دارد و از طرف ديگر ما در ادبيات خودمان با خلاء شناخت روبرو‌ايم،؛به اين ترتيب داستان‌هاي خارجي ترجمه و نقد مي‌شوند، و به زبان امروزي در دسترس جوانان ما قرار مي گيرند. اين‌ها همه پس‌زدگي اند اما ادبيات ما را منهدم نكرده اند. 
 

براي اين پس‌زدگي چه بايد كرد؟

بايد بر متون كهن كار كرد و به زبان امروزي در دسترس آسان قرار داد مثلاً ما در ادبياتمان داستان خسرو و شيرين را داريم كه يك مثلث عشقي بسيار زيبا در آن وجود دارد. جذابيت‌هاي اين داستان فراوانند. شيرين به عنوان دختري كه آن زمان به‌روز و شاهزاده بوده و همه چيز در اختيارش قرار داشته، با وجود اين خود را در اختيار پادشاهي مانند خسرو قرار نمي‌دهد و عشقي معصومانه و پنهاني به فرهاد دارد. داستان‌هاي منظوم ما از اين گونه ظرفيت‌ها سرشارند، اما روي آنها كار نشده. اين بخش از اشعار نظامي حتي مي‌تواند دو واحد درسي جالب و جذاب و البته مؤثر در رشته‌هاي ادبي باشد در حالي كه مغفول مانده است. 


پس يكي از كارها مي‌توانست اين باشد كه به جاي پرداختن به ادبيات اروپا مثل ادبيات داستاني فرانسه، داستان‌هاي خودمان را زنده كنيم و ارزش و ارج بنهيم.
ما ناگزيريم از اين مسأله. زيرا به دليل حجم ترجمه‌اي كه مي‌شود و نيز به دليل در معرض قرار گرفتن مخاطبين، بايد به داستان‌هاي اروپايي هم پرداخت. البته اين توجه براي من به خاطر جذابيتي است كه داستان‌هاي اروپايي دارند و از سر ناچاري نيست. من قالب داستان‌هاي فرانسه را بسيار جذاب و كارآمد مي‌بينم و به شخصه مدافع استفاده از اين قالب‌ها هستم زيرا در دنياي امروز به من پاسخ مي‌دهند. 


اين برمي‌گردد به همان خلائي كه شما به آن اشاره كرديد. اگر داستان‌هاي خودمان تازه و به روز مي‌ماندند، تازگي داستان‌هاي اروپايي چندان قبال توجه نبودند.

اصلاً اينطور نيست. مثال آن، مثال لباس قديمي و كت‌شلوار امروزي است. ضرورت‌هاي جامعه امروزي اين قالب‌ها را مي‌پذيرد و در عين حال قالب ديروز را هم فراموش نكرده است. تازه، نبودن ادبيات گذشته به آن صدمه زده و بي‌اعتنايي به آن آسيب وارد كرده است؛ اما به هر حال اين‌ها هم قالب تحميلي نيستند و انتخابي‌اند و البته جذاب و كارآمدند. ما وقتي فوندانسيون درستي را اجرا كنيم، در نتيجه آن ساختماني شكيل و زيبا داريم. حكايت و قصه براي طرح ماجراهاي امروز فوندانسيون ضعيفي اند كه نمي‌توان بر‌ آن تكيه كرد. 
 

منظورم داستان‌هايي اند كه داريم نه قصه و حكايت.
داستان‌هاي منظوم ما ثبات خود را دارند، اما آنها هم ظرف مناسبي براي طرح بعضي از موضوعاتند نه همه موضوعات. مثلاً در داستان ليلي و مجنون نظامي به لحاظ روان‌شناسي و پيامدها و ارزش‌هاي منطقي و اخلاقي مشكل پيدا مي‌شود. هر قدر كه در داستان خسرو و شيرين، شيرين انسان محكم و جالب و جذاب است، در ماجراي ليلي و مجنون، ليلي انساني منفعل است و براي عشقش هيچ‌كاري انجام نمي‌دهد. بنابراين همه داستان‌هاي منظوم ما هم قابل دفاع آنچناني نيستند. ما بايد بيشتر به فوندانسيوني فكر كنيم كه بار معنايي بر آن سوار باشد و اينكه اين فوندانسيون چقدر استقامت و استطاعت آن را دارد و مي‌تواند آن را نگهدارد. 


درباره دفاع مقدس هم داستاني داريد؟
بله. دو كتابم به جز داستان‌هاي متعددي كه پراكنده‌اند و هنوز فرصت جمع‌آوري آنها را ندارم، منحصر به دفاع‌مقدس‌اند. 


چرا آثار شما بيشتر زن محورند؟
همه داستان‌هايم اينگونه نيستند و در داستان‌هاي مختلف، متفاوتند. مثلاً در منيرو داستان كاملاً مرد محور است. 


درباره روزنامه‌نگاريتان بگوييد
.
روزنامه‌نگاري‌ام منحصر مي‌شود به حضورم در مطبوعات. هميشه يا صفحه‌اي داشته‌ام و ستوني يا مشاور بوده‌ام. يكي از فرصت‌هاي خوبي كه در اين مسير برايم فراهم شد، راه‌اندازي روزنامه شهرداري كرمان بود كه به عنوان سردبير نشريه، مسووليت داشتم و مجبور بودم كه به همه كارها رسيدگي كنم. در اين دوره يازده ماهه هم نشريه راه‌اندازي شد و هم شماره‌هاي موفق و خوبي منتشر شدند. اما در تهران به اينگونه فضاها نزديك نشدم، بيشتر حضور ادبي داشتم و مشاوره مي‌دادم. به هر حال تجربه‌اي كه در كرمان داشتم بسيار شيرين بود و در كارهاي آينده كمكم كرد. 


روزنامه‌نگاري و نويسندگي چقدر بر هم تأثير گذارند؟

روزنامه‌گاري امكانات را فراهم مي‌كند و قصه‌نويس از آن امكانات بهره مي برد. در حقيقت قصه نويسي نرم‌افزار است و روزنامه‌نگاري سخت‌افزار آن. از طرفي مرتبط با يكديگرند زيرا يكي بستر حضور ديگري است و از طرفي ديگر با هم ارتباط ندارند زيرا يكي زمينه‌ است ديگري اجرايي و با هم، چنين چالش و مراعات نظيري دارند. 


درباره فعاليت‌هاي ديگرتان بگوييد.
در كانون پرورش فكري كودك و نوجوان، كلاس‌هايي داشتم كه بيشتر ادبي بودند. در بخش مسابقات يا پاسخ‌گويي هم فعاليت‌هايي داشته‌ام. حدود شش سال بررسي آثار ادبي اعضاء را چه در زمينه شعر و چه داستان عهده‌دار بودم. كلاس‌هايي به طور پراكنده در جاهاي مختلف مثلاً در دانشگاه داشتم كه چند ساعتي را به تدريس ادبيات يا عناصر داستاني مشغول بودم. 


نقاط ضعف يا قوت داستان‌نويسي امروز ما را چگونه مي‌بينيد؟

شايد بعضي از حرف‌هايم، حرف‌هاي ديگرم را نقض كند و من عمداً مي‌خواهم چنين كنتراسي را در صحبت‌هايم داشته باشم. به ‌رغم اينكه مدافع قالب‌هاي داستان اروپايي ام ،اين نياز را درك و از اين قالب‌ها دفاع و استفاده مي‌كنم، اما بايد بگويم كه دانش‌ قصه‌نويسي به همين جا محدود نمي‌شود كه ما چند كار ترجمه بخوانيم و فكر كنيم قصه‌نويس شده‌ايم. متأسفانه در كشور ما نسبت ترجمه به تأليف بسيار زيادتر است و به تأليف عنايت زيادي نمي‌شود. اگرچه به نظر من يك نويسنده نبايد منتظر صله و ارحام و جايزه و كمك خرج و ... باشد؛ اما بايد كمك مالي داشته باشد و اين‌ دو مقوله حسابشان جداست. بي‌اعتنابودن به شرايط حاضر درست نيست. اگر از جواني سؤال شود كه چه كتابي را خوانده‌ است، چند عنوان خارجي را نام مي برد و به آنها افتخار مي‌كند اما نسبت به نويسندگان معاصر خودمان آگاهي بسيار كمي دارد. 


شايد به اين دليل است كه نويسندگان ما كار برجسته‌اي نداشته يا نسبت به گذشته پيشرفتي نكرده‌اند
.
اگر هم باشند به درستي معرفي نمي‌شوند. گرچه نويسندگان خوبي هم داريم، اما غالباً آثارشان قابل دفاع نيستند؛ زيرا موقعيت شناسان خوبي نيستند. يكي ديگر از علت‌هاي آن اين است كه متأسفانه حمايت هاي ناقصي درباره‌شان اجرا مي شود؛ نه به طور درست پشتيباني و نه به حال خود رها مي‌شوند. بايد ديد چقدر داستان خلاق چاپ شده است. بخش اعظم داستان‌هايي كه در اين چند سال به چاپ رسيده‌اند به خاطر حمايت‌هاي دولتي دچار صدمه شده‌اند. 


شما با حمايت دولت از نويسندگان مخالفيد؟

بله. هميشه مخالف بوده‌ام. پيش خريد يك اثر داستاني به چه معناست؟ ممكن است بشود خانه را پيش فروش كرد اما پيش خريد يك اثر هنري آن هم داستان كه يك فرآيند خلاق است به نظر عجيب مي‌آيد و من به شدت مخالف آن هستم. 


نظرتان درباره ترجمه داستان‌هاي خارجي چيست؟

بعضي از ترجمه‌ها بسيار خوبند و به نظر مي‌رسد مترجمان ما از بعضي از نويسندگان بسيار بهتر عمل مي‌كنند اما مشكل اساسي ما اين‌ها نيستند بلكه نقد است. ما در كشورمان منتقد به معناي واقعي نداريم و نقدها به شيوه علمي و عملي انجام نمي‌شوند. شايد در نقد سه يا چهار كتاب خوب نتوان پيدا كرد. من به اين فكر بودم، اينكه بگويم نقد خوب يا نقد آكادميك نداريم درست است يا صرفاً بهانه‌جويي است؟ در اين راستا نقدهايي از كتاب‌هاي موجه و مطرح چند سال اخير را خواندم و كنار هم گذاشته و مقايسه كردم؛متوجه شدم كه غالب اين نقدها آكادميك و منضبط نيستند. بنابراين نه براي مخاطب و نه براي نويسنده، مؤثر و تعليم‌دهنده نخواهند بود. در واقع به نوعي خطاب و عتاب‌هايي اند كه از طرف شخصي به نويسنده مي‌شود. جوان‌ امروز وقتي سراغ اين كارها مي‌آيد و مي‌داند نقد درستي از او وجود ندارد، كافي است كه يك زبان زنده دنيا را بداند و در رايانه‌ جستجو كند و ببيند كه درباره فلان داستان خارجي كه ترجمه‌اش هم در ايران موجود است نقدهاي بسياري وجود دارد. اين جوان ناخودآگاه به سمت داستان ترجمه شده خارجي كشيده مي‌شود. نقد در كشورهاي اروپايي به گونه‌اي است كه منتقد، فردي داراي كرسي دانشگاهي است و نويسنده‌اي را مانند موم در دست خود دارد. درباره زندگي و شخصيت‌اش ريز به ريز همه چيز را مي‌داند. مثلاً مي‌گويد فلاني «ژيتين» است؛ يعني چنان با شخصيت و زندگي «آندره ژيت» مأنوس است كه از درون‌ داستان‌هاي آندره‌ژيت شخصيت او را واكاوي و شناسايي مي‌كند و بالعكس مي‌داند كه كدام بخش از زندگي‌اش فلان داستانش را خلق كرده است. به جز اين، روزنامه‌هايي‌اند كه اين افراد را حمايت مي‌كنند و كارهايشان در نشريات جاي مي‌گيرند و به زبان‌هاي مختلف ترجمه مي‌شوند. ما چنين نقدهايي نداريم. 


آثار شما تا به حال نقد شده‌اند؟

نمي‌دانم. هرگز در تعقيب ماجراي آثارم نبوده‌ام. 


يعني آثارتان را آسيب‌شناسي نمي‌كنيد؟
خير. 


فكر نمي‌كنيد بهتر باشد آثار بعد از چاپ آسيب‌شناسي شوند؟

نمي‌دانم، شايد اسمش را كوتاهي بگذاريد؛ اما هرگز وقت آسيب‌شناسي نداشتم. هنوز ديپلم نگرفته بودم كه با كانون پرورش فكري كودك و نوجوان شروع به همكاري كردم و در تمام مدت هميشه اولويت با كارم بود. بعد كه ازدواج كردم و صاحب دو فرزند شدم، دغدغه‌هاي شخصي، اين فرصت را از من گرفتند و داستان‌نويسي در حاشيه قرار گرفت. 


در حقيقت منتظر آينده ايد؟
ما هميشه منتظر آينده‌ايم و حال را از دست مي‌دهيم. من هم منتظرم كه دوره‌اي برسد وكارهايم تمام شوند. اما هميشه كارم سنگين‌تر شده است! به ويژه الآن كه سرپرست آفرينش‌هاي ادبي و هنري كشورم و بايد حدود هزار و هفتاد مربي و كارشناس را پوشش دهم.  در كنار آن مشاور امور بانوان كانون هم هستم و نيز در بخش نشريات كانون هم فعاليت دارم. بنابراين فضايي كه برايم اين امكان را بوجود آورد، نبوده است. به دنبال نقد و آسيب‌شناسي نبوده‌ام اما مي‌دانم كه بعضي از كتاب‌هايم به سه، چهار زبان زنده دنيا ترجمه شده‌اند. 


كتاب‌هايتان را خودشان ترجمه كرده‌اند؟ 
دو كتابم كه به زبان ارمني ترجمه شده، داد و ستدي بين ايران و ارمنستان بوده اما بقيه را خودشان ترجمه كرده‌اند و من در جستجوي اينترنتي، آن‌ها را پيدا كردم يا سفارت ارمنستان به من اطلاع داده است. 


به كدام زبان‌ها ترجمه شده‌اند؟

انگليسي، فرانسه، ارمني و عربي. 

در مسابقات هم شركت مي‌كنيد.
خير. از روي عمد شركت نكرده‌ام.

چرا؟
سال 1378 من داور 20 سال قصه‌نويسي ايران بودم. در‌ آن جا اتفاقاتي رخ داد كه رأي‌ها مخدوش و در آنها اعمال نظر شد و اين برايم توهين‌آميز بود. يعني همه انرژي كه صرف داوري كرده بوديم تبديل به آراء ديگري شد. همين مساله باعث شد كه ديگر به سمت و سوي داوري نروم. البته سوگندم را شكستم و در انتشارات علمي ـ فرهنگي چند بار داوري كردم.

درباره داوري‌ها بيشتر بگوييد.
داوري هم مانند نقد پروسه‌اي بيمارگونه دارد. از طرفي هم جوايزي كه داده مي‌شوند چندان مهم و مؤثر در زندگي افراد نيستند. چه به لحاظ رقم و چه به لحاظ ارزش. هم تعيين جوايز و هم داوري به تعبيري سليقه‌اي شده اند.

زن بودن شما چقدر در قضاوت در داستان‌هايتان تأثيرگذار است؟
آخرين كتابم كه «اندوه فراموشي» نام دارد، داستان بلندي است كه به گونه‌اي تاريخچه موسيقي ايران را بيان مي‌كند. من به عنوان يك زن قصه‌نويس از اطلاعاتي كه بايد داشته باشم بسيار محروم بودم. زيرا مأخوذ به حيا، اخلاق و شرايط اجتماعي‌ام بوده‌ام و بايد همه اين‌ها را لحاظ و حفظ مي‌كردم. مثلاً درباره قهوه‌خانه، تجربه‌اي ندارم و فكر مي‌كنم به عنوان يك زن محجبه هنرمند كه در اين جامعه زندگي مي‌كنم، بايد اصولي را رعايت كنم و اين محدوديت‌ها در نوشتن داستان دست و پاگيرند. بنابراين مجبورم داستانم را به زمان گذشته بكشانم. نمي‌خواهم تجربه‌هاي خطيري داشته باشم زيرا در شأن خود نمي‌بينم. 
 اين به داستان‌هايتان آسيب نمي‌زند؟
بله. آسيب مي‌زند و داستان‌هايم در محدوده‌اي مي‌مانند. داستان‌هايم جهان شمول و همه شمول نيستند و مخاطب وسيع و گسترده ندارند. اما اين محدوديت مي‌ارزد به اينكه موازين را رعايت كرده باشم. به هر حال من يك زن نويسنده مسلمانم و اعتقاداتي دارم كه حتي اگر به هنرمندي ام  لطمه بزند و محدودم كند، من اعتقاداتم را برمي‌گزينم. البته سعي كردم فضاهاي مجازي را هم براي خودم بسازم، مثلاً از مادربزرگم درباره كشف حجاب شنيده بودم و اين مسأله را در داستان‌هاي «روايت هفت‌گانه‌ام» كه درباره زندگي جلال آل‌احمد است اعمال كرده ام. محدوديت‌ها براي من مثل شمشير دو لبه بوده اند. هم به من ضربه وارد كرده اند، هم مايه توفيقم شده اند. زيرا دنياي بي‌زمان را خوب مي‌شناسم و در داستان‌هايم درباره‌اش حرف زده‌ام به ويژه درباره دنياي دروني و ذهني زنان. 

يكي دو نمونه از اين داستان‌ها را مثال بزنيد.
مثلاً در «مصائب كوچك افسان» كه يكي از داستان‌هاي موفقم بود، زن امروز مطرح مي‌شود با سردردها و كلافگي‌ها و كارهاي مانده و ... يا در داستان «حسنيه» يا داستان «تسبيح» كه به زبان انگليسي و ارمني هم ترجمه شده اند، از زني حرف مي‌زنم كه ارزش‌هاي انساني برايش مطرح مي‌شوند و اين درست در زماني است كه جنگ آغاز شده و او شرايط جنگ را درك مي‌كند. در اين كتاب زندگي زنان و ذهنيتشان و عواطف و احساساتشان را بيان كرده‌ام.

در داستان‌هايتان چقدر به روان‌شناسي و جامعه‌شناسي توجه و در اين زمينه ها مطالعه داشته‌ايد؟
بسيار زياد. مرتب به اين مسايل رجوع مي‌كنم. نه به خاطر داستان‌هايم بلكه به خاطر دغدغه‌هاي شخصي‌ام و شايد به اين دليل است كه مادر و مربي ام و با بچه‌ها سر و كار دارم. بنابراين هميشه  به دانستن اين موضوعات احساس نياز مي‌كردم و فكر مي‌كنم خواندن موضوعات روان‌شناسي و جامعه‌شناسي براي رفع نيازم به نوشتن داستان‌هايم كمك كرده است.

وضعيت اطلاع‌رساني درباره كتاب‌‌ها را در جامعه چگونه مي‌بينيد؟
در بين دانشجويان خوب است و البته اينترنت هم بسيار كمك خوبي براي دادن اطلاعات است. البته در اين بين مسأله فيلترينگ وجود دارد كه نسبت به اين موضوع بسيار گله‌مندم و معتقدم بايد يك بازنگري جدي در اين قضيه بشود. بسيار ناراحت كننده است، به عنوان يك نويسنده و محقق، سراغ اطلاعاتي مي‌روم كه در دسترس همه دنيا قرار دارد و مي‌بينم از محدوديت‌ شديدي برخوردارم. اين براي ما صدمه است. مگر ما چقدر فرصت داريم تا بگرديم اطلاعات بدست آوريم؟ بايد از اين امكان به صورت جدي استفاده كرد. به هر حال اين مانع بزرگي است كه بسياري از اطلاعات در دنيا را از ما دريغ مي‌كند.

به نظرتان شيوه و روش‌ نوشتن شما مي‌تواند الگو قرار بگيرد؟
خير. شايد در زمينه موضوع و انتخاب آن منحصر به فرد باشم يا درباره شخصيت‌پردازي، آن هم به دليلي كه قبلاً گفتم، زيرا ادبيات و زبان فرانسه را به خوبي مي‌دانم و در اين زمينه مطالعاتي در كلاس‌هايم داشته ام و نيز استادان فوق‌العاده خوبي كه از آن‌ها آموخته ام. بنابراين مي‌دانم كه شخصيت‌پردازي در داستان‌هايم حرف نخست را مي‌زند. اما در لحن و زبان و حتي در شيوه پيوند عناصر داستان داراي سبك نيستم و قابل تقليد هم نيست.

دوست داريد به جاي كدام نويسنده باشيد؟
هيچكس. از كودكي پايان همه داستان‌ها را تغيير مي‌دادم. داستاني را كه احساس مي‌كردم مي‌تواند به گونه‌اي ديگر تمام شود، همان طور تمامش مي‌كردم. دلم نمي‌خواهد جاي نويسنده خاصي باشم اما به جاي شخصيت‌ها، بله.

چه شخصيتي؟
"گوته". افت و خيزهاي زندگي‌اش و تجاربي كه دارد بسيار برايم جذاب است. گاهي فكر مي‌كنم خوب بود كه جاي "ونگوك" بودم يا به جاي «شميل» كه شرق‌شناس بزرگي است. زماني هم بود كه مي‌خواستم جاي ناپلئون باشم، يا جاي حسنك‌وزير!

اهل شعر هستيد؟
بله. شعر مي‌گفتم. شعر را دوست دارم و بسياري از اشعار شاعران را حفظ كرده‌ام.

كتاب شعر هم داريد؟
خير. البته گاهي در نشريات چاپ شده‌اند.

دوست داريد از كدام شاعر، شعر بخوانيد؟
حافظ، مولوي و با سعدي زندگي كرده‌ام. حافظ بسيار الوهي و آسماني و دور از دسترس است اما سعدي ملموس و خاكي است، با همه خطاهاي يك انسان معمولي. حافظ شخصيتي روشن، منزه و بي‌نظير است اما سعدي مثل خود ماست.

در بين شاعران معاصر؟
از همه آنها تكه‌هايي را دوست دارم. آخرين شعر را از "سهند آقايي" به نام «عبدالقادر از جنگل آمده بود» خواندم. در اين باره خودم را محدود نمي‌كنم.

بهترين كتابي كه خوانديد چه بود؟
مناجات خمسه عشر امام سجاد (ع) و همزمان با او در 13 سالگي كتاب شازده كوچولوي اگزوپري. اين دو كتاب بسيار در جان من نشستند و نمي‌توانم از فضاي آن‌ها خودم را منفك كنم. مناجات خمسه عشر  برايم نقطه عطفي بود؛ خصوصاً مناجات "محبين"‌اش را بسيار دوست دارم. در آن جا براي نخستين بار تلنگري به روح من زده شد كه عشق خاكي و عشق مجازي و انساني همين است كه حضرت سجاد مي‌فرمايند: "يا مني قلوب المشتاقين و يا غايه آمال المحبين اسئلك حبك و حب من يحبك ". هميشه اين پرسش برايم مطرح بوده كه حب محب خودت را بده يعني چه؟ شايد سرآغاز همه قصه‌هاي عاشقانه‌اي كه بعد نوشتم، همين بود.  اينكه شنيده بودم عشق انسان نردبان عشق خداست؛ احساس مي‌كردم كه از گناه و تاريكي اين عشق‌هاي زميني كاملاً كاسته مي‌شود و آسماني‌تر و روشن‌تر جلوه پيدا مي‌كند. در شازده كوچولو نيز حكمت، شعر و عشق را با هم دريافت كردم. حكمت است زيرا مباني نظري حكمت و فلسفه را دارد. شعر است، زيرا تكه‌هاي زيباي عاطفي را داراست و همين طور عشق سرشار و بي‌نظير و پاك شازده كوچولو به گل پرخار و خودخواه و گذشت و ايثار اين عاشق معناي كامل عشق است.

آخرين كتابي كه خوانده‌ايد؟
«چطور باور كنم رستم» را به تازگي خوانده‌ام و كتاب ديگري كه ترجمه و نويسنده‌اش «كو آب به» ژاپني بود به نام «زن در ريگ روان». 

اهل ورزش هم هستيد؟
به دليل مشكلي كه در پايم دارم، طبيعتاً نمي‌توانم ورزش‌هاي پرتحرك  انجام دهم. اما كوهنوردي را بسيار دوست دارم. كتاب «بهار عاشقي» را در مورد "سلطان ساوالان" يا "كوه سبلان" نوشته‌ام. عاشق كوهنوردي‌ام. از اسرار كوه و عظمتش لذت مي‌برم. كوهستان خلوتي دارد كه وصف نشدني است. پژواك سخن انسان به خودش و ... اتومبيل‌راني را هم بسيار دوست دارم. راننده خوبي در شب و جاده‌ها هستم.

آثار: 
1- زخمه ها : اولین مجموعه داستان کوتاه 1376
2- هجرانی : دومین مجموعه داستان کوتاه 1377
3- هفتمین گزیده ادبیات داستانی :چاپ اول و دوم 1378
4- مجنون : اولین مجموعه داستان جنگ 1380
5 - شیدایی : دومین مجموعه داستان جنگ 1380
6- مرا نبوس، بابا: چاپ اول تا چاپ چهارم83-86-88-89
7- اسیر کوچک : چاپ اول تا چاپ سوم 83-86-88
8- نامه های باد : داستان کوتاه . کتاب همشهری 1386
9- روایات هفتگانه : داستان کوتاه .کتاب همشهری 1386
10- فصل فاصله : داستان کوتاه . کتاب همشهری 1386
11- عبود : داستان کوتاه . کتاب همشهری 1386
12- پروین اعتصامی :داستان کودکان 1387
13- خداوندگار بلوط ها :داستان سفر عراق عرب 1387
14- ستاره نامرئی :داستان کوتاه .کتاب همشهری 1387
15- بهار عاشقی : داستان کوتاه . کتاب همشهری 1387
16- آتشفشان روح :داستان کوتاه . کتاب همشهری 1388
17- علی حقیقت ناشناخته:داستان کوتاه.کتاب همشهری1388
18- نامه های باد : مجموعه آثار . کتاب ارشاد 1388
19- خاکستر گلها : داستان سفر بلد مفاجات 1388
20- بهار گلایم :داستان کوتاه . کتاب همشهری 1388
21- اجر صبر:داستان کوتاه. کتاب همشهری1389
22 - رویای عروسک زنده:کتاب همشهری 1389
23- شمس به روایت شمس:داستان کوتاه. کتاب همشهری1389
24- منیرو: داستان کوتاه.کتاب همشهری 1389
25- گلوله بزرگ نخ: داستان کودکان. زیر چاپ
26- صدای ساز سهراب: داستان نوجوان. انتشارات ساز و کار 1390
27- پریوش: رمان. در دست چاپ
28- اندوه فراموشی: رمان. در دست چاپ
29- ماه برکه :داستان زندگی در دست چاپ

مشاغل وي در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان
1- ورود به کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در 1363 به عنوان مربی پاسخگوی مرکز آفرینش های ادبی خراسان و طی دوره کارشناسی
2- ورود به کانون تهران با پست مسوولیت آفرینش های ادبی کانون در 1370
3- کارشناس بخش مسابقات در آفرینش‌های ادبی تهران در 1373
4- کارشناس کمیته کتاب در آفرینش‌های ادبی تهران در 1377
5- مشاور مدیر عامل در امور بانوان از 1384 تاکنون
6- مسوول نشریات معاونت فرهنگی کانون از 1387 تاکنون
7- مسوول بخش کانونی دومین همایش بین المللی زنان اندیشمند مسلمان در مشارکت با اداره امور زنان و خانواده سازمان ارتباطات اسلامی در 1389
8- دبیر جشنواره در باغ کودکی در امور بانوان کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در 1390
9- سرپرست آفرینش‌های ادبی کانون در کشور از 1389تا کنون

مسوولیت های صباغ زاده در سایر مراکز فرهنگی کشور
1- مسوول بررسی کتاب‌های بخش کودک و نوجوان و کتاب‌های چاپ اول یا تجدید چاپ در این مؤسسه از 1386 تاکنون
2- داور چندین دوره از مسابقات انتشارات علمی- فرهنگی
3- داور بیست سال داستان در ایران در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در 1378
4- عضو هیأت مؤسس انجمن قلم ایران تاکنون و بازرس ده دوره متوالی
5- دبیر چهارمین جشنواره قلم زرین در انجمن قلم ایران در 1384
6- عضو پیوسته انجمن بین المللی روزنامه نگاران تاکنون
7- عضو پیوسته انجمن روزنامه نگاران مسلمان تاکنون

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها