محمدرضا كاتب متولد ۱۳۴۵ تهران است. بيش از هفده جلد اثر داستاني در كارنامه ادبي او ديده ميشود. اگر بخواهيم بر درخشانترين آثارش تكيه كنيم، بيشك بايد بر كتابهاي «هيس»، «دوشنبههاي آبي ماه»، «عبور از پيراهن» و «پستي» تأكيد كنيم. اغلب مواقع كه با كاتب صحبت ميكنيم ميگويد مشغول چكشكاري روي كتابم هستم.
- در رمان «رامكننده» شما خلاف جهت ژانرها و سبكهای مرسوم حتی ادبیات پستمدرن حركت كردهاید. به خاطر سمبلیك بودن رمان این كار را كردهاید یا دلیل دیگری داشته؟
: میشود گفت ژانرها، سبكها و حتی قابها، كلیشه هستند. تيپ هستند، البته اگر تیپ را مقابل شخصیت فرض كنیم، یعنی بگوییم شخصیت ابعاد تعیین نشده و غیرقطعی و متضاد دارد و تیپ ابعادی تعیین شده و حدود خاصی دارد، ژانرها و سبكها، قاعدهها و چارچوبهایی هستند كه مخاطب میتواند فضایش را بفهمد و با آن احساس آرامش بكند چون آن را میفهمد و با آن ارتباط برقرار میكند. این گونه است كه كار نویسنده با سهولت بیشتری جلو میرود و ارتباط مخاطب و اثر با سرعت بیشتری انجام میگیرد. به همین دلیل این تیپها و قاعدههای مشخص و چارچوبهای استفاده شده باعث پیوند مخاطب و اثر میشوند و به همین دلیل هم نقطه ضعف دارند. نقطه ضعف آنها همان چیزی است كه حسن آنهاست. یعنی یك تیپ و ژانر و قاعده به دلیل آنكه بهتر فهمیده میشود و مشخص است مورد استفاده قرار میگیرد و همین نكته باعث میشود مخاطب بتواند دست نویسنده را بخواند. یكی از راههایی كه میشود مخاطب دست نویسنده را نخواند، استفاده از ژانرها و قاعدههای برش خورده و مختلف است كه توضيح مفصل دارد. یكی دیگر از راههایی كه میشود از آن استفاده كرد خلاف جریان ژانر و قاعده رفتن است. یعنی وقتی داستان كارآگاهی شد، مخاطب حدس میزند كه الان كارآگاه باید دست به كار شود و دنبال سرنخ باشد و... و شما برای آنكه به مخاطب بگویید یك قدم از او جلوتر هستید، میتوانید ضد جریان آن ژانر حركت كنید و كارآگاه شما آن كار را انجام ندهد و كار دیگری بكند كه در این ژانر رسم نیست و مثلا در ژانر دیگری رسم است و یا... و اینطوری داستان را به مرحله دیگری پرتاب كنید.
- چرخشهاي نيمه تمام در ذهن و زندگي اشخاص غالباً به جان آمده در برزخ مرگ و زندگي شايد به تعبيري يكي از محورهاي شخصيت پردازي در رمان «پستي» است. اين تنها يك تلقي براي ادامه گفتوگويمان است. خودتان در اين باره و ضرورت اين نگاه خاص چه حس و بيان مشخصي داريد؟
: هر زمان و موقعيتي ايجاب ميكند كه براساس دادههاي موجود شخصيتي در خور زمان ارائه شود. زماني فقط ميسر بود كه از دور و به صورت كلي به شخصيت نگريسته شود. به طوري كه به راحتي يك فرد را تعميم ميدادند به يك گروه عظيم از آدمهاي يك جامعه. اين تعميم از آنجا ريشه ميگرفت كه به آن آدم نزديك نميشدند و او را در نماي باز بررسي ميكردند و براي همين اين آدم كوچك ممكن بود شبيه كل طبقه اجتماعياش باشد. امروز با همان چشمي به اين زاويه نگريسته ميشود كه به تيپ ها نگاه ميشود. شايد تيپ ها زماني كاركرد فراواني داشتند ولي امروز ديگر كمتر به كار گرفته ميشوند. چون تيپ ها و نمونه سازيهايي از اين دست نگاه به آدمهايي است كه در نماي باز ايستادهاند و ما براي بهتر ديدن به آنها نزديك نشدهايم. امروز ما به شخصيت ها آنچنان نزديك شدهايم كه نه تنها رگ و پي هر شخصيت را بررسي مي كنيم، بلكه به داخل سلول هاي بدن اين آدم هم ميتوانيم وارد شويم و اينجاست كه گفته ميشود هر شخص صرفاً قابل قياس با خودش است، زيرا نمونه هر شخص فقط ميتواند خودش باشد. اين نوع نزديك شدن به شخصيت ها و زوم كردن به كوچكترين واحدهاي سازنده آنها ديگر به ما اجازه نميدهد به همان راه گذشته برويم و از شگردهاي خطي شخصيت پردازي استفاده كنيم.
- چرا؟
: چون نزديك شدن بيش از حد به اين آدم در نوع نگاه ما به ساخت اين آدم اثر ميگذارد. ما در گذشته چيزي به نام يك دستي شخصيتپردازي داشتيم كه امروز كمتر مورد توجه است. يعني تأكيد داشتيم شخصيت بايد يك دست باشد و از دور و نزديك (در آناليز) يك تكه ديده شود. يك دستي شخصيتپردازي نوع خاصي از تجربه و نقطه مثبتي در كار ادبي بود، چون فرض بر اين بود هر چه شخصيت يك دستتر باشد كار از استحكام و انسجام بيشتري برخوردار است. چون در پس اين يك دستي ما راحتتر به مفاهيم مطلقي كه در پس اين آدم و زندگي و نگاهش بود ميرسيديم. شايد آگرانديسمان اين يك دستي و پوسته ظاهري همان تيپ هاي معمول بود كه در ادبيات و به ويژه سينما سر در آورده بود. وقتي شما تيپ ميسازيد ديگر لازم نيست شخصيت را آرام آرام و با طراحي دقيق اين آدم را بنا كنيد،چون اين شخصيت قبلاً ساخته شده است و شما آن را در اثرتان وام ميگيريد و صرفاً استفاده كننده آن هستيد. يعني بخشي از كار را گذشته اين تيپ انجام داده است.
- منظورتان از گذشته تيپ كدام گذشته است؟
: گذشتهاي كه توسط نويسندگان ديگر تا مقدار زيادي ساخته شده. برخي از تيپ ها گاه در ابتدا شخصيت بودهاند ولي به مرور به خاطر استفاده زياد از آن كليشه شدهاند و به تيپ بدل گشتهاند. با تيپ سازي شما ميتوانيد آدمهاي زيادي را داخل يك فايل دستهبندي كنيد و سرسري از روي آن بگذريد. اين تيپسازيها شايد به نوعي اغراق شده شخصيتهاي خطي هستند كه ما آنها را در نماي باز ميبينيم. دليل استفاده از اين نوع، سهولت ارائه توسط نويسنده و سهولت دريافت توسط مخاطب است. يعني سهولت عامل گستردگي آن ميشود و درست نقطه مقابل اين سهولت ساخت شخصيتهاي تكهتكه است كه هم دريافت آن توسط مخاطب و هم پرداخت به آن توسط نويسنده به سادگي ميسر نيست.
- علت استفاده نويسندگان گذشته مان از اين نوع شخصيت پردازيها چه بود؟
: علت اين نوع شخصيتپردازي و در نماي باز ديدن آدم ها نامسلح بودن چشم آنان است، چون آنان امكانات لازم را نداشتند كه نكات ريز و سلول هاي اين آدم را ببينند.
شخصيت پردازي مانند تمام علوم و... شگردهاي ديگر ادبي امروز آنچنان پيشرفت كرده كه نميتوان به زبان گذشته وضعيت امروز را بيان كرد. اين پيشرفت ريشه در پيشرفت ذهني مخاطب و تمام ابعاد جهان ما دارد. اين آدمي كه ديروز چون كودكي زودباور همه چيز را در سطح ميپذيرفت و حرف تو را قبول ميكرد، امروز در سن بزرگسالي است و به راحتي با هر چه ميگويي كنار نميآيد و راضي نميشود و حرف ها و اعمال شخصيت تو را اگر سطحي باشد ابلهانه توصيف ميكند و شك ميكند و طعنه مي زند. انسان داراي ابعاد، حس ها و انديشههاي بسيار مختلف و حتي متضادي است. انسان امروز اين را ميداند و از تو اين آدم پرتناقض را كه خود اوست ميطلبد. اين آدم متناقض شكلي متضاد و غيرخطي و نامفهوم دارد و بس. شخصيتي مورد قبول اوست كه مانند خود او باشد. اين آدم متضاد را نميشود با يك خط مستقيم و ساده و بزرگ نشان داد. بلكه بايد از چندين پاره خط، يك دايره كامل را پديد آورد كه هر پاره خط باز خود زير مجموعهاي دارد و ممكن است از خط ها و نيم دايرههاي ديگر تشكيل شده باشد. جمع اين پارهخطهاي متناقض و نيم دايرههاي متضاد كامل نشده ميتواند دايرهاي مختلف با قطرهاي متفاوتي بوجود آورد به نام انسان امروز. يعني آدمي كه هر تكهاش يك رنگ است و صرفاً سياه يا سفيد نيست. بلكه جمعي از انواع رنگها با توناليتههاي مختلف است.
- چه كارهايي در دست انتشار داريد؟
: دو رمان با نامهاي «بيترسي» و «چشمم آبي بود».
نظر شما