پنجشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۰ - ۱۶:۱۵
«خاطرات یک زندانی» نوجوانی دیگر را برگزیده کرد

یك پسر نوجوان 10 ساله، جايگاه سوم مسابقه‌ي داستان‌نويسي 247 كلمه‌اي سايت گاردين را به دست آورد.

ايبنا نوجوان: برگزيدگان مسابقه‌ي داستان‌نويسي 247 كلمه‌اي سايت گاردين مشخص شدند. سايت گاردين در فراخواني از نوجوانان علاقه‌مند به داستان‌نويسي دعوت كرده بود داستاني بنويسند كه به همراه عنوان آن بيش از247  كلمه‌ نشود.

«نيل‌ گي‌من» يكي از داوران اين مسابقه نيز داستاني با همين تعداد كلمه در سايت قرار داده بود. اين نويسنده‌ي كتاب‌هاي كودك و نوجوان سطح داستان‌هاي ارسال ‌‌شده به اين مسابقه را فراتر از انتظار عنوان كرد.

«اتان گيبونز» ، «ويل مورفوت»، «اليويا كرو»، «اتان وايلد» «آمليا داولينگ» ديگر برگزيدگان اين مسابقه‌ي داستان‌نويسي هستند. داستان‌هاي این برگزیدگان را در روزهاي آینده مي‌خوانيد.

داستان «خاطرات يك زنداني» نوشته‌ی «جاناتان نیری»، 10 ساله:

همان‌طور که از خیابانی که با بمب ویران شده پایین می‌رفتم، اطرافم را نگاه کردم، هر چیزی را که می‌توانستم ببینم، خراب و ویران شده بود. اما بعد متوجه شدم کتابی نیمه‌سوخته در لابه‌لای سنگ‌ها قرار دارد. با تقلا از کوه سنگ و آجرها بالا رفتم تا آن را بخوانم. بیش‌تر صفحات کتاب، سوخته و غیرقابل خواندن بود؛ اما توانستم یک صفحه‌ی سالم و خوانا پیدا کنم. آن صفحه، برگی از خاطرات یک زندانی بود. بسیاری از مطالب کتاب از بین رفته بود اما من می‌توانستم درد و گاه لذت را از سطرهای باقیمانده حس کنم.

روز نخست

من به خاطر دیدگاه‌های سیاسی‌ام به یک سال زندان محکوم شده‌ام. مجازات‌های فیزیکی ممنوع شده‌اند؛ بنابراین می‌دانم که در امان هستم. آیا واقعاً در امان هستم؟ آن‌ها مرا مجبور می‌کنند در سلولم ساکت باشم و همیشه باید یک جور روی تشک سفتی بخوابم که به نظر می‌رسد كپك‌ زده است. اگرچه سلولم مکانی قابل‌ زندگی است اما ترسی بیمارگونه از نگهبانان دارم.

 روز هفتاد و هشتم

درد بی‌کسی تمام ذهنم را فراگرفته است. بعضی وقت‌ها به شکلی که می‌خوابم که خلاف قانون اینجاست، فقط برای این‌که صدای نگهبان را بشنوم. الان زمان خوابم رسیده است.

روز صد و سی و یکم

تنها دوست من، نگهبان «روبرت» است. او موهای قهوه‌ای کم‌رنگ، چشمان آبی گودافتاده و هنوز صدایی تسلی بخش دارد. بعضی وقت‌ها او به من اجازه می‌دهد به شکل نادرستی بخوابم... . من به این فکر می‌کنم که زندانی‌ها چه جور آدم‌هایی می‌توانند باشند و چه چیزهایی می‌خواهند. من مطمئنم که زندانی دلش می‌خواهد مردم او را به یاد داشته باشند. من می‌دانم که روزی می‌رسد که نگهبان خاطرات خواهم شد.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها

اخبار مرتبط