شنبه ۲ مهر ۱۳۹۰ - ۱۲:۲۶
سير تاريخي حركت جوامع مسلمان در قرن بيستم

كتاب «تاريخ جهان اسلام در قرن بيستم» نوشته «راينهارد شولسته» با ترجمه دكتر ابراهيم توفيق منتشر شد. نويسنده بر مبناي رخدادهاي تاريخ معاصر جهان اسلام و با تكيه بر به روز بودن تحقيقات تاريخي خود در اين حوزه، گزارشي از سير حركتي جوامع مسلمان را در قرن بيستم ارايه مي‌دهد._

به گزارش خبرگزاري كتاب ايران (ايبنا)‌ اسلام از زمان ظهور در شبه جزيره عربستان همواره مورد توجه بوده است. اين مسأله ناشی از ماهيت فراگير و جهان شمول دينی است كه با ارائه آموزه‌های بديع، تحولات برجسته‌ای را در حيات انسان به همراه داشته است. در اين ميان تاريخ جهان اسلام در عصر حاضر ويژگی‌های منحصر به فردی دارد كه آن ‌را از باقی بخش‌های تاريخ متمايز می‌كند و لازم است به‌طور جداگانه مورد بررسی و تحليل قرار گيرد. عصر حاضر را می‌توان عصر فناوری، جهش‌های بزرگ علمی و تحول در عرصه‌های مختلف زندگی انسان نامگذاری كرد اما اين عصر وجه ديگری نيز دارد كه جهان اسلام به‌ويژه آن‌را تجربه كرده است.

در نگرش كلي مي‌توان مدعي شد كه اثر حاضر از زمره خوانش‌هاي استشراقي است كه متأثر از ديدگاه تفكيك خودي از ديگري و از منظر ديگري نوشته شده است. در واقع اين سنخ مطالعات، در ادامه جريان شرق‌شناسي محسوب مي شود كه از قرن چهارم آغاز شده و در اغلب موارد واجد درك درست و اشراف كامل و كافي نيست. هدف از ترجمه اين اثر، تعميق و توسيع براي شناخت بيشتر اين جريان‌هاست كه در دنياي غرب از مخاطبان بسياري برخوردار است و با تكيه بر امكانات و اطلاع‌رساني قوي، سوداي تأويل و تفسير رخدادها و به طريق اولي تغيير شرايط را، حسب خواست و ذائقه خويش دارد.

تمركز كتاب با مسايلي چون استعمار، اشغال نظامي و فروپاشي امپراتوري عثماني و تحولات پس از آغاز و سپس حركت به سوي دموكراسي، ظهور ملي‌گرايي جديد و مواجهه با نظام سلطه جهاني مورد بررسي قرار گرفته است.

كتاب در مدخل ورودي، اصطلاح جهان سوم را در چارچوب حضور جغرافيايي مسلمانان مطرح مي‌‌كند كه در آن دين مبناي هويت‌يابي و وحدت شرق اسلامي است. هر چند ادعاي انحصاري اروپا بر مدرنيته كه تحت عنوان تمدن به استعمار مشروعيت بخشيده بود، به همراه تحكيم تاريخ‌نگاري اروپا محور، مانع از آمادگي روشنفكران مسلمان براي پذيرش و جذب ارزش‌ها و هنجارها در ارتباط ميان فرهنگي با اروپا شد.

در هر حال با وجود اتهام غرب‌زدگي در مقابل سنت، بخش‌هايي از جامعه اسلامي خواهان حضور در گفتمان اروپايي و متن مدرنيته بوده‌اند. كتاب پس از مدخل داراي 6 فصل، به همراه بخش‌هاي متنوعي است.

فصل نخست به «فرهنگ اسلامي و مدرنيته استعماري» در فاصله سال‌هاي بين 1900 تا 1920 مي‌پردازد. تصوري از حاكميت اسلامي در قرن نوزدهم ايده يك جامعه اسلامي به مثابه تجسم بارز اشتراكات تاريخي امت، پس از به رسميت شناخته ‌شدن خلافت از سوي جامعه بين‌المللي، در ميان روشنفكران مسلمان با اقبال فراوان روبه‌رو شد اما طرد مسلمانان توسط بلوك قدرت‌هاي اروپايي در مقام خاستگاه تمدن مدرن، ايده وحدت تحت رهبري دولت عثماني را پيش روي مسلمانان قرار داد كه آن هم حاكميت خود را بر امت اسلامي از دست داده بود. در اين جا تفكر سلفيه به عنوان نمونه اسلام كلاسيك در پي ايده‌آلي زيباشناختي و روشنفكري وراي زمان، خويش را احيا دوباره اسلام معرفي كرد و به دنبال فرهنگي مستقل از مدرنيته بود.

با خواندن بخش‌هايي از اين كتاب درمي‌يابيم كه دگرگوني‌هاي سال‌هاي 1905 تا 1909 با تيترهاي تحقق مشروطيت و جهان اسلام در سال 1900 ميلادي آغاز مي‌شود. سپس جهان اسلام را از منظر يك روشنفكر مسلمان كواكبي اين گونه معني مي‌كند كه در آن امت بين‌المللي است، هر چند جايگاه ويژه‌اي براي اعراب در آن قايل است.

در شبه جزيره عرب در آغاز قرن بيستم، وهابيت ستون حمل كننده فرهنگ قبيله‌اي جديدي بود كه به حاكميت خويش ارج مي‌گذاشت و در ديگر مناطق اسلامي نزاع‌هاي هرمونيك قدرت‌هاي اروپايي شكل‌گيري دولت‌ها را تحت تأثير قرار مي‌داد ولي با وجود تثبيت حاكميت استعمار سياسي، اقتصادي استعماري دچار ركود عميق بود و جنبش‌هاي مشروطه‌خواهي كاملا سياسي براي نجات دولت‌هاي تحت سلطه پيش مي‌رفتند.

همچنين ايدئولوژي‌هاي سياسي در آستانه جنگ جهاني شامل بورژوازي ليبرال با نظم مشروطه و بدون تغيير بنيادي هويت دولتي و ملي‌گرايي شهري و گروه‌هاي اسلام‌گرا با هدف وحدت دين و دولت به وجود آمد.

در سال‌هاي جنگ، بين 1909 تا 1919 برخي كشورهاي اسلامي با چشم‌پوشي از نظامي‌گري دروازه‌هاي خود را به روي قدرت‌هاي استعماري گشودند. تيترهاي بعدي كتاب نيز اشاره به حضور ايتاليا در ليبي و اوج‌گيري ملي‌گرايي تركي و بحران‌هاي امپراتوري عثماني دارد. در اين زمان مصرِ مستقل از عثماني داراي تماميتي شد كه براي شكل‌گيري ملت الزامي بود.

همچنين باعث اتحاد سياسي ميان روستا به معني زمين‌داران در مستعمرات و مراكز شهري در كشورهاي استعمارگر شد. ملي‌گرايي شهري محدود به جامعه‌هاي اسلامي نبوده و اغلب از طريق سياست استعمارگر شده است. همچنين تفسير جمهوري‌خواهانه از ملي‌گرايي مفهوم جمهوري‌خواهي اسلامي را پيش كشيد و در حوزه‌هاي عمومي سياسي اسلام تفكيك دو ساحت عرفي و اسلامي رقيب مشخص شدند.

فصل دوم «ملي‌گرايي بورژوايي و استقلال دولتي» نام دارد كه در فاصله سال‌هاي 1920 تا 1939 انجام شد و نشان مي‌دهد كه خلافت ميان جمهوري‌خواهي و سلطنت‌طلبي در نوسان بود. جمهوري كوتاه عمر تريپولي از نخستين جمهوري‌هايي بود كه در جهان اسلام تاسيس شد و در آن شرع اسلامي به مثابه قانون مدني به رسميت شناخته شد. در مراكش، مصر، اردن، عراق و حجاز ليبرال‌هاي ملي‌گرا خود را با نظام‌هاي مشروطه سلطنتي تطبيق مي‌دادند در حالي كه ملي‌‌گرايان جمهوري‌خواه تنها در تركيه و شوروي پيروز شدند.

در اين هنگام سلفيه به تبليغ تحول بنيادي مقام خلافت پرداخت و آن را وظيفه يك عالم و نه يك سياستمدار دانست. بر اين اساس مجلس تركيه قانون الغاء خلافت را تصويب كرد. ولي افكار عمومي هند «غصب خلافت» را محكوم كرد. در حجاز، ابن سعد در پي شناساندن بين‌المللي خويش كنگره جهاني اسلامي را در مكه برگزار كرد كه در آن كمتر توجهي به جنگ داخلي عربي و مسأله خلافت داشت.

«سياست ملي اسلامي و اسلام‌زدايي از حوزه عمومي سياسي» عنوان بخشي از فصل دوم كتاب است كه نشان مي‌دهد در تركستان نخبگان شهري سياست، فرهنگ امپراتوري روسي را دنبال مي‌كردند. ولي سپاه باسماچي كه بعدها سپاه مسلمين نام گرفت توانست مناطق روستايي را تحت كنترل آورد. سرانجام با پيروزي ملي‌گرايان شهري بر مقاومت محلي مرزهاي پنج جمهوري سوسياليستي قرقيزستان، قزاقستان، ازبكستان، تركمنستان و تاجيكستان تعيين شد.

معدودي از اعضاي مسلمان حزب كمونيست شوروي نيز سازماني تأسيس كرده كه سلفيه نيز براي ضمانت تحقق اصلاحات فرهنگي به آن پيوست ولي در عمل گفتمان اسلامي از حوزه عمومي بيرون رانده شد. فرايند اسلام‌زدايي در افغانستان و ايران با مقاومت علماي اسلامي جريان داشت و حكومت سلطنتي تبديل به ديكتاتوري زورمدار شد. در الجزاير و اندونزي نيز استعمار سعي در حذف فرهنگ اسلامي و سنتي و ادغام در جامعه استعماري داشت.

«بحران اقتصادي جهاني و جنبش‌هاي جديد اسلامي» نام بخشي ديگر از كتاب در فصل دوم محسوب مي‌شود و بيانگر اين مسأله است كه جهان اسلام از منظر اقتصادي در فرايندهاي جهاني ادغام شده بود. از ميان جنبش‌هاي اسلامي اخوان‌المسلمين به خروج از جامعه استعماري مي‌انديشيد. ديگر نه ادغام بلكه توجيه درستي گفتمان اسلامي مطرح بود. اين تفكر نو سلفيه توصيف مي‌شد كه بر شكست علماي سلفي تأكيد داشت. 

پايان اين فصل به سياست اسلامي در باب مسأله فلسطين و چگونگي پشتيباني نوسلفيه با حضور در صحنه سياسي و مسأله فاشيسم در حوزه عمومي اسلامي پرداخته است.

فصل سوم كتاب «دوره احياء» نام دارد كه در فاصله سال‌هاي بين 1939 تا 1958 رخ داده است. جهان اسلام در جنگ جهاني دوم به نحو غريبي آرام بود. استعمارگران مايل به سازماندهي مايملك استعماري‌شان بودند و جهان اسلام تحت تأثير تبليغات قدرت‌هاي محور قرار داشتند.

در هند نظريه‌ مهاجرت مسلمانان به سرزميني اسلامي مطرح شد و در اندونزي دولت متعهد به اخلاق ديني شد. در الجزاير علما خواهان جدايي قطعي دين و دولت و تقسيم قواي به لحاظ ديني مشروع بودند. جنگ جهاني دوم سياست اسلامي را تقريبا به طور كامل در ملي‌گرايي ادغام كرد. دهه ليبرال يا شورش عليه نظام قديم جمهوري مصر و حزب‌آزادي بخش فلسطين و سياست ملي‌گرايي در ايران و مسأله نفت در اين بخش گنجانده شده است.

فصل چهارم نيز «فرهنگ اسلامي و جمهوري‌خواهي جهان سوم» است كه در فاصله سال‌هاي 1956 تا 1973 رخ داده است. از منظر آمريكا، جهان اسلام مي‌بايست بخشي از يك سنگر ضد كمونيستي را بسازد كه در مركز آن سنتو به مثابه مابه‌ازاء شرق نزديك ناتو، مي‌بايست محاصره نظامي شوروي را تكميل كند. بلوك اسلامي، كه پيش از اين مورد درخواست برخي سياستمداران اسلامي بود، نه مرجع مستقل روابط درون اسلامي، بلكه ابزار جنگ سرد بود.

فصل پنجم نيز به «موفقيت ايدئولوژي‌هاي اسلامي» اشاره مي‌كند. فروپاشي جمهوري‌خواهي جهان سومي، بيش از هر چيز علل ساختاري داشت. توسعه اقتصادي و اجتماعي متمركز بر شهر از اقتصادهاي ملي بيش از آن مي‌طلبيد كه توان داشتند. فرافكني «شهر ايده‌آل» ملي‌گرايان بر كل جامعه، اجبارا به كنار گذاردن بخش‌هاي سنتي جامعه و به زير فرمان شهر آوردن بخش ارضي بيانجاميد. اگر چه حال ملي‌گرايان شهري حاكميت داخلي سياسي را در يد خود داشتند اما كمبود سرمايه اين حاكميت را دائما تهديد مي‌كرد، زيرا كه دولت با گرفتن وام‌هاي خارجي به كلاف سر درگم وابستگي مي‌غلطيد.

فصل ششم نيز «فرهنگ اسلامي و جامعه مدني» نام دارد كه در بخشي از آن به نوسازي اسطوره ناسيوناليسم مي‌پردازد و مي‌گويد از چشم‌انداز حال به زحمت مي‌توان چرايي فروپاشي جهان بيني‌هاي ايدئولوژيك را تبيين كرد. براي توضيح اين چرايي، نه اشاره به عدم توانايي ايدئولوژي‌هاي كلاسيك ترقي در مشروعيت‌بخشي به حاكميت كفايت مي‌كند و نه مي‌توان آن را در از دست رفتن امكان سوگيري سياسي در اثر فروپاشي بلوك شرق علت‌يابي كرد.

كتاب «تاريخ جهان اسلام در قرن بيستم» نوشته «راينهارد شولسته» با ترجمه دكتر ابراهيم توفيق در500 صفحه با شمارگان 2000 نسخه و بهاي 75000 ريال به كوشش پژوهشكده‌ مطالعات فرهنگي و اجتماعي وابسته به وزارت علوم و تحقيقات و فناوري منتشر شده است.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها