فرشاد شيرزادي:احمد دهقان در سال 1345 در كرج به دنيا آمده است و در سال 1362 هنگامي كه نوجواني 17 ساله بوده است با سري پرشور راهي جبهههاي نبرد ميشود و تا پايان جنگ در چند عمليات رزمي جمهوري اسلامي ايران مقابل ارتش متجاوز عراق، در صف رزمندگان پاكباز اين مرز و بوم سلاح به دست داشته و جنگيده است. به سال 1364
احمد دهقان در جايي ميگويد: «تنها چيزي كه مرا در آن دوره هدفمند نگه ميداشت ادامه تحصيل بود.» او كه در جبههها و در اثناي روزهاي نبرد هم بنا به علاقه و قريحه سرشتي، يادداشتهايي از وقايع جنگ و دفاع و آنچه يك انسان در كسوت رزمنده با آن روبهروست مينوشته، از سال 1369 با توجه و درنگ بر استعدادش به شكلي جدي و پيگير به مطالعه ادبيات داستاني و نوشتن در اين زمينه روي ميآورد. چندي بعد اولين كتابش در رشته خاطره با عنوان «روزهاي آخر» به چاپ ميرسد و به دنبال آن كتابهاي «مأموريت تمام»، «لحظههاي اضطراب» و «ستارههاي شلمچه» نيز در همان رشته پي در پي منتشر ميشوند.
به سال 1372 در دومين دوره انتخاب بهترين كتاب دفاع مقدس كه توسط بنياد حفظ آثار و نشر ارزشهاي دفاع مقدس برگزار شد دو كتاب «روزهاي آخر» و «ستارههاي شلمچه» در رشته خاطرهنويسي جنگ رتبه دوم را احراز ميكند. در سال 1375 رمان «سفر به گراي 270 درجه» نخستين تجربه دهقان در مقوله رماننويسي به چاپ ميرسد. او با اين اثر نشان ميدهد كه در حد و اندازههاي خود گامي ارزشمند و شايسته در راه انتقال تجربه ارزشمند سالهاي جنگ و دفاع برداشته است.
رويداد عظيم جنگ تحميلي زمينهاي است گسترده و ژرف براي خلق آثاري ماندگار در عرصه هنر و ادبيات پوياي معاصر با رويكرد به گوشههايي از اين رويداد عظيم. در چندين سال گذشته شاهد نشر دهها رمان و مجموعه داستان كوتاه بودهايم اما واقع امر اين است كه به رغم تلاشهاي درخور ستايش عدهاي از نويسندگان غالباً تازه نفس در اين عرصه، هنوز با اثري بزرگ در مقياس لازم و سزاوار كه ناظر بر كليت معنوي اين واقعه باشد و در عين حال، به لحاظ ساختار هنري و صناعت داستاننويسي از خط و معيار متوسط برگذشته باشد، برخورد نداشتهايم.
بررسي اين مقوله بدون پژوهش براي شناخت علتهاي نارساييها و گسيختگيهاي كل جريان ادبيات داستاني يكصد ساله ايران و درك نقطههاي ضعف و قوت، با رجوع به مجموعه آثار داستاننويسان ايراني ميسر نيست.
با درنگ بر اين ضرورت، ميتوان علت ميانمايگي بسياري از داستانها و رمانهاي ايراني را دنبال كرد و در جريانهاي نقد ادبي تا حد ممكن راهكارها را برجسته كرد و نشان داد. به هر تقدير، ادبيات جنگ كه تكيه بر زمينه و پشتوانهاي بسيار غني دارد ميتواند به مثابه حركتي نيرومند، راهگشاي ادبيات داستاني و وسيله گشودن افقهاي وسيع باشد و داستاننويسان بزرگ و قدر در اندازههاي جهاني بپرورد. نگارش و نشر داستانهاي كوتاه و رمانهايي با درونمايههاي مربوط به جنگ تحميلي و دفاع مقدس هنوز كه هنوز است ميتواند به خودي خود نويدبخش ظهور طليعهداران تازهنفس اين حركت و جريان نيرومند باشد. اگر البته در اين ميان آثار سترگ و به اصطلاح شش دانگ به وجود نيامده جايي براي اندوهگين شدن نيست. يكي از دلايل دسترسي نيافتن به توفيق كامل شايد سادهانگاري دستهاي از نويسندگان باشد. با نيت گستردهنگري و ديدن تماميت چشمانداز جنگ درمييابيم كه شاهكارهاي به تعبيري جاودانه و جهاني در حيطه ادبيات دفاع و بخصوص رمانهاي تمام عيار و بازتاباننده جوهر، واقعههاي تكاندهنده جنگهاي بزرگ، چندين سال پس از وقوع و پايان گرفتن آن جنگها نوشته شدهاند. در اين مورد ميتوان به «جنگ و صلح» رمان شاخص «لئون تالستوي» اشاره كرد. در ميان نمونههاي مدرن نيز رمان شگفتانگيز «جاده فلاندر» اثر نويسنده معاصر فرانسوي و برنده نوبل ادبي، «كلود سيمون» مثال زدني است. نكته مهم ديگر اين است كه برخي نويسندگان ما ـكه طي چند سال اخير داستانهايي درباره جنگ و جبهههاي نبرد نوشتهاندـ خود به شخصه و با پوست و گوشت خود جنگ را تجربه نكردهاند و حتي در مواردي با اتكا به تخيل صرف و نهايتاً با گوشه چشمي به خاطرات رزمندگان، دست به نوشتن بردهاند. البته اين تلاش نيز اگر با احساس تكليف انجام شده باشد ستودني است و عجالتاً نوعي پيوستگي با ارزشهاي بيبديل دفاع مقدس را بازگو ميكند اما همين ارزشها حكم ميكند كه نويسنده با سطح توقعي بالا از خود و تلاش خود، دقيقتر و سختگيرانهتر كار كند و وقت و زمان بيشتري را وقف كند؛ مبادا كه شتابزده و با تسامح و تساهل بنويسد و با كم توجهي نسبت به ساخت و معماري، زبان و الگوي زيباشناختي هنر و ديگر عنصرهاي داستاني، به توليد انبوه بينديشد! اتفاقاً درخشش در اين عرصه، قوت و قدرت و ايضاً صميميتي تمام عيار را طلب ميكند. خوشبختانه در جريان نگارش و نشر داستانهاي دفاع مقدس، با آثار نويسندگاني هم برميخوريم كه خود در كسوت رزمندگان سلحشور ايراني، در برابر يورش دشمن تجاوزگر سينه پهلواني سپر كرده و با تمام جان و وجود جنگ و جبهه را تجربه كردهاند. آثار داستاني اين نويسندگان بالطبع عمق و طراوت بيشتري ميگيرد و با قوت و شفافيتي بارز واقعيتهاي چند لايه جنگ را بازميتاباند. احمد دهقان از اين دسته است و به همين دليل «سفر به گراي 270درجه» در ميان ديگر رمانهاي ايراني منتشر شده در اين مقوله نمونهاي است كه با اتكا به تجربههاي مستقيم نويسنده در عرصه نبرد و مقاومت، دستكم خلأ دوربودن از لحظههاي واقعي ستيز رودررو با دشمن را در خود ندارد. از سوي ديگر، پرهيز از تكلف و مغلقگويي امتياز بروز تصاوير روشن از جنگ را به رمان بخشيده است تا اثر با بركنار ماندن از شعارپردازي و كليشههاي آسان متداول، مجال بازتاباندن بخشي از زندگي مردان نبرد آن روزگار را بيابد. به مدد صداقت و پرهيز از يكسونگريهاي آشكار، ديوار حائل ميان خواننده با اثري جنگي از اين دست فروميريزد و مخاطب پيوندها و دوستيهاي جبهه را در كنار تلخي دشواريهاي ستيز لمس ميكند.
در «سفر به گراي 270 درجه» از طريق ساختن فضاهاي پرتپش و واقعي، ستيز و گزارش لحظه لحظه و دقيق كشمكشهاي نبرد در كنار درنگ و تأمل روي ارتباطات عاطفي متقابل رزمآوران دلير، با آنچه جنگش ميخوانند روبهرو ميشويم. بوي خون و زوزه گلولهها و درد زخمها را يك به يك شاهديم و در اين ميان به آنچه در اكثر آثار به طبع رسيده ديگر ناديده گرفته شده است نيز برميخوريم؛ به صميميت در پيوندهاي زلال دوستيها و ساده و بيغش بودن دوستيهاي بچههاي مذهبي. اينها همه نقاط قوتي به شمار ميآيند كه به خودي خود ميتوانند نوشتهاي را خواندني و قابل اعتنا كنند. اما آنچه باعث عمق و غناي اثر ميشود روان ساختن تجربههاي بكر به مدد همان صداقت در قالبي خوشتراش و صيقل خورده و موجز است. به ياري توجه، دقت و كار روي ساختار، زبان و الگوي زيباييشناختي هنري و ديگر عناصر داستاني كه اثر به بلوغ و تراشيدگي لازم ميرسد و به لحاظ معماري و صناعت داستاننويسي از خط و مرز متوسط برميگذرد و دچار لغزش نميشود. براي روشنتر ساختن اشارهمان به طرح برخي كاستيهاي رمان از جمله ناديده انگاشتن عنصر ايجاز و درغلتيدن به ورطه گسيختگي ساختاري و كمرنگ بودن واقعه داستاني و تمايز آن از واقعيت عيني غيرداستاني و همچنين ضعف در زبان و توصيفها ميپردازيم اما ابتدا به نيت آگاهي از خط كلي روايت فشرده داستان را پيش رو ميآوريم. رمان با اين عبارت شروع ميشود: توپ به طرفم ميآيد و قوس برميدارد سمت جوي آب. آناني كه هوار ميكشند، خسته دست به كمر زده و ايستادهاند به تماشا. پا ميگذارم روي توپ و بعد شوت ميكنم طرفشان ايوالله داداش. دمت گرم. و روايت با زاويه ديد من راوي توسط ناصر پيش ميرود. او كه چند ماه در جبهه بوده و موقتاً براي گذراندن امتحانهاي دوره دبيرستان به تهران برگشته، با نوعي بيتابي و التهاب فرو خورده كه حاصل دورماندن از دوستان همرزمش است، تلگرامي رمزواره از دوست صميمياش «علي» دريافت ميكند با اين مضمون «ناصر جان سلام. بچهها سلام ميرسانند. ميخواهيم برويم خانه عمه ميرزا». درمييابد كه عمليات نزديك است چرا كه علي سرخوشانه تأكيد كرده است: «هر چه زودتر خودت را برسان» ناصر با مخالفت پدر و اندوه مادر روبهرو ميشود. علي چند روز بعد در يك مرخصي كوتاه به سراغ او مي آيد و سردي و سكوت از بين ميرود. آن دو به جبهههاي جنوب ميروند و با دوستان قديمي خود «مسعود»، «ميرزا» و «مهدي» ديدار ميكنند و پنج يار قديمي جبهه روزهاي قبل از عمليات را ميگذرانند. در اين ميان نوجواني به نام «رسول» كه براي نخستين بار گام در جبهه گذاشته و سري پرشور دارد با ناصر دوست ميشود. عمليات كربلاي پنج در دشت شلمچه (گراي 270 درجه) آغاز ميشود. پنج يار قديمي در سنگري جمع ميشوند و دست در دست هم پيمان ميبندند در ميدان كارزار هر چه ديدند و هرچه براي دوستانشان پيش آمد باعث نشود لحظهاي درنگ كنند و خلاصه اشك و فغان بماند براي بعد از عمليات. آنها با اين عهد به آوردگاه ميشتابند. در درگيري دشوار انسان و تانك «علي» با تانك عراقي روبه رو ميشود و تانك او را زير ميكشد. علي اين رزمنده خوش طبع كه انگار به دنيا آمده تا در چشم مرگ خيره شود و مرگ را تسخير كند به وضعي دلخراش شهيد ميشود و ناصر با بغضي فروخورده، جنازه را ترك ميكند. از گروه پنج نفره آنها تنها دو نفر باقي ميماند. ناصر كه زخمي شده است و مسعود.
ناصر ناگزير با غم از دست دادن دوستاني چون «علي» به تهران بازميگردد اما مدتي بعد از «رسول» نوجوان كه در كوره جنگ آبديده شده و با قامت ظريفش مردانه قد كشيده و مثل بسياري از همرزمان، بسيار زود هنگام به اسطورهاي امروزي از يقين و دليري مؤمنانه تبديل شده، تلگرامي دريافت ميكند با اين كلام موجز و رسا: «ناصرجان سلام. بچهها سلام ميرسانند. ما داريم ميرويم منزل علي. منتظرت هستيم. قربانت رسول و بچهها.» و رمان با اين كلمات پايان ميگيرد: «ميروم طرف اتاق. در را كه باز ميكنم، باد گرمي ميخورد تو صورتم. ياد انفجار خمپاره مي افتم و موج انفجار گرمي كه بوي باروت سوخته ميدهد.»
نظر شما