دهمين دوره جشنواره كتاب و رسانه برتر همزمان با مراسم پاياني نوزدهمين دوره هفته كتاب جمهوري اسلامي ايران، در 29 آبان 1390 در پژوهشگاه فرهنگ، هنر و معماري به پايان رسيد و 16 اثر منتخب هيات داوران معرفي شدند. خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، به پاس تلاش خبرنگاران و نويسندگان حوزه كتاب و كتابخواني، همه آثار برگزيده اين دوره از جشنواره كتاب و رسانه برتر را منتشر مي كند./
میدانی تکریت کجاست؟
تا همین چند وقت پیش، از میان خاطرات اسرای آزاد شده ایرانی، تنها کتاب «مردی که خواب نمیدید»؛ خاطرات اسدالله خالدی، نوشته مرحوم داوود بختیاری دانشور برایم جالب مینمود. از میان خاطرات روزهای اسارت رزمندگان ایرانی در اردوگاههای عراقی تنها این کتاب بود که خواندن را برایم لذت بخش میکرد و مرا سرشوق میآورد. این البته نه به معنی جذاب نبودن خاطرات آزادمردان آزاده باشد، که بیشتر نظر به ضعف نوشتاری و ادبی کتابهای این حوزه دارد که شاید دلیل اصلی آن را بتوان در جوان بودن این شاخه از ادبیات مقاومت جستجو کرد. واقعیت این است که خاطرات اسارت هنوز هم در ادبیات مقاومت ما چندان جایی باز نکرده است که باید آن را غفلت مسئولان و نویسندگان دانست. این غفلت را حتی می توان در مهمترین رویداد سالانه ادبیات دفاع مقدس که همان جشنواره کتاب سال دفاع مقدس باشد هم ملاحظه کرد، چه اینکه تا دوره دوازدهم این جشنواره، بخشی برای ارزیابی کتابهای خاطرات اسارت درنظر گرفته نشده بود و بعد از گذشت این همه سال، در دوره سیزدهم، مسئولان جشنواره به فکر اضافه کردن بخشی با این عنوان افتادند که خب آن را باید به فال نیک گرفت. بخشی که دو کتاب «آوازهای نخوانده» از ساسان ناطق و «شنهای سرخ تکریت» از عبدالامیر افشین پور ( این کتاب به تازگی تجدید چاپ شده است) را به عنوان برگزیده معرفی کرد. اما این همه باعث نمیشود غفلت نویسندگان ادبیات دفاع مقدس از این حوزه را فراموش کرد. باید پذیرفت نویسندگان حوزه دفاع مقدس هم در این موضوع کم کار بوده اند. در این میان اما افرادی همچون سیدقاسم یاحسینی، ساسان ناطق و مرحوم داوود بختیاری دانشور و ... در لیست نویسندگانی قرار دارند که به این حوزه توجه داشته اند. به هر صورت، خوشبختانه این غفلت اما گویا پایان پذیرفته و در یکی دو سال اخیر هم نویسندگان و هم مسئولان حوزه ادبیات دفاع مقدس به این موضوع توجه بیشتری داشته اند. در همین چند ماه اخیر کتابهای متعددی در این حوزه منتشر شده که از آن میان میتوان به 3 عنوان کتاب «ساعت 1:25 شب به وقت بغداد»، «یک وجب و چهار انگشت» و «اردیبهشتی دیگر» اشاره کرد. اگرچه شاید بتوان کتاب «شنام» را هم به نوعی در ردیف خاطرات اسارت قرار داد. بعضی از این کتاب ها چنان زیبا و جذاب است که به خواننده اجازه زمین گذاشتن کتاب را نمیدهد.جذابیتی که یاد و خاطره مرحوم داوود بختیاری دانشور و قلم زیبای او در کتاب «مردی که خواب نمیدید» را در ذهن زنده می کند. در کنار این کتاب ها اما باید منتظر کتاب «پایی که جا ماند» بود.کتابی که خاطرات سید ناصر حسینی پور از روزهای اسارتش را روایت میکند، خاطراتی که آنقدر تکان دهنده است که آدمی را دگرگون میکند.
روزهای سخت بغداد
«ساعت 1:25 شب به وقت بغداد» خاطرات اسير آزادشده ايراني، عادل خاني را در بر گرفته و اسماعیل امامی و مریم احدپور کار مصاحبه و تدوین آن را انجام داده اند. خواندن اين صفحات از زندگي «عادل خاني» واقعاً تحمل ميخواهد. او در بخشهايي از خود و ما (و شايد عراقيهاي آن روز) ميپرسد: «اينهمه وحشيگري چرا؟» و براي اين سوال چه پاسخي هست؟ با چه نگاهي ميتوان اين سبعيگريها را مورد تحليل و بررسي قرار داد. ميگويند روح جمعي بعضي اقوام بسيار خشن است و در طول تاريخ نشان دادهاند كه اگر دستهجمعي عزم قتل و غارت كنند، حيوانيتشان را پاياني نيست. نميتوان نام اين اقوام را ذكر كرد چراكه حقيقت آن است كه نميتوان به مفهومي مثل «روح جمعي» استناد كرد. پس چه؟ آيا ميتوان اين ددمنشي را در نوعي عذاب وجدان خلاصه كرد؟ عذاب وجدان از حمله بيعذر و بهانه به یک ملت و تماشاي استقامت از سوي ديگري؟ اينها همه هست و خود، همه چيز نيست. صحنههايي از اين كتاب، با ديگر كتاب تازهمنتشرشده در حوزه خاطرات اسارت مشابهت دارد؛ صحنههاي شكنجه و وحشيگريِ عراقيها.
فرار از اسارت با کمک مردم عراق
«اردیبهشتی دیگر»؛ خاطرات عبدالمجید خزایی، عنوان کتابی دیگر در این حوزه است. کتابی که مهناز فتاحی؛ نویسنده آن، نقطه اوج داستانش را فرار عبدالمجید خزایی از زندان سلیمانیه عراق به کمک مردم این کشور عنوان میکند. او میگوید: عبدالمجید خزایی توسط گروهکهای ضد انقلاب اسیر و به عراق تحویل داده میشود و پس از یک سال اسارت در زندانهای سلیمانیه کشور عراق موفق میشود فرار کند و به کمک کردهای عراقی به ایران بازگردد که خاطرات او از دوران اسارت و وقایع مربوط به فرار و بازگشتش در این کتاب روایت شده است. فتاحی در خصوص انتخاب نام کتابش تحت عنوان «اردیبهشتی دیگر» توضیح میدهد: عبدالمجید خزایی در یکی از روزهای اردیبهشت متولد شده که این تاریخ با زمان فرار وی از زندان سلیمانیه عراق و بازگشتش به خاک ایران مصادف شده که به همین منظور نام کتاب را «اردیبهشتی دیگر» نهادم تا تولدی دوباره از یک آزاده را مطرح کنم. «اردیبهشتی دیگر» روایتی خطی دارد و نویسنده در این کتاب سعی کرده در این کتاب به گذشته بازگردد و تاریخ خاطرات خزایی را از کودکی تا پایان اسارتش به قلم درآورده و مخاطب را با تک تک مراحل زندگی وی آشنا کند. او حتی اوج داستان را به همان ترتیب روایت آورده و انتخاب آن را به مخاطب واگذار کرده است. بر همین اساس به هیچ عنوان برگشت به عقب را در داستان استفاده نکرده تا به گفته خودش «نثر داستان روانتر از آنچه تصور میشود، نشان دهد.» قسمت جالب در خاطرات عبدالمجید خزایی زمانی است که مردم عراق به آزادی یک اسیر ایرانی کمک میکنند. خاطرات این کتاب حاصل ۱۳ ساعت مصاحبه با خزایی است که پس از هفت بار ویرایش کامل شده است.
در کربلای گیلان چه گذشت؟
«یک وجب و چهار انگشت» کتاب دیگری از حوزه خاطرات اسارت است که خاطرات عظیم حقی را در برمی گیرد. «یک وجب و چهار انگشت» کودکی را به تصویر میکشد که مثل همه مردم روستای انزلی محله، با سختیهای زندگی دست و پنجه نرم کرده است. نوجوانی که انقلاب را، از دریچه کوچک شهر کوچک خود نگریسته، جوانی که با جعل امضای پدر، سر از جبههها جنگ در آورده و سرانجام عملیات، جراحت، اسارت و فاتحههایی که بر مزار بیجنازهاش خوانده میشود و در آخر او نظاره گر این صحنههاست. این کتاب به قلم محمد پورحلم نگاشته شده است.
عظیم حقی متولدکومله از توابع استان گیلان است. این کتاب که در چهل و چهار فصل تدوین شده و حاصل حدود ۳۰ جلسه مصاحبه دو ساعته با عظیم حقی است به زندگی راوی از روز تولد او تا پایان دوران اسارت او میپردازد.
«یک وجب و چهار انگشت» به زبان محاوره و با لحن شخص مصاحبه شونده نوشته شده و همین باعث جذابیت کتاب شده و سبب شده مخاطب با خاطرات ملموس تری مواجه شود. نویسنده حتی حرفهای زندانبان عراقی را هم که به صورت فارسی حرف میزده و فارسی میدانسته بهصورت محاوره در این کتاب آورده است.
از طرف دیگر این کتاب از نظر مردمشناسی بومشناسی و جامعه شناسی هم حایز اهمیت است. با اطلاعاتی که به خصوص در فصل اول کتاب آمده، مخاطب میتواند با طرز تفکر مردم در شهر کومله و روستای محل زندگی راوی آشنا شود. مثلا اینکه همشهریان حقی در مورد انقلاب و شاه چه فکر میکردند، یا اینکه مردم آنجا شکست خوردن شاه و پیروزی انقلاب را محال میدانستند، یا زنان شالیزار که برای درو میرفتند چه آوازهای میخواندند.
در «یک وجب و چهار انگشت»، گذشته از فصل اول کتاب که مربوط به خود گیلان و شالیزار است و برای گیلانی ها یک حس نوستالژیک پدید میآورد، خاطرات مربوط به عملیات کربلای ۲ را باید نقطه اوج این کتاب دانست. عملیاتی که در آن تیپ قدس گیلان قلع و غم میشود و از یک گردان تنها دو سه نفر زخمی برگشتند و بر این اساس میتوان گفت عملیات کربلا ۲، کربلای گیلان بوده است.
اما جای دیگری هم از این کتاب جذابیت زیادی دارد، آنجا که عظیم حقی از اسارت بر میگردد و روی دوش مردم به سمت بهشت زهرا میرود و بالای قبر خودش میرسد. چرا که او جزو رزمندگان مفقودالاثر بوده و صلیب سرخ اطلاعی از زنده بودن او اعلام نکرده بوده است. برای این رزمنده مردم قبری به یاد بود بنا کرده بودند.
نظر شما