هر خبري كه ميخوانيم شايد براي ما تنها يك «خبر» باشد اما چه بسا براي خبرنگار آن با خاطرهاي توأم شود كه سالها در ذهن و يادش باقي بماند؛ از اين رو شمار اين خاطرات برحسب سابقه و تجربه روزافزون است آنچنان كه ميتوان گفت: خبرنگاري كه خاطره ندارد، خبرنگار نيست؛ حتي اگر خبرنگار حوزه كم حادثهاي مثل حوزه كتاب باشد. امروز شيما دنيادار رستمي، خبرنگار گروه اجتماعي ايبنا از ميان انبوه اين خاطرات حرفهاي، يكي از شيرينترينهايش را به مناسبت ايام نوروز انتخاب كرده تا به ما هديه كند.-
چند لحظهاي نگذشت كه صداي زنگ تلفن بلند شد...
آقايي از پشت خط گفت: «سلام خانم. خسته نباشيد. دبير گروه تشريف دارند؟» من با كمي مكث پرسيدم: «آقاي دبير گروه رو ميخواين؟!»
در اين زمان، آقاي دبير هم خودش را هرچه بيشتر به سمت چپش خم ميكرد تا ديگر پشت ميزش نباشد و مثلا دروغ نگفته باشم.
من هم ادامه دادم: «ايشون پشت ميزشون نيستند.»
خواستم بپرسم كه «شما؟» اما صداي پشت خط با جديت تمام گفت: «خانم! من كه دارم ايشون رو ميبينم! گوشي را بدهيد به آقاي دبير...»
صداي پشت خط كسي نبود به جز دبير تحريريه! گويا وقتي دبير گروه خودش را به سمت چپ خم ميكرد، بيشتر مقابل ديد او قرار ميگرفت... و من با خجالت گوشي را به آقاي دبير دادم.
چه كنم، روزهاي نخستين كار در تحريريه بود و من هنوز صداي دبير تحريريه را به خوبي نميشناختم. شايد شناختي كه ميگويند خبرنگار بايد به دست بياورد، شناخت صوتي هم باشد!
نظر شما