پنجشنبه ۳۱ فروردین ۱۳۹۱ - ۰۸:۰۰
عقاید یک دلقک

ايبنا - خواندن يك صفحه ازيك كتاب را مي توان چند گونه تعبيركرد؛ چيدن شاخه گلي از يك باغ، چشيدن جرعه اي ازاكسير دانايي، لحظه اي همدلي با اهل دل، استشمام رايحه اي ناب، توصيه يك دوست براي دوستي با دوستي مهربان و..

وقتي زود رسيديم

وقتی برای اولین بار به خانه کینکل دعوت شدیم،‌ از همان ابتدای ورودمان افتضاح شروع شد. ما زودتر از ساعت موعود وارد شدیم و بچه‌های کینکل با صدای زیر با یکدیگر مشغول جنگ و نزاع بودند که کدام‌یک باید میزشام را جمع کنند. کینکل در حالی که هنوز مشغول جویدن بود با رویی گشاده وارد شد و با خنده‌اش می‌خواست ناراحتی‌اش را از زود آمدن ما پنهان کند. زومرویلد هم آمد، چیزی نمی‌جوید، ولی دست‌هایش را به هم می‌مالید و لبخندی باز به لب داشت. بچه‌های کینکل چنان جنجالی در پشت صحنه راه انداخته بودند که با خنده کینکل و قیافه زومرویلد به هیچ وجه تناسبی نداشت. از پشت درهای بسته صدای سیلیکه صدای وحشیانه‌ای است،‌ می‌شنیدیم و من می‌دانستم که نزاع شدیدتر از قبل ادامه دارد. در کنار ماری نشسته بودم و جنجال پشت صحنه تعادلم را از میان برده بود و پشت سر هم سیگار می‌کشیدم. در این حال زومرویلد با ماری صحبت می‌کرد و هیچ‌گاه لبخند بخشاینده و بزرگوارانه‌اش از لبش دور نمی‌شد. ما برای اولین بار پس از فرارمان دوباره به بن آمده بودیم. ماری از فرط التهاب و همچنین احساس احترام و غرور رنگش پریده بود و من موقعیت او را خوب درک می‌کردم. ماری می‌خواست دوباره با کلیسا آشتی کند و زومرویلد نسبت به او با مهربانی رفتار می‌کرد. زومرویلد و کینکل کسانی بودند که ماری با احترامی آمیخته با ترس به آن‌ها نگاه می‌کرد. ماری مرا به زومرویلد معرفی کرد و وقتی دوباره نشستیم، زومرویلد گفت:« شما با شنیرهای معروف که با زغال سنگ سرو کار دارند، نسبتی دارید؟» این سوال مرا سخت ناراحت کرد. او دقیقاً‌ می‌دانست که من با آن‌ها نسبت دارم. 

صفحه 91/ عقاید یک دلقک/ نوشته هاینریش بل/ ترجمه شریف لنکرانی/ انتشارات امیرکبیر/ سال 1390/ 272 صفحه/ 4500 تومان

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها