ايبنا - خواندن يك صفحه ازيك كتاب را مي توان چند گونه تعبيركرد؛ چيدن شاخه گلي از يك باغ، چشيدن جرعه اي ازاكسير دانايي، لحظه اي همدلي با اهل دل، استشمام رايحه اي ناب، توصيه يك دوست براي دوستي با دوستي مهربان و..
گلی: شیرین جان ماه دیگه استخاره میکنم، یک روز خوب جشن عروسیتون رو میگیرم، دستتونو میذارم تو دست هم.
{شیرین حرف نمی زند اما زیرلب می خندد.}
گلی: عقد دخترخاله و پسرخاله هم مثل دختر عمو و پسرعمو اول ازل تو آسمون بسته شده، اما به خاله قول بده که از بچهم مثل نور چشم خودت مواظبت کنی.
شیرین: این چه حرفیه که میزنی خاله! شوهر بزرگتر خونهس. اونم صلاح و خیر خونوادهشو میخواد.
گلی: حالا هم که از جنگ برمیگرده دیگه یک مرد درست و حسابی شده. سرشو بالا میگیره و کلاه کج میذاره و همه میدونن که از میدون جنگ برگشته. احترامش صدالبته واجبه. اونم که مث نور چشماش تورو دوست داره.
{شیرین پاسخی نمیدهد اما زیر لب میخندد}
گلی: اما میدونی دختر دست ما الانه تنگه، چند صباحی باید دندون رو جیگر بذاری. تا انشاءالله زمینمون رو قاسم آماده کنه و اونوقت حاصل فراوونتر و سفره تون هم رنگینتر. {گلی سرش را نزدیک میآورد و آهستهتر} ننه، همیشه یادت باشه، زنی که بچهدار میشه باید پرپیمون بخوره.
{گلی باز زیرلب میخندد}
صفحه 14/ نمایشنامه در انتظار/ نوشته غلامحسین کشاورز/ انتشارات کتابهای سیمرغ وابسته به موسسه انتشارات امیرکبیر/ سال 1390/ 26 صفحه/ 700 تومان
نظر شما