خواندن يك صفحه ازيك كتاب را مي توان چند گونه تعبيركرد؛ چيدن شاخه گلي از يك باغ، چشيدن جرعه اي ازاكسير دانايي، لحظه اي همدلي با اهل دل، استشمام رايحه اي ناب، توصيه يك دوست براي دوستي با دوستي مهربان و...
کمی بعد میرویم تا با دکتر کِلی بازی کنیم، به یک اتاق جدید که یک قالی با موهای بلند دارد، نه شبیه قالی اتاق خودمان که طرحهای زیگزاگ داشت. نمیدانم حالا دلش برای ما تنگ شده یا نه، آیا هنوز پشت وانت نیک پیر است یا توی زندان افتاده؟
مامان دفتر تکالیفش را به دکتر کلی نشان میدهد، آنها درباره چیزهای نه خیلی جالب صحبت میکنند، مثل «زوال شخصیت» و «فوبیای بازگشت». بعد من و دکتر کلی تلفن بازی میکنیم. دکتر توی گوشی که واقعی نیست حرف میزند.
- خیلی خوشحالم که صدات رو میشونم جک...، من توی کلینیکم، تو کجا هستی؟
تلفنمان یک موز پلاستیکی است، تویش میگویم:«منم همین جام.»
- وای چه تصادفی، از اینجا خوشت میآد؟
- من از خوردن بِیکن و سوسیس خوشم میآد.
میخندد. نمیدانستم که جوک گفتهام.
- من هم سوسیس دوست دارم، خیلی زیاد.
ته گوشی تلفن یک عروسک چسبیده، شبیه یک سگ خالدار و کشتی دزدان دریایی و یک ماه و یک پسر که زبانش را بیرون آورده، سگ مورد علاقه من است.
صفحه 216/ رمان «اتاق»/ نوشته اِما دون اِهو/ ترجمه علی قانع/ نشر آموت/ سال 1390/ 357 صفحه/ 7500 تومان
نظر شما