به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) به نقل از راشا اینفوسنتر، مقدمه به یاد ماندنی «بویی» در کتاب «بخوان روسیه، گلچینی از صداهای تازه» رساننده این مفهوم است که: «شما بدون مترجمان نمیتوانستید این کتابها را بخوانید». به همان اندازه که داستانهای جدید روسی نویسندگان معروف جدیدی را معرفی میکنند، به همان اندازه هم نمایانگر مترجمان رده اول آنها هستند، از اندرو برومفلد و آرچ تیت گرفته تا ماریان شوارتز...
بسیاری از خوانندگان به طور کامل هنر ترجمه را در نظر نمیگیرند. «بویی» در مصاحبهای در منهتن - که محل زندگیاش هم هست- گفت: وقتی یک کتاب را ترجمه میکنید، رسما یک کتاب «مینویسید».
طبیعی است که یک فرم کلی وجود دارد که باید با توجه به آن بنویسید، این کار را خیلی آسانتر میکند. بیشتر شبیه یک پازل است، و به همین دلیل جالبتر است که مجبور باشید در چارچوب آن طرح خاص باقی بمانید. همچنین، هر نویسنده باید متفاوت با دیگری باشد، همه که نمیتوانند مثل «بویی» باشند.
«بویی» در حالی که بیشتر ترجمههایش را از نویسندگان معاصر انجام داده، اما چند کار کلاسیک هم در پروندهاش دارد. سال پیش او کتاب «دل سگ» میخاییل بولگاکف را ترجمه کرد که سومین ترجمه از این کار به حساب میآید. خودش میگوید: کلاسیکها همین طور هستند، باید با هر نسل دوباره ترجمه شوند. ترجمهها قدیمی میشوند - که فکر میکنم همین مدرک مصنوعی بودن آنهاست. کار اصلی اما تازه باقی میماند. شما نمیخواهید که تولستوی امروزی به نظر برسد، اما میخواهید که ترجمه کتابش قدیمی و عجیب و غریب به نظر نیاید. همین عامل خط جداکننده خوبی است - چون شما در حال ترجمه متن برای مخاطبان امروزی هستید و باید تصمیم بگیرید که میخواهید پانویس اضافه کنید یا این که جملاتی دیگر بنویسید یا پیش گفتار اضافه کنید.
خانم «بویی» روسی-آمریکایی است. پدر و مادرش در یک اردوگاه افراد تبعیدی خارج از مونیخ در سال 1945 قبل از مهاجرت به آمریکا همدیگر را ملاقات کردند. آنها وقتی او چهار سال داشت به آمریکا رفتند. او به عنوان یک آمریکایی بزرگ شد، با این وجود در خانه روسی صحبت میشد و او روزهای شنبه راهی مدرسه روسی میشد. جنبه دیگر روسی در دوره بچگی او این بود که پدر و مادرش اصرار داشتند او فرانسه یاد بگیرد و درسهای پیانو و باله بردارد، مانند یک باریشنوا یا یک بانوی جوان. همه اینها بعدا به دردش خورد. حتی فرانسوی هم برایش مفید بود - چون او با یک مرد فرانسوی ازدواج کرد، ژان کلود بویی. اواخر دهه 1980، او برای جورج سورو کار کرد و به او کمک کرد تا بنیادش را در دوره پرسترویکا بنا کند. خودش میگوید: یک تجربه فوقالعاده هیجانانگیز بود، ملاقات با آن همه آدم و شرکت در رخدادهایی که زندگی انسان را عوض میکنند.
به عنوان یکی از باتجربهترین و یکی از مورد احترامترین مترجمان، «بویی» هم دغدغههای خودش را دارد. یکی از آنها این است که مسوولان رسمی روسی (در میان بسیاری از مسوولان خارجی دیگر) مترجمان خودشان را به آمریکا میآورند و از آنها میخواهند تا برایشان به انگلیسی ترجمه کنند. با وجود این که روسها با یک مترجم روس بیشتر راحت هستند تا یک آمریکایی، اما نتایج نهایی هیچ وقت خوب نیست. بهترین نتیجه، کاری است که آنها برای سران دولتی در کنفرانسهای بالامرتبه انجام میدهند - یک فرد انگلیسی زبان از روسی به انگلیسی ترجمه میکند و یک مترجم روسی هم برعکس این کار را انجام میدهد و علاوه بر این متوجه مترجم محلی هم هست که ببیند آیا او کارش را به خوبی انجام میدهد یا خیر.
چهارشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۱ - ۱۶:۳۶
نظر شما