ايبنا - خواندن يك صفحه از يك كتاب را ميتوان چند گونه تعبيركرد؛ چيدن شاخه گلي از يك باغ، چشيدن جرعهاي از اكسير دانايي، لحظهاي همدلي با اهل دل، استشمام رايحهاي ناب، توصيه يك دوست براي دوستي با دوستي مهربان و...
محمدحسن پیشانی مادر را بوسید و گفت: «مادر جان مرا حلال کن که این همه باعث نگرانی و دل پریشانیت میشوم. به خدا قسم، نه این که بیعاطفه و بیاحساس باشم، ولی شرایط اجازه نمیدهد که زود به زود به شما سر بزنم. دشمن پشت در خانه است، لحظهای غفلت کنیم، هرچه رشتهایم را پنبه میکند و خون شهدایمان پایمال میشود. غیرت را از تو آموختم تا هرچه در توان دارم، به کار بندم تا مبادا چنان شود».
هنوز با مادر وداع نکرده بود که صدای مهیب انفجار اشک را روی گونههای محمدحسن خشک کرد، انگار میخواست به او بگوید که زودتر برگرد، میدان جنگ منتظر توست! در نتیجه سریعاً سلاحش را برداشت و از مادر طلب دعای خیر کرد و رفت.
رفت و به بقیه دوستانش خبر شروع دوره پیشرفته آموزشی را داد. در روز موعود، ساعت 8 صبح، حدوداً 15 نفر از نیروهای ذخیره سپاه از مقر سپاه اندیشمک به دزفول اعزام شدند. در طول راه شهید بادروج که فرمانده وقت سپاه اندیمشک بود، از اهمیت جهاد گفت و از لزوم آمادگی دفاعی. از این که دشمن در چند قدمی خانههای ماست و باید در کمترین زمان، بیشترین بهرهبرداری را از این دورة آموزشی کرد.
صفحات 70 و 71/ پرواز پروانهها/ حمزه تدین منش/ انتشارات قدر ولایت/ چاپ اول/ سال 1391/ 144 صفحه/ 2700 تومان
نظر شما