خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - نویسنده ای که درد را نشناسد، نویسنده است؟ سخن از نویسندگان دردهای رمانتیک نیست که از پی عشق های زرد شده در خزان توهم ، زیر پای رهگذران خیابان های سربالا و در سایه سار ساختمان های شیک و مدرن، صدای گوشخراش عاشق پیشگان نازپرورده می نویسند و خبری از زخم های قهوه ای سوخته ندارند و غمباد می گیرند از این که تند و تند قهوه قهرمان هایشان پشت میز های دونفره، گوشه یک بیغوله، سرد می شوند!
دردی که آشنای نویسندگان درد آشناست، از مردم است، از جنس همین مردم که در همه حادثه ها، غمخوار یکدیگرند.
حسن احمدی، نویسنده درد آشنایی است که غم دیگران را می خورد و غم دیگران نیز روح او را.
انتشار چند تصویر از دخترکی که بر جان و روح و دلش زخم های بسیار دارد،
چشم قلم احمدی را تر کرد تا برایش بنویسد و از من و تو، از ما، از همه، کمک بخواهد؛بخوانید!
درد او را می خورد!
از صبح که آن گزارش تلخ را خوانده ام حال دیگری دارم.* هرچه را که به مغزم هجوم می آورد ، بلافاصله خط می کشم. دست بردار نیستند دست هایی که در نگاه اول شباهت به جزامی بیش از یک قرن سن را دارند!...
معصومه پنج سال دارد. دست هایش ، با آن زخم های عجیب ، زخم هایش دردناک ؛ در تمام تنش ، با او زندگی می کند. معصومه زندکی نمی کند، درد می کشد. هر روز و شب درد می خورد. درد او را می خورد! صدای فریادش لرزه براندام پدر و مادرش می اندازد.
" او را کول بگیرند و به کجا ببرند؟"
"پیش کدام پزشک ؟"
"پیش کدام متخصص؟"
زخم هایی که وقتی می بینی دلت ریش می شود. می خواهی به جایی پناه ببریی ، ساعت ها اشک بریزی و باز آرام نگیری! یاد مادر و پدر درد کشیده ی معصومه می افتی؟ حس می کنی ضعف داری. سیری ، اما ضعف ات جان کاه است.
"معصومه ، اهل روستای دوسلق، شهرستان شوش..."
هفته ی گذشته در سفری یک روزه با دوستی همراه بودم. معصومه مرا به یاد او می اندازد. بدنی پر از زخم هایی که آرام و قرار را از او می گرفت. پوست بدنش کنده می شد. مجروح شیمیایی بود. زخم هایش فقط با آمپول های نهصد هزار تومانی ، با تزریق ماهانه خوب می شوند. تزریق نکرده بود. درد داشت. سخت بود...
" نهصد هزارتومان ؟"
" پولش را از کجا بیاورم ؟"
یاد سه سال پیش می افتم. از بمب های شیمیایی صدا م من هم بی نصیب نمانده ام. بمب های شیمیایی با حمایت ده ها کشور در تحمیل جنگی نابرابر. دست هایم پر از تاول شده بودند. خدا دلش به بی طاقتی ام سوخت و خطشان زد.
" نکند برگردند؟!..."
داد از زخم های معصومه!... از پوشیدن لباس بیزار است. پوست های چسبیده به لباس ها یش او را می کشد. زنده که می شود بعد از کندن لباس که نه ، کندن پوست تنش، باز همه چیز برایش تلخ است و درد! می خواهی های های برایش گریه کنی. بمیری! اگر معصومه فرزندت بود ، چه می کردی؟ چه می توانستی بکنی؟
و اگر یک روستایی ساده بودی با فقر زیاد، چطور؟ روزی چند مرتبه یک پدر و مادر بمیرند تا لبخندی برلبان کودکشان بنشیند. که نمی نشیند ، که هر روز سخت تر از دیروز آن ها را به دنبال خود می کشد.
شاید آمپول های نهصد هزار تومانی مرهم زخم های دوستم برای این کودک نود و نه ساله! هم ، کار ساز باشد.
چه باید کرد ؟ دختری با پنج سال سابقه ی زخم های خونین چگونه آرام بگیرد؟
دختری با دست های نود و نه ساله ! چگونه اشک نریزد از این همه زخم های خونین و دردناک ؟
... و من شک ندارم این زخم های ناشناخته سوغات شیمیایی آن از خدا بی خبران است. حتم دارم همین است.
... و آیا کسی هست به داد معصومه و خانواده اش برسد؟ معصومه درمان می شود؟ با کدام پول؟ و کدامین ناجی؟...
* خبرگزاری مهر 25/6/1391
یکشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۱ - ۱۵:۲۳
نظر شما