پنجشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۲ - ۱۴:۰۰
روات

ايبنا - خواندن يك صفحه از‌‌ يك كتاب را مي‌توان چند گونه تعبيركرد؛ چيدن شاخه گلي از يك باغ، چشيدن جرعه‌اي از اكسير دانايي، لحظه‌اي همدلي با اهل دل، استشمام رايحه‌اي ناب، توصيه يك دوست براي دوستي با دوستي مهربان و...

جوانی و آن‌چه افتد و دانی 

دیدار عزیزان، خستگی و ملال چند ماهه را از جسم و جانم خارج کرد. در این میان مادر که طاقتش تمام شده و به گفته‌ی خواهرم در این مدت از فرط گریه چشمانش ضعیف شده بود، از من خواست تا پیشش بمانم. خودم نیز تمایل چندانی به بازگشت نداشتم. قید حقوق اسفند را زده و تصمیم گرفتم در محل نزد مادر بمانم. حاصل کار و تلاش نُه‌ماهه‌ام پس‌انداز نسبتاً خوبی بود که با آن می‌توانستم برای مدتی زندگی خود و مادر را تأمین کنم. مادر به خاطر ضعف بینایی از دوخت و دوز که تنها ممرّ درآمدش بود، محروم گشته و نیاز به مراقبت داشت.
در فاصله‌ی دو ماه باقیمانده از فرصت استفاده کرده و برای شرکت در امتحانات خرداد ماه ثبت‌نام کردم. روزها برای مرور درس‌هایم به باغ سیدجعفر می‌رفتم و شب‌ها را اغلب با دوستان می‌گذراندم.
هوا روز به روز گرم‌تر می‌شد و من ناچار بودم صبح زود از خواب بلند شوم. نزدیک آن باغ خانه‌ای بود که زنی بیوه با دو تا از دخترانش در آن زندگی‌ می‌کردند.

صفحه 65/ روات(روایتی از نیمه پنهان یک زندگی)/ محمدرضا فقیه الاسلام/ انتشارات داستان‌سرا/ چاپ اول/ سال 1391/ 232 صفحه/ 10000 تومان

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها